جدول جو
جدول جو

معنی تاب - جستجوی لغت در جدول جو

تاب
طاقت، تحمل
تصویری از تاب
تصویر تاب
فرهنگ واژه فارسی سره
تاب
توانائی، طاقت، قوت
تصویری از تاب
تصویر تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تاب
نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بادپیچ، بازپیچ، اورک، آورک، پالوازه، گواچو، سابود، نرموره، بازام
تابیدن، طاقت، توانایی، قرار، آرام، شدت
تابیدن، تافتن، پسوند متصل به واژه به معنای تابنده مثلاً نخ تاب، ریسمان تاب، ابریشم تاب، فتیله تاب،
پسوند متصل به واژه به معنای تابیده شده مثلاً زرتاب،
پیچ و خم که در رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها بیفتد، کنایه از خشم، کنایه از هیجان
تابیدن، تافتن، پسوند متصل به واژه به معنای تابنده مثلاً جهان تاب، شب تاب، تون تاب، فروغ، روشنی، گرمی
تاب آوردن: طاقت آوردن، بردباری داشتن
تاب خوردن: در تاب نشستن و تاب بازی کردن، تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن
تاب داشتن: طاقت داشتن، بردباری داشتن، پیچیدگی داشتن، دارای پیچ و خم بودن
تاب و توان: قدرت، توانایی
تاب برداشتن: پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن، کج شدن
تاب دادن: پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
تصویری از تاب
تصویر تاب
فرهنگ فارسی عمید
تاب
طنابی که دو سر آن را به درخت یا امثال آن ببندند و در میان آن بنشینند و در هوا به عقب و جلو روند
فرهنگ فارسی معین
تاب
پیچ و خمی که در ریسمان و زلف و امثال آن باشد، خلل، فساد، خشم، قهر، غم، رنج، کجی (در چشم)، اعوجاج، در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده» آید، ریسمان تاب
تصویری از تاب
تصویر تاب
فرهنگ فارسی معین
تاب
توان، توانایی، طاقت، پایداری، صبر، شکیبایی، رنج، پیچش، اضطراب
تصویری از تاب
تصویر تاب
فرهنگ فارسی معین
تاب
حرارت، گرمی، فروغ، روشنی، در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده» آید، شب تاب، عالم تاب
تصویری از تاب
تصویر تاب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تابا
تصویر تابا
(دخترانه و پسرانه)
تابنده، تابان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تابع
تصویر تابع
پیرو، پردازه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تابی
تصویر تابی
گردکشی سر کشی کردن سرباز زدن، سرکشی گردن کشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابه
تصویر تابه
بازگشت از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
زبان پولینزی ابر ماس آنچه اشویی است و بر ماسیدن (لمس کردن) آن روا نیست طبق آیین پولینزیان شخص یا چیزی را که دارای سجیه مقدس و از تماس با دیگران ممنوع باشد تابو گویند. نیز اهالی جزایر واقع در اقیانوس کبیر (تابو) را به معبودی خیالی و موهوم و بتعبیر اصح بمقدسات و اشیا محبوب خویش اطلاق نمایند. همینکه این نام بچیزی ذی روح یا بی روح اطلاق شد همه افراد بتعظیم و احترام بلکه به پرستش و ستایش او مجبور و مجذوب میشوند و هر که در این باره سهل انگاری کند منفور و مظهر تحقیر همگانی گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابن
تصویر تابن
کاه دهنده کاه دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
داروی خوشبو که در غذا بریزند میز ناهارخوری، صفحه، لوح میز ناهارخوری، صفحه، لوح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابق
تصویر تابق
پنهان شدن، باز داشته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابع
تصویر تابع
مطیع، خادم، فرمانبردار، پیرو، چاکر، پس رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابط
تصویر تابط
چپندر پوشی، زیر بغل گرفتن، پناه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابش
تصویر تابش
تابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابس
تصویر تابس
دیگرگون شدن، نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابر
تصویر تابر
گشن پذیری خرمای ماده
فرهنگ لغت هوشیار
وحشت و نفرت نمودن از ریشه پارسی اپدی گشتن، بی زنی بی نیازی به زن زنگریزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابت
تصویر تابت
برافروختگی اخگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابل
تصویر تابل
ادویه، گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابع
تصویر تابع
پیرو، پیروی کننده، دنبال کننده، مطیع، هر یک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد، تابعی، کنایه از تحت تاثیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابه
تصویر تابه
ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند، ساج، نوعی غذا
تابۀ زر: کنایه از خورشید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابی
تصویر تابی
سرکشی کردن، گردن کشی کردن
کسی را به پدری گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابش
تصویر تابش
تابیدن، درخشش، روشنایی و گرمی آفتاب یا آتش، فروغ، پرتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابی
تصویر تابی
((تَ اَ بّ))
کسی را به پدری گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابه
تصویر تابه
((بِ یا بَ))
ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت، ماهی، کوکو و غیره به کار می رود، آلتی است که در آن دانه گندم و حبوب دیگر را بریان کنند، خشت پخته، آجر بزرگ، شیشه تابدان، تابه تا، لنگه به لنگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابو
تصویر تابو
تحریم اجتماعی یک عمل یا یک کلمه به طور رسمی، شخص، چیزی یا جایی که برای افراد یک قبیله تحریم شود، هر چیز نذری یا مقدسی که نزدیک شدن و دست زدن به آن ممنوع باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابن
تصویر تابن
((بِ))
کاه دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابل
تصویر تابل
((بِ))
چیزهایی که برای خوشبو کردن غذا به کار برند، جمع توابل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابع
تصویر تابع
((بِ))
پس رو، پیرو، فرمان بردار، مطیع، در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد که تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد، نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع» گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابش
تصویر تابش
((بِ))
روشنی، فروغ، درخشش
فرهنگ فارسی معین
کلام یا عملی که گفتن یا انجام دادن آن به دلیل ممنوعیت های شرعی یا عرفی ناپسند است
فرهنگ فارسی عمید