از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاغ، طاق، توغ، آق خزک، غضا، برای مثال عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم / گر عشق بماند این چنین آخ تنم (صفار - لغتنامه - تاخ)
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاغ، طاق، توغ، آق خَزَک، غَضا، برای مِثال عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم / گر عشق بماند این چنین آخ تنم (صفار - لغتنامه - تاخ)
درختی است که آتش نیک گیرد، (لغت فرس اسدی)، درخت تاغ را گویند و آن درختی است که چوب آنرا هیزم سازند و آتش آن بسیار بماندو آنرا به عربی غضا گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری)، به این معنی با قاف و غین هر دو آمده است، (برهان)، فرهنگ سامانی تاخ را آزاددرخت گفته و آنرا ثمره ای شبیه بکنار دانسته و در ری ومازندران بسیار است، (انجمن آرا) (آنندراج) ...، جهانگیری و جمعی از اهل لغت برای لفظ تاخ معنی مذکور را نوشته اند، در این صورت مرادف لفظ تاخ میشود اما سامانی به استناد بیان شیخ الرئیس در کتاب قانون معنی تاخ را آزاددرخت گوید که برگ و ثمرش در دوا استعمال میشود و غیر از تاغ است، مؤلف تحفهالمؤمنین گوید آزاددرخت را در تبرستان تاخک نامند و در تنکابن چلیدار، پس تصور سامانی درست بنظر می آید و میشود معنی لفظ تاخ را در شعر اسدی (درختش همه عود و بادام و تاخ) آزاددرخت بگیریم نه تاغ، (فرهنگ نظام)، درختی است، (شرفنامۀ منیری)، رجوع به تاغ و تاق شود: شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود، رودکی، عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم گر عشق بماند این چنین آخ تنم، صفار (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77)، پر از کوه بیشه جزیری فراخ درختش همه عود و بادام و تاخ، اسدی (از آنندراج)، سؤال من بتو گیراتر است میدانم ازآنکه آتش افروخته بهیزم تاخ، سوزنی
درختی است که آتش نیک گیرد، (لغت فرس اسدی)، درخت تاغ را گویند و آن درختی است که چوب آنرا هیزم سازند و آتش آن بسیار بماندو آنرا به عربی غضا گویند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری)، به این معنی با قاف و غین هر دو آمده است، (برهان)، فرهنگ سامانی تاخ را آزاددرخت گفته و آنرا ثمره ای شبیه بکنار دانسته و در ری ومازندران بسیار است، (انجمن آرا) (آنندراج) ...، جهانگیری و جمعی از اهل لغت برای لفظ تاخ معنی مذکور را نوشته اند، در این صورت مرادف لفظ تاخ میشود اما سامانی به استناد بیان شیخ الرئیس در کتاب قانون معنی تاخ را آزاددرخت گوید که برگ و ثمرش در دوا استعمال میشود و غیر از تاغ است، مؤلف تحفهالمؤمنین گوید آزاددرخت را در تبرستان تاخک نامند و در تنکابن چلیدار، پس تصور سامانی درست بنظر می آید و میشود معنی لفظ تاخ را در شعر اسدی (درختش همه عود و بادام و تاخ) آزاددرخت بگیریم نه تاغ، (فرهنگ نظام)، درختی است، (شرفنامۀ منیری)، رجوع به تاغ و تاق شود: شاخی برآمد از بر شاخ درخت تود تاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود، رودکی، عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم گر عشق بماند این چنین آخ تنم، صفار (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 77)، پر از کوه بیشه جزیری فراخ درختش همه عود و بادام و تاخ، اسدی (از آنندراج)، سؤال من بتو گیراتر است میدانم ازآنکه آتش افروخته بهیزم تاخ، سوزنی
تاختن، دویدن یا با سرعت رفتن، حمله تاخت آوردن: حمله کردن تاخت زدن: عوض کردن چیزی با چیز دیگر، مبادله کردن جنسی با جنسی دیگر تاخت کردن: تاختن، اسب دواندن، غارت کردن تاخت و تاز: اسب دوانیدن، اسب تاختن، حمله، هجوم
تاختن، دویدن یا با سرعت رفتن، حمله تاخت آوردن: حمله کردن تاخت زدن: عوض کردن چیزی با چیز دیگر، مبادله کردن جنسی با جنسی دیگر تاخت کردن: تاختن، اسب دواندن، غارت کردن تاخت و تاز: اسب دوانیدن، اسب تاختن، حمله، هجوم
شاخ درخت نوچۀ نازک را گویند که از شاخ دیگر بجهد و بعضی دیگر گویند شاخ درختی است که در شاخ دیگر پیچد. (برهان) (آنندراج). شاخ تازه و نازک که از شاخ دیگر بجهد. بمعنی مطلق شاخ نیز آمده. (آنندراج) (غیاث) : ستاخی برآمد از بر شاخ درخت عود ستاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود. رودکی. بار دیگر بر ستاخ گلبن بی برگ و بار افسر زرین برآورد ابر مرواریدبار. حکیم ازرقی (از آنندراج). ستاخ درختانش نفس معیّن هوای گلستانش جان مصور. سیف اسفرنگ (از آنندراج)
شاخ درخت نوچۀ نازک را گویند که از شاخ دیگر بجهد و بعضی دیگر گویند شاخ درختی است که در شاخ دیگر پیچد. (برهان) (آنندراج). شاخ تازه و نازک که از شاخ دیگر بجهد. بمعنی مطلق شاخ نیز آمده. (آنندراج) (غیاث) : ستاخی برآمد از بر شاخ درخت عود ستاخی ز مشک و شاخ ز عنبر درخت عود. رودکی. بار دیگر بر ستاخ گلبن بی برگ و بار افسر زرین برآورد ابر مرواریدبار. حکیم ازرقی (از آنندراج). ستاخ درختانْش نفس معیّن هوای گلستانْش جان مصور. سیف اسفرنگ (از آنندراج)
در پهلوی نیز تاخت بمعنی دو، حمله، هجوم، (برهان قاطع چ معین)، نوعی از رفتن اسب، نوعی از دویدن اسب، قسمی راندن اسب، قسمی رفتن بشتاب اسب بطی تر از چهارنعل، قسمی از رفتار اسب نرم تر از چهارنعل، دو، تک: بتاخت رفتن، تاخت کردن، تاخت بردن، تاخت آوردن، تاخت زدن، بتاخت آمدن یا رفتن بمعنی با کمال سرعت با اسب یا پیاده ...، مؤلف آنندراج آرد: تاخت و تاختن دویدن بر سر کسی بقصد جنگ یا غارت، و با لفظ بردن و کردن مستعمل است: بندگی نمایند و بندگان خداوند از این تاخت ها و جنگها برآسایند، (تاریخ بیهقی)، نواحی ختلان شوریده گشته بود از آمدن کمیخان بتاخت، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410)، رسیدن سلطان شهاب الدوله مسعود بن یمین الدوله ... بشهر هری و مقام کردن آنجا تا آنگاه که بتاخت ترکمانان رفت ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 595)، رکن الدوله حسن را بسیاری کارها و حربها بوده ست با وشمگیر و لشکر گیلان و دیلم و تاخت ها از اصفهان به ری، (مجمل التواریخ ص 391از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تاخت و پاخت، تاخت وتاراج، تاخت و تاز، از اتباعند، رجوع به تاخت آوردن و تاختن و تازیدن شود
در پهلوی نیز تاخت بمعنی دو، حمله، هجوم، (برهان قاطع چ معین)، نوعی از رفتن اسب، نوعی از دویدن اسب، قسمی راندن اسب، قسمی رفتن بشتاب اسب بطی تر از چهارنعل، قسمی از رفتار اسب نرم تر از چهارنعل، دو، تک: بتاخت رفتن، تاخت کردن، تاخت بردن، تاخت آوردن، تاخت زدن، بتاخت آمدن یا رفتن بمعنی با کمال سرعت با اسب یا پیاده ...، مؤلف آنندراج آرد: تاخت و تاختن دویدن بر سر کسی بقصد جنگ یا غارت، و با لفظ بردن و کردن مستعمل است: بندگی نمایند و بندگان خداوند از این تاخت ها و جنگها برآسایند، (تاریخ بیهقی)، نواحی ختلان شوریده گشته بود از آمدن کمیخان بتاخت، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 410)، رسیدن سلطان شهاب الدوله مسعود بن یمین الدوله ... بشهر هری و مقام کردن آنجا تا آنگاه که بتاخت ترکمانان رفت ... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 595)، رکن الدوله حسن را بسیاری کارها و حربها بوده ست با وشمگیر و لشکر گیلان و دیلم و تاخت ها از اصفهان به ری، (مجمل التواریخ ص 391از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، تاخت و پاخت، تاخت وتاراج، تاخت و تاز، از اتباعند، رجوع به تاخت آوردن و تاختن و تازیدن شود
کسی است که در زمان سلطنت اردشیر دوم هخامنشی پس از گائو، داماد تیری باذ جانشینش گردید... گائو داماد تیری باذ، پس از توقیف پدرزنش ترسید که مبادا غضب اردشیر متوجه او هم گردد و بر اثر وحشت رؤسای بحریه را با خود همراه کرد که بر ضد اردشیر علم مخالفت بلند کنند. بعد با پادشاه مصر و لاسدمونی ها داخل مذاکره شد که با آنها متحد گردیده بر ایران یاغی شود. لاسدمونیها که از صلح انتالسیداس و واگذاری شهرهای یونانی آسیا به ایران شرمسار و از کوچک شدن لاسدمون در یونان بواسطۀ شکست لکترا ناراضی بودند موقع را مغتنم دانستند که شکستهای خود را تلافی کنند و روی خوش به پیشنهاد گائو نشان دادند ولی دیری نگذشت که او را کشتند... پس از آن تاخس جانشین او گردیده قشونی جمع کرد و شهری در نزدیکی دریا و قرب معبد آپلن بساخت ولی او هم بزودی درگذشت. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1127)
کسی است که در زمان سلطنت اردشیر دوم هخامنشی پس از گائو، داماد تیری باذ جانشینش گردید... گائو داماد تیری باذ، پس از توقیف پدرزنش ترسید که مبادا غضب اردشیر متوجه او هم گردد و بر اثر وحشت رؤسای بحریه را با خود همراه کرد که بر ضد اردشیر علم مخالفت بلند کنند. بعد با پادشاه مصر و لاسدمونی ها داخل مذاکره شد که با آنها متحد گردیده بر ایران یاغی شود. لاسدمونیها که از صلح انتالسیداس و واگذاری شهرهای یونانی آسیا به ایران شرمسار و از کوچک شدن لاسدمون در یونان بواسطۀ شکست لکترا ناراضی بودند موقع را مغتنم دانستند که شکستهای خود را تلافی کنند و روی خوش به پیشنهاد گائو نشان دادند ولی دیری نگذشت که او را کشتند... پس از آن تاخس جانشین او گردیده قشونی جمع کرد و شهری در نزدیکی دریا و قرب معبد آپلن بساخت ولی او هم بزودی درگذشت. (تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1127)
نام محلی است. در حدود العالم بنام ’ستاخ’ آمده که با این محل قابل انطباق است بهر حال احتمال این که این کلمه غیر از اسم مکان باشد بعید است. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 557) : و دو روز آنجا ببود لشکرها و قوم بجمله بیرون رفتند پس درکشید تفت و به ستاخ نامه رسید از وزیر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 557)
نام محلی است. در حدود العالم بنام ’ستاخ’ آمده که با این محل قابل انطباق است بهر حال احتمال این که این کلمه غیر از اسم مکان باشد بعید است. (حاشیۀ تاریخ بیهقی چ فیاض ص 557) : و دو روز آنجا ببود لشکرها و قوم بجمله بیرون رفتند پس درکشید تفت و به ستاخ نامه رسید از وزیر. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 557)