- بیژه (دخترانه)
- ویژه، خالص
معنی بیژه - جستجوی لغت در جدول جو
- بیژه
- ویژه
- بیژه
- ویژه، خاص، خاصه، برگزیده، خالص
خصوصاً، مخصوصاً، سیّما، علی الخصوص، به ویژه، بالخصوص، لاسیّما، به خصوص
- بیژه ((ژِ))
- خالص، بی غش، خاص، ویژه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خصوص، خاص، مخصوص
کاهیده بی بی چه ترکی بانو چه دلدار
زن شوهر مرده
دلیل و حجت
ضمانت مخصوصی است از جان و مال که شخص ماهانه مبلغی به شرکت بیمه پرداخت می کند و در صورت اصابت به مال و جان شرکت مبلغ معینی پرداخت می نماید، اطمینان
منشور پادشاهان، قباله خانه و باغ و مانند آن. پیکانی که مانند بیل سازند، پاروی کشتیبانان
بیوقت بیموقع، دیروقت، اول شب شبانگاه
گمراه ضال
پیمانش فرما نبرداری خرید و فروش کنشت کلیسا کنشت دیر، جمع بیع
تخم، خایه
جنگل، جای پر درخت
واحد طول و آن معادلست با: اندازه سر انگشتان تا آرنج، اندازه گشادگی دو دست چون از هم بگشایند، مقداری از دست ما بین سر انگشت کوچک و انگشت شست وجب شبر، یک بند انگشت
آسورانس
مخصوصاً، خصوصاً
قراردادی که طی آن شخص هر گونه خطر، زیان و خسارتی را که ممکن است به جان یا مال او وارد شود، با پرداخت حق معینی به عهدۀ شرکت ها یا بنگاه های مخصوص این کار می گذارد که هرگاه آن خطر یا خسارت به او رسید بیمه کننده غرامت آن را بدهد، شرکت بیمه گر
نیستان، نیزار، جنگل کوچک، جای پردرخت، در موسیقی نوعی ساز بادی از خانوادۀ نی
جایی که لباس های خود را آنجا درمی آورند، رخت کن
بیگاه، بی هنگام، بی وقت، بی موقع، دیروقت، هنگام غروب
فاقد همسر بر اثر طلاق یا مرگ همسر مثلاً بیوه زن، بیوه مرد
دلیل و حجت واضح و آشکار، نود و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۸ آیه، الانفکاف، البّریه، لم یکن، قیامت
هر یک از دو غدۀ ترشح کنندۀ هورمون های جنسی مهره داران که در یک کیسه قرار دارند و اسپرماتوزوئید می سازند، خایه، تخم، تخم مرغ، کنایه از میانۀ هر چیز، مرکز، برای مثال بیضۀ اسلام
بیضه نهادن(برآوردن) : تخم گذاشتن
بیضه نهادن
مژه و مژگان
خالص پاک بی آمیزشی: (ویژه می کهنه کش شگت چوگیتی جوان دل چو سبک شد زعشق درده رطل گران) (مسعود سعد رشیدی) (الامتحاض شیر ویژه خوردن)، خاص مخصوص: (صد و سی سپر ویژه شه زر غلافش ز دیبا نگارش گهر) (اسدی رشیدی)، از خواص ندیم مقرب جمع
((بِ جَ))
فرهنگ فارسی معین
مقداری از کالا که بدون وزن کردن و شمردن، خرید و فروش شود، مقدار زمینی که بتوان در آن صد من بذر کاشت
((مِ))
فرهنگ فارسی معین
عقدی است که به موجب آن یک طرف (بیمه گر) تعهد می کند در ازای پرداخت وجه (حق بیمه) از طرف دیگر (بیمه گذار) در صورت وقوع حادثه خسارت وارده بر او را جبران کند و انواع مختلف دارد، آتش سوزی، اتومبیل، از کار افتادگی، حوادث، عمر، اتکایی، بیکاری
((بَ یا بِ ض ِ یا ضَ))
فرهنگ فارسی معین
تخم مرغ، خایه، خصیه، کلاهخود
بیضه در کلاه داشتن: کنایه از رسوا شدن، مفتضح شدن
بیضه در کلاه داشتن: کنایه از رسوا شدن، مفتضح شدن