مهابت و صلابت. (برهان). برهان گوید بضم ثالث بوزن بی نوری، بمعنی صلابت و مهابت است و بلاشبهه خبط کرده است زیرا بفتح ’واو’ اصح است، چه ور و گر بمعنی صاحب و خداوند است و بیموری بر وزن سیمگری به این معنی مناسب است یعنی ترساننده. (انجمن آرا). و مؤلف بهار عجم نویسد که ظاهراً این مرکب است از بیم + ور که کلمه نسبت است از عالم رنجور و گنجور که یای مصدری بدان ملحق نموده بمعنی مذکور استعمال کرده اند و بر این قیاس بیمار زیرا که ’ار’ کلمه نسبت است و معنی ترکیبی آن منسوب به بیم و اطلاق آن بر مریض مجاز است چرا که در مرض بیم مرگ همی باشد. (آنندراج). توقیر و وقار وتعظیم و مهابت و صلابت. (ناظم الاطباء). این کلمه از فرهنگ دساتیر ص 237 است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
مهابت و صلابت. (برهان). برهان گوید بضم ثالث بوزن بی نوری، بمعنی صلابت و مهابت است و بلاشبهه خبط کرده است زیرا بفتح ’واو’ اصح است، چه ور و گر بمعنی صاحب و خداوند است و بیموری بر وزن سیمگری به این معنی مناسب است یعنی ترساننده. (انجمن آرا). و مؤلف بهار عجم نویسد که ظاهراً این مرکب است از بیم + ور که کلمه نسبت است از عالم رنجور و گنجور که یای مصدری بدان ملحق نموده بمعنی مذکور استعمال کرده اند و بر این قیاس بیمار زیرا که ’ار’ کلمه نسبت است و معنی ترکیبی آن منسوب به بیم و اطلاق آن بر مریض مجاز است چرا که در مرض بیم مرگ همی باشد. (آنندراج). توقیر و وقار وتعظیم و مهابت و صلابت. (ناظم الاطباء). این کلمه از فرهنگ دساتیر ص 237 است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
نام مبارزی است که افراسیاب بمدد پیران ویسه فرستاد. (برهان). و او را باورد نیز می گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام مبارزی است. (شرفنامۀ منیری) : چو کاموس و منشور خاقان چین چو بیورد و چون شنگل پیش بین. فردوسی نام یکی از سران سپاه یزدگرد اول: الان شاه و چون پهلوان سپاه چو بیورد و شکنان زرین کلاه. فردوسی
نام مبارزی است که افراسیاب بمدد پیران ویسه فرستاد. (برهان). و او را باورد نیز می گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج). نام مبارزی است. (شرفنامۀ منیری) : چو کاموس و منشور خاقان چین چو بیورد و چون شنگل پیش بین. فردوسی نام یکی از سران سپاه یزدگرد اول: الان شاه و چون پهلوان سپاه چو بیورد و شکنان زرین کلاه. فردوسی
محمد افندی بیومی. (1268 هجری قمری) ریاضیدان مصری، وی در نخستین هیأت علمی بسال 1241هجری قمری از طرف حکومت مصر به فرانسه رفت و پس از نه سال توقف در فرانسه بسال 1250 هجری قمری بمصر بازگشت و در مدرسه مهندسی بولاق در قاهره به تدریس آغاز کردو به اتفاق رفاعه بک بترجمه کتابهای تاریخی و جغرافیایی پرداخت. او راست: ثمرهالاکتساب (در علم حساب). جامع الثمرات (در مثلثات). الجبر و المقابله. و میکانیک و هندسۀ توصیفی. (از معجم المطبوعات العربیه)
محمد افندی بیومی. (1268 هجری قمری) ریاضیدان مصری، وی در نخستین هیأت علمی بسال 1241هجری قمری از طرف حکومت مصر به فرانسه رفت و پس از نه سال توقف در فرانسه بسال 1250 هجری قمری بمصر بازگشت و در مدرسه مهندسی بولاق در قاهره به تدریس آغاز کردو به اتفاق رفاعه بک بترجمه کتابهای تاریخی و جغرافیایی پرداخت. او راست: ثمرهالاکتساب (در علم حساب). جامع الثمرات (در مثلثات). الجبر و المقابله. و میکانیک و هندسۀ توصیفی. (از معجم المطبوعات العربیه)
انتظار. امید. أمل. رجوع به نابیوسی شود. - به بیوسی، انتظار بهی یا خوبی داشتن. امید نیکی داشتن: افسوس که دور به بیوسی بگذشت وان عمر چو جان عزیزم از سی بگذشت. انوری. به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز پارگین آید امید کوثری. انوری
انتظار. امید. أمل. رجوع به نابیوسی شود. - به بیوسی، انتظار بهی یا خوبی داشتن. امید نیکی داشتن: افسوس که دور به بیوسی بگذشت وان عمر چو جان عزیزم از سی بگذشت. انوری. به بیوسی از جهان دانی که چون آید مرا همچنان کز پارگین آید امید کوثری. انوری
منسوب است به بیدره. (از معجم البلدان). منسوب است به بیدر که قریه ای است از قرای بخارا. (از انساب سمعانی) ، لقب ابوالحسن مقاتل بن سعد زاهد بیدری بخاری. (از معجم البلدان)
منسوب است به بیدره. (از معجم البلدان). منسوب است به بیدر که قریه ای است از قرای بخارا. (از انساب سمعانی) ، لقب ابوالحسن مقاتل بن سعد زاهد بیدری بخاری. (از معجم البلدان)
دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، ناطلبیده. (غیاث) (آنندراج). بدون اراده. (ناظم الاطباء). - بی خواست خدا، بدون مشیت خدا. ، بی تلاش. (غیاث) (آنندراج)
دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، ناطلبیده. (غیاث) (آنندراج). بدون اراده. (ناظم الاطباء). - بی خواست خدا، بدون مشیت خدا. ، بی تلاش. (غیاث) (آنندراج)
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89) ، بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء) ، بی اراده و بی میل. (ناظم الاطباء). بی خواهانی، بی طوع و بی رغبت. (آنندراج) یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیر، سکنا دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74) ، بی جربزه. که بچالاکی انجام کاری نتواند. که مهمی کفایت نتواند کرد. بی عرضه و بی کفایت. که کاری از او برنیاید. کم توان درکارها. ظنون. مرد کم حیلت و چاره. (یادداشت مؤلف) ، بدون قوت و قدرت. (ناظم الاطباء). بی قوت. بی زور. ضعیف. از کاررفته. (آنندراج) : گر آن بادپایان برفتندتیز تو بیدست و پا از نشستن بخیز. سعدی. گرت نهی منکر برآید ز دست نباید چو بی دست و پایان نشست. سعدی. مهیا کن روزی مار و مور اگر چند بیدست و پایند و زور. سعدی. ، کنایه از سراسیمه باشد. (بهار عجم) (هفت قلزم) (آنندراج). سراسیمه و آشفته و سرگردان. (ناظم الاطباء)
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89) ، بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء) ، بی اراده و بی میل. (ناظم الاطباء). بی خواهانی، بی طوع و بی رغبت. (آنندراج) یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیر، سکنا دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74) ، بی جربزه. که بچالاکی انجام کاری نتواند. که مهمی کفایت نتواند کرد. بی عرضه و بی کفایت. که کاری از او برنیاید. کم توان درکارها. ظنون. مرد کم حیلت و چاره. (یادداشت مؤلف) ، بدون قوت و قدرت. (ناظم الاطباء). بی قوت. بی زور. ضعیف. از کاررفته. (آنندراج) : گر آن بادپایان برفتندتیز تو بیدست و پا از نشستن بخیز. سعدی. گرت نهی منکر برآید ز دست نباید چو بی دست و پایان نشست. سعدی. مهیا کن روزی مار و مور اگر چند بیدست و پایند و زور. سعدی. ، کنایه از سراسیمه باشد. (بهار عجم) (هفت قلزم) (آنندراج). سراسیمه و آشفته و سرگردان. (ناظم الاطباء)
منسوب به بلور. بلورین. رجوع به بلور شود، بپایان رسیدن. به بن انجامیدن. - بلوغ طاقت، برسیدن توان. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، بالغ شدن کودک. (منتهی الارب). رسیده شدن غلام. (از اقرب الموارد). رسیدن به سن رشد. مرد شدن. زن شدن. (فرهنگ فارسی معین). به حد مردی رسیدن کودک. (آنندراج) ، پخته شدن و رسیده شدن میوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، در مشقت انداخته شدن شخص، و فعل آن در این حالت مجهول بکار رود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، بلند برآمدن روز. (المصادر زوزنی)
منسوب به بلور. بلورین. رجوع به بلور شود، بپایان رسیدن. به بن انجامیدن. - بلوغ طاقت، برسیدن توان. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، بالغ شدن کودک. (منتهی الارب). رسیده شدن غلام. (از اقرب الموارد). رسیدن به سن رشد. مرد شدن. زن شدن. (فرهنگ فارسی معین). به حد مردی رسیدن کودک. (آنندراج) ، پخته شدن و رسیده شدن میوه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، در مشقت انداخته شدن شخص، و فعل آن در این حالت مجهول بکار رود. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد از لسان) ، بلند برآمدن روز. (المصادر زوزنی)
سبزی فروش یا میوه فروش، ای بزرفروش. (ناظم الاطباء). نسبت است به بزور که جمع بزر است و تخم فروش را میرساند. و ابوعبداﷲ احمد بن عبدالرحمان معروف به ابن ابی عرف، بدین نسبت مشهور است. او اهل بغداد و ثقه ای جلیل بود و بسال 297هجری قمری در ماه شوال وفات یافت. (از لباب الانساب)
سبزی فروش یا میوه فروش، ای بزرفروش. (ناظم الاطباء). نسبت است به بزور که جمع بزر است و تخم فروش را میرساند. و ابوعبداﷲ احمد بن عبدالرحمان معروف به ابن ابی عرف، بدین نسبت مشهور است. او اهل بغداد و ثقه ای جلیل بود و بسال 297هجری قمری در ماه شوال وفات یافت. (از لباب الانساب)
مخفف باروری. مثمر بودن. رجوع به برور و باروری شود، ظاهر شدن و آشکار شدن برق. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ترسیدن و بیم کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به برق شود
مخفف باروری. مثمر بودن. رجوع به برور و باروری شود، ظاهر شدن و آشکار شدن برق. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، ترسیدن و بیم کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به بَرَق شود
حسین بن یوحن بن ابونه بن نعمان باوری. مدتها در اصفهان بود و از گروهی مردم دانشمند کسب دانش کرد و در اصفهان در ماه ربیع الاول سال 587 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
حسین بن یوحن بن ابونه بن نعمان باوری. مدتها در اصفهان بود و از گروهی مردم دانشمند کسب دانش کرد و در اصفهان در ماه ربیع الاول سال 587 هجری قمری درگذشت. (از معجم البلدان)
این کلمه در معنی حاصل مصدری بکار رود اما نه جداگانه بلکه بصورت ترکیب آید چون: - بدباوری، دیرباوری، زودباوری، خوش باوری، در معانی بدباور بودن. دیرباور بودن. زودباور بودن. خوش باور بودن و غیره
این کلمه در معنی حاصل مصدری بکار رود اما نه جداگانه بلکه بصورت ترکیب آید چون: - بدباوری، دیرباوری، زودباوری، خوش باوری، در معانی بدباور بودن. دیرباور بودن. زودباور بودن. خوش باور بودن و غیره