جدول جو
جدول جو

معنی بیولی - جستجوی لغت در جدول جو

بیولی
نام درختی است که در جنگلهای مازندران موجود میباشد، برای کاغذسازی مفید است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
بیولی
از درختان بومی جنگل مازندران و گیلان درخت گل ابریشمنام لاتین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوی
تصویر بیوی
(دخترانه)
انسان بی آزار، سلامت (نگارش کردی: بوهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدلی
تصویر بیدلی
عاشقی، عاشق بودن، شیفتگی، دلدادگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هیولی
تصویر هیولی
هیولا، جانور وحشی و خیالی با شکل و ساختاری غیرطبیعی، ترسناک و بسیار بزرگ، بسیار بزرگ، شخص دارای رفتار غیرانسانی و وحشیانه، در فلسفه مادۀ اولی و اصل هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیوگی
تصویر بیوگی
بیوه بودن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
انتظار. امید. أمل. رجوع به نابیوسی شود.
- به بیوسی، انتظار بهی یا خوبی داشتن. امید نیکی داشتن:
افسوس که دور به بیوسی بگذشت
وان عمر چو جان عزیزم از سی بگذشت.
انوری.
به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا
همچنان کز پارگین آید امید کوثری.
انوری
لغت نامه دهخدا
اردک، مرغابی (در گیلان)، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به شهر بیل و گمانم که از قراء ری و یا آنکه محلی در ری باشد. از جمله عبدالله بن الحسن بن ایوب بیلی رازی زاهد متوفی 330 هجری قمری که محدث جلیل القدری بوده است بدین شهر نسبت دارد. (از انساب سمعانی). رجوع به بیل شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُو)
آنچه که مربوط به پیشاب است. آنچه از ادرار بدست آید. آلوده به ادرار. منسوب به ادرار. (فرهنگ فارسی معین) ، بن و نهایت و پایان و انتهای هر چیز. (برهان). بن. (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
موج کریمی برآمد از لب دریا
ریگ همه لاله گشت از سر تا بون.
دقیقی.
دشمن شاه ار بمغرب است ز بیمش
بازنداند به هیچ گونه سر از بون.
فرخی.
معدن این چیزها که نیست دراین خاک
جز که ز بیرون این فلک نبود بون.
ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 354).
، آسمان. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (رشیدی) :
برافراز آذری ایدون که تیغش بگذرد از بون
فروغش از بر گردون کند اجرام را اخگر.
دقیقی.
، رودۀ گوسفند و گاو و امثال آنرا که پاک نکرده باشند. (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء). رودۀ گوسفند که سرگین درونش بود. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ ملکشاهی در پشتکوه، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 68)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ممال هیولی ̍ (هیولا) :
همیشه تا ز ره عقل بر عقول و نفوس
تقدمی نبود صورت و هیولی را.
ظهیر فاریابی
لغت نامه دهخدا
(هََ لا)
عنصر. مایه. ماده، مقابل صورت. این لفظ یونانی است و به معنی اصل و ماده و در اصطلاح فلسفه آن جوهری است درجسم که آنچه بر جسم عارض میشود از آن اتصال و انفصال می پذیرد و آن محل است برای صورت جسمی و صورت نوعی. (تعریفات سید جرجانی). هیولی به نزد حکماء چیزی است که صورتها را به طور مطلق می پذیرد بدون تخصیص به صورتی معین و آن را ماده نیز گویند چنانکه در بحرالجواهربدان اشاره رفته است و در کشف اللغات گوید: هیولی چیزی است که صورت اسماء در آن ظاهر گردد و صوفیه آن رااعیان ثابته گویند و متکلمان حقایق اشیاء و حکماء ماهیات اشیاء. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
تا از آن جامد اثر گیرد ضمیر
حبذا نان بی هیولای خمیر.
مولوی.
هیولی بر چهار قسم است چنانکه در شرح صحائف نیز آمده است: هیولای اولی، هیولای ثانی، هیولای ثالث و هیولای رابع. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- هیولای اول، کنایه از جوهر اول. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
هیولای اول بیان کن که چیست
سوءالم ز کم و ز کیف و چراست.
ناصرخسرو.
- هیولای اولی، جوهری است غیرجسم محل است برای متصل بذاته و آن صورت جسمیه است. برای تفصیل بیشتر به کشاف اصطلاحات الفنون مراجعه شود.
- هیولای ثالثه،اجسام هستند با صورت نوعیۀ آنها که محل است برای صورتهای دیگر چون چوب برای صورت تخت و گل برای صورت کوزه. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- هیولای ثانی، هیولای ثانیه:
هیولای ثانی نمودی به من
پذیرفتم و هم بر اینم رضاست.
ناصرخسرو.
رجوع به هیولای ثانیه شود.
- هیولای ثانیه، جسمی است که صورت بدان قیام دارد چون اجسام نسبت به صورتهای نوعیۀ آنها. (کشاف اصطلاحات الفنون).
- هیولای رابعه، آن این است که جسم با هردو صورت آن محل باشد برای صورت چون اعضاء برای صورت بدن. بدین ترتیب ملاحظه میشود که هیولای اولی جزو جسم است و هیولای ثانیه خود جسم است و هیولای ثالثه و رابعه، جسم جزو آنها است. (کشاف اصطلاحات الفنون از شرح صحائف)
لغت نامه دهخدا
(هََ لا / هََ یْ یو لا)
پنبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قطن. (اقرب الموارد). پیشینیان سرشت جهان را بدان تشبیه کرده اند و نسبت بدان هیولی ّ و هیولانی است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لی ی)
هیولانی. منسوب به هیولی ̍. (از اقرب الموارد). رجوع به هیولی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
از حکما و شعرای متقدمین است تولد و منشأش روشن نیست. و ظاهراً دیول از بلاد سند است. (مجمع الفصحاء ج 1 ص 218)
لغت نامه دهخدا
ابومحمد عبدالله بن محمد کردی شافعی بیوشی (1160- 1221 هجری قمری). او راست: الکنایه حفیه لراغب الحفایه (در نجوم، منظوم). (از معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
حالت و چگونگی بیوه. بی زنی و بی شوهری. (ناظم الاطباء). ثیوبه. (منتهی الارب). و رجوع به ثیوبه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ دُو)
دهی است از بخش حومه شهرستان ماکو که 250 تن سکنه دارد. محصول آن غلات و بزرک است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نوعی از بافته های زربفت و ابریشمین منسوب به باول:
قباهای خاص از پی هر کسی
قبا باولیهای زرکش بسی.
نظامی
منسوب به باول که شهری است که جامۀ ابریشمی در آنجا خوب بافند. (از غیاث اللغات). همان بابلی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرغی که پروبال کنده پیش باز و قوش نوآموخته اندازند که به شکار دلیر شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
هرلد والتر. مستشرق انگلیسی (متولد 1899). از 1936 میلادی استاد زبان سانسکریت در دانشگاه کمبریج است. در زبان ختنی تخصص دارد و در مدرسه تتبعات شرقی لندن زبانهای ایرانی تدریس میکند. از آثارش مسائل زردشتی (1943 میلادی) ، متون ختنی (اول) (1945 میلادی) ، متون بودائی ختنی (1941 میلادی) ، و مطالعات هندوسکائی، متن های ختنی دوم (1953 میلادی) و سوم (1956 میلادی) است. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
در قدیم تیبور. شهری در ایتالیا از نواحی روم است که 17000 تن سکنه دارد و مناظر اطراف شهر زیباست. معبد سی بیل و وستا در این شهر واقع است و آبشار مشهوری دارد. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی ذیل کلمه تیوولی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
حالت و چگونگی بیدل. دل از دست دادگی:
من و تو سخن چون توانیم گفتن
من از بیدلی و تو از بی دهانی.
پنجهیری.
، آزردگی. دلتنگی. افسردگی، بی جرأتی و جبن. (ناظم الاطباء). ترس. جبن. ترسانی. ضعف قلب. (ناظم الاطباء) :
ز بیدلی و ز بیدانشی بلشکر خویش
هم از پیاده هراسان بود هم از سرهنگ.
فرخی.
، دلدادگی. شیدائی. عشق. حب. محبت. عاشقی:
دلا تا تو ز من دوری نه در خوابم نه بیدارم
نشان بیدلی پیداست از گفتار و کردارم.
فرخی.
هزار بار بگفتم که راز عشق ترا
نهان کنم نکنم بیدلی و پرده دری.
سوزنی.
دلم را میبری اندیشه ای نیست
ببر کز بیدلی به پیشه ای نیست.
نظامی.
گر امانت بسلامت ببرم باکی نیست
بیدلی سهل بود گر نبود بیدینی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دِ)
از گفتۀ مؤلف مرآه الخیال چنین برمی آید که وی بانویی بسیار خوش طبع و خوش فکر و خوشگو و زیبا و شوهرش شیخ عبدالله دیوانه پسر خواجه حکیم بوده است. (مرآه الخیال ص 338)
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یو)
محمد افندی بیومی. (1268 هجری قمری) ریاضیدان مصری، وی در نخستین هیأت علمی بسال 1241هجری قمری از طرف حکومت مصر به فرانسه رفت و پس از نه سال توقف در فرانسه بسال 1250 هجری قمری بمصر بازگشت و در مدرسه مهندسی بولاق در قاهره به تدریس آغاز کردو به اتفاق رفاعه بک بترجمه کتابهای تاریخی و جغرافیایی پرداخت. او راست: ثمرهالاکتساب (در علم حساب). جامع الثمرات (در مثلثات). الجبر و المقابله. و میکانیک و هندسۀ توصیفی. (از معجم المطبوعات العربیه)
لغت نامه دهخدا
شاشی گمیزی پیشابی آنچه که مربوط بپیشاب است آنچه از ادرار بدست آید آلوده بادرار منسوب بادرار
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته سازا ماتگدان (ماده اصلی) مایه ماده اولیه عالم را که همواره متصور بصور ومتقلب باحوال واشکال و هیات مختلف است هیولی گویند وآن واحد وبسیط است. ابن رشد گوید: هیولی عبارت از تنها امری است که علت کون و فساداست و هر چه موجودی که عارض ازآن طبیعت (هیولی) باشد غیرکائن و غیر فاسد است. ناصرخسرو در ترتیب تکوین عالم و موجودات گوید: سپس از نفس هیولی موجود شد بامور باریتعالی بواسطه نفس و عقل ومرهیولی رامرتبه چهارم آمدبدآنچه مر عقل را مرتبی دویی بودو نفس را بامرتبت سه یی لاجرم هیولی بچهار نوع اندر است یکی هیولای صناعی و دیگر هیولای طباعی وسه دیگر هیولای کلی و چهارم هیولای اول اعنی بی صورت. آنگاه پس ازهیولی طبیعت موجود شد اندر مرتبت پنجمی وازآنست که طبایع پنج است چهار از این بسائط آب است وپنج فلک آنگاه جسم. سپس ازاتحاد طبایع بهیولی اندر مرتبیت ششمی است ازبهر آنکه مرجسم را شش جانب است از زبر زیر راست چپ پیش وپس آنگاه صورت افلاک اندر مرتبت هفتمی است ازآنست که افلاک هفت است. یا هیولی افلاک. حکما در موردهیولای افلاک گویئند: نوع هیولای افلاک غیر از هیولای عالم عناصر وکون و فساد است و از همین جهت است که افلاک در معرض کون و فساد و حرق والتیام نمی باشند. یا هیولی اولی. بالجمله مراد از هیولای اولی همان خمیره اجسام وامری است که محل توارد و تعاقب صور است و محل استحالات وانقلابات است چنانکه خاک تبدیل نبات شود ونطقه انسان وحیوان شودومسلم است که نطفه درطی مراحل کمال وادوار و اکوار و اکوان خود در مرتبت بعد ازمرتبت اول بطورکلی باطل نمیشود و بالاخره چنین نیست که نطفه راسا باطل شده و انسان بوجود آید و اگر چنین باشد نتوان گفت که انسان یا حیوان ازنطفه است پس معلوم میشود که درتمام مراحل وصورچیزی باقی است که وحدت شخصیه ونوعیه به آن محفوظ است وهمان هیولای اولی است که خودبی رنگ و نام است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدلی
تصویر بیدلی
آزردگی دلتنگی، ترس جبن، دلدادگی شیدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوگی
تصویر بیوگی
بی زنی، بی شوهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هیولی
تصویر هیولی
((هَ لا))
منسوب به هیولا
فرهنگ فارسی معین
بی زنی، بی شوهری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخت گل ابریشم
فرهنگ گویش مازندرانی
مطرود و خارج از دایره ی اعتنای اجتماعی، شهدگیری زنبور از
فرهنگ گویش مازندرانی
زبان گفتاری، گفتار
دیکشنری اردو به فارسی