- تاب
- طاقت، تحمل
معنی تاب - جستجوی لغت در جدول جو
- تاب
- توانائی، طاقت، قوت
- تاب
- نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، بادپیچ، بازپیچ، اورک، آورک، پالوازه، گواچو، سابود، نرموره، بازام
تابیدن، طاقت، توانایی، قرار، آرام، شدت
تابیدن، تافتن، پسوند متصل به واژه به معنای تابنده مثلاً نخ تاب، ریسمان تاب، ابریشم تاب، فتیله تاب،
پسوند متصل به واژه به معنای تابیده شده مثلاً زرتاب،
پیچ و خم که در رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها بیفتد، کنایه از خشم، کنایه از هیجان
تابیدن، تافتن، پسوند متصل به واژه به معنای تابنده مثلاً جهان تاب، شب تاب، تون تاب، فروغ، روشنی، گرمی
تاب آوردن: طاقت آوردن، بردباری داشتن
تاب خوردن: در تاب نشستن و تاب بازی کردن، تاب برداشتن، پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن
تاب داشتن: طاقت داشتن، بردباری داشتن، پیچیدگی داشتن، دارای پیچ و خم بودن
تاب و توان: قدرت، توانایی
تاب برداشتن: پیچ و خم پیدا کردن، پیچیدن، کج شدن
تاب دادن: پیچ و خم دادن رشته، ریسمان، زلف و امثال آن ها
- تاب
- طنابی که دو سر آن را به درخت یا امثال آن ببندند و در میان آن بنشینند و در هوا به عقب و جلو روند
- تاب
- پیچ و خمی که در ریسمان و زلف و امثال آن باشد، خلل، فساد، خشم، قهر، غم، رنج، کجی (در چشم)، اعوجاج، در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده» آید، ریسمان تاب
- تاب
- توان، توانایی، طاقت، پایداری، صبر، شکیبایی، رنج، پیچش، اضطراب
- تاب
- حرارت، گرمی، فروغ، روشنی، در بعضی ترکیبات به معنی «تابنده» آید، شب تاب، عالم تاب
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیرو، پردازه
گردکشی سر کشی کردن سرباز زدن، سرکشی گردن کشی
بازگشت از گناه
زبان پولینزی ابر ماس آنچه اشویی است و بر ماسیدن (لمس کردن) آن روا نیست طبق آیین پولینزیان شخص یا چیزی را که دارای سجیه مقدس و از تماس با دیگران ممنوع باشد تابو گویند. نیز اهالی جزایر واقع در اقیانوس کبیر (تابو) را به معبودی خیالی و موهوم و بتعبیر اصح بمقدسات و اشیا محبوب خویش اطلاق نمایند. همینکه این نام بچیزی ذی روح یا بی روح اطلاق شد همه افراد بتعظیم و احترام بلکه به پرستش و ستایش او مجبور و مجذوب میشوند و هر که در این باره سهل انگاری کند منفور و مظهر تحقیر همگانی گردد
کاه دهنده کاه دهنده
داروی خوشبو که در غذا بریزند میز ناهارخوری، صفحه، لوح میز ناهارخوری، صفحه، لوح
پنهان شدن، باز داشته شدن
مطیع، خادم، فرمانبردار، پیرو، چاکر، پس رو
چپندر پوشی، زیر بغل گرفتن، پناه دادن
تابیدن
دیگرگون شدن، نرم شدن
گشن پذیری خرمای ماده
وحشت و نفرت نمودن از ریشه پارسی اپدی گشتن، بی زنی بی نیازی به زن زنگریزی
برافروختگی اخگر
ادویه، گیاهانی که برای خوش طعم، خوش مزه یا خوش بو کردن غذا به کار می روند، در پزشکی دوا
پیرو، پیروی کننده، دنبال کننده، مطیع، هر یک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد، تابعی، کنایه از تحت تاثیر
ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند، ساج، نوعی غذا
تابۀ زر: کنایه از خورشید
تابۀ زر: کنایه از خورشید
سرکشی کردن، گردن کشی کردن
کسی را به پدری گرفتن
کسی را به پدری گرفتن
تابیدن، درخشش، روشنایی و گرمی آفتاب یا آتش، فروغ، پرتو
((بِ یا بَ))
فرهنگ فارسی معین
ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت، ماهی، کوکو و غیره به کار می رود، آلتی است که در آن دانه گندم و حبوب دیگر را بریان کنند، خشت پخته، آجر بزرگ، شیشه تابدان، تابه تا، لنگه به لنگه
تحریم اجتماعی یک عمل یا یک کلمه به طور رسمی، شخص، چیزی یا جایی که برای افراد یک قبیله تحریم شود، هر چیز نذری یا مقدسی که نزدیک شدن و دست زدن به آن ممنوع باشد
((بِ))
فرهنگ فارسی معین
پس رو، پیرو، فرمان بردار، مطیع، در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد که تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد، نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع» گویند
کلام یا عملی که گفتن یا انجام دادن آن به دلیل ممنوعیت های شرعی یا عرفی ناپسند است