جدول جو
جدول جو

معنی بیژنوند - جستجوی لغت در جدول جو

بیژنوند(ژَ وَ)
اسم یکی از طوایف ایل دلفان از طوایف اربعۀ طوایف پیش کوه ایلات کرد ایران است که در صفرخانی، حیدربکی و بیژنوندخانی سکنی دارند. (یادداشت مؤلف). ایل کرد دلفان. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 64)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیدوند
تصویر بیدوند
نوعی سنگ به رنگ های گوناگون و معمولاً سرخ که در طب قدیم برای معالجۀ درد چشم به کار می رفته، شادنه، حجر هندی، شادنج، شادانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
جدا شدن از کسی، جدایی، مفارقت
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
بروایتی منسوب است به قریه ای از قراء بصره که آن را بینون خوانندو بگمان من بعید نیست که منسوب به بینون یا بینونه باشد، که ابوعبداﷲ بینونی بصری بدان منسوب است. (از معجم البلدان). و نیز رجوع به انساب سمعانی میشود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام دژی عظیم که در یمن نزدیک صنعاء بوده است و گویند آن را سلیمان بن داود (ع) ساخته و صحیح آن است که بوسیلۀ گروهی از تبابعه بنا شده است و از این دژ در اخبار حمیر و اشعار آنان ذکری بمیان آمده است و عبدالرحمن اندلسی گوید که بینون و سلحین دو شهربودند که اریاط حبشی فرمانده سپاه نجاشی هنگامی که بر یمن دست یافت بینون و سلحین را ویران ساخت. و در کتاب معجم ما استعجم آمده که آن را بنیونه نیز گویندزیرا میان عمان و بحرین قرار داشته است. و یاقوت افزاید که: این رأی توهمی بیش نیست و بینون از اعمال صنعاء است و اما آنکه میان عمان و بحرین قرار داشته بینونه (به هاء) است و بنا بر قول مؤلف معجم مااستعجم باید بر وزن فعلون از مادۀ بین، و یاء آن اصلی باشد و حال آنکه قیاس نحویان برخلاف این مطلب است زیراهرگاه ’ن’ دارای اعراب گردید یاء از اسم حذف نمیگردد مانند قنسرین و فلسطین. بنابراین از مادۀ بین نبوده بلکه بر وزن فیعول و یاء زائد است از: ابن ّ بالمکان و بن ّ، اذا أقام به. آنگاه یاقوت آراء دیگری در این باره بتفصیل ذکر میکند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ وَ)
نگاهداشته و محفوظماندۀ آب در کوزه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(زینْ وَ)
دهی از دهستان قره طالقان است که در بخش بهشهر شهرستان ساری واقع است و 170 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). رجوع به مازندران رابینو شود
لغت نامه دهخدا
(نَ وَ)
دهی جزء دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در جنوب خاوری رودبار و در 9 هزارگزی باختر شوئیل. کوهستانی، سردسیر. دارای 210 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی آنجا زراعت و کسب و شال بافی. راه آن مالرو و صعب العبور است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ نو نَ)
از بینونه عربی، جدائی و مفارقت. (غیاث) (ناظم الاطباء). تباین. ابانت. بین. مباینت. ناسازگاری. ناسازواری. دوگانگی. (یادداشت مؤلف) ، جدا شدن. بریدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به بینونه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بین. جدا شدن: بان الشی ٔ بیناً و بیوناً و بینونه، از هم جدا شدن. (از منتهی الارب). جدا شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(بَ نو نَ)
نام محلی میان عمان و بحرین و فاصله آن تا بحرین شصت فرسخ است و اصمعی بینونه را در مرزهای یمن از ناحیۀ عمان قرار داده و دیگری بینونه را در سرزمینی بالاتر از عمان متصل به شحر ذکر کرده است. (از معجم البلدان).
- بینونهالدنیا، دهی است در شق بنی سعد. (معجم البلدان) (منتهی الارب).
- بینونهالقصوی، دهی است در شق بنی سعد. (ازمعجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام دارویی است که آنرا شادنه گویندو بجهت داروی چشم بکار برند. (برهان). نام دارویی است که آنرا شادنه گویند. (از رشیدی) (جهانگیری). نام داروئی است که آنرا شاهدانه نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). یکنوع سنگی دوائی که شادانه نیز گویند. (ناظم الاطباء). شادنه. شادنج. شاذنج. شاذنه. حجر هندی. حجرالدم. حجرالطور. رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(جِ وَ)
یکی از دهستانهای ششگانه بخش شیروان چرداول است که در شهرستان ایلام واقع است و مرکب از هشت آبادی بزرگ و کوچک میباشد و دارای 1560 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(جَ وَ)
دهی از دهستان سماق است که در بخش چگنی شهرستان خرم آباد واقع است و 360 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
اسم یکی از طوایف ایل دلفان از ایلات کرد ایران است که تقریباً 1500 خانوار میشوند و درایتی وند سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 64)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ وَ)
یکی از ایلات کرد ایران از طوایف ایل پیشکوه است و تقریباً ده هزار خانوار و 60000تن سکنه دارد. دارای دو قسمت است بیرانوند یاراحمد و بیرانوند مال اسد و از تیره های ذیل تشکیل میشود: دره چی 70 خانوار، کدخدا علی پناه 80 خانوار، میرحیاتی 60 خانوار، زارعلی 40 خانوار، کدخدا محمد جعغر 70 خانوار، کدخدااﷲ 100 خانوار. کدخدا مرد علی و کدخدا ملااسداﷲ 70 خانوار. منسها 30 خانوار، جوبه وند و شمس الدین و رادل 200 خانوار، تاریها 1000 خانوار، بی بی طلائی 2000 خانوار، چغولوند 300 خانوار، شیخه 500 خانوار، تیره عباسقلی خان 1000 خانوار، بالای کامیان طوایف خسروخان و جمشیدخانی 650 خانوار، تیره سهراب 1300 خانوار، تیره زید علی 500 خانوار، جوقۀ کدخدا ابوطالب 500 خانوار، شعبه محمد قلیخان، نجفقلی خان 200 خانوار، جوقۀ محمدخان 1000 خانوار، تیره مس وند 400 خانوار، ساکی 100 خانوار، خوانین علی محمدخانی 1000 خانوار، تیره شبان 400 خانوار، سیاهوردی 350 خانوارو حور مرادی 300 خانوار. مسکن این طوایف در درۀ چینی، هود، تنگ عزیر، تنگ دینار و بزدل است. قسمتی از ایل بیرانوند را اخیراً بقم، ساوه و اطراف کاشان برای شهرنشینی کوچ داده اند. (یادداشت مؤلف). شاخه ای ازتیره عبدالوند هیهاوند از طایفۀ چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). و رجوع به طایفۀ عبدالوند و نیز رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 66 شود
از طوایف بالاگریوه و هرﱡو. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 66)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
غدر. بی وفایی. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). خیانت. فریب و حیله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
جدایی جدایی مفارقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینونه
تصویر بینونه
جدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوند
تصویر بیوند
خیانت، فریب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بینونت
تصویر بینونت
((بَ یا بِ نَ))
جدایی، مفارقت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میانوند
تصویر میانوند
مشترک
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع قره طغان بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی