جدول جو
جدول جو

معنی بینجستان - جستجوی لغت در جدول جو

بینجستان
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
بیدزار، جایی که درختان بید بسیار باشد، بیدستان
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
دهی است از دهستان قره کهریز بخش سربند شهرستان اراک، واقع در 42000گزی خاوری آستانه، با 293 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان قزوین است و 217 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1). نام محلی کنار جادۀ تهران و قزوین در 138600 گزی تهران میان قزوین و شریف آباد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ جِ)
قصبۀ مرکز بخش گناباد. طول 11ر58 درجه و عرض 31ر38 درجه در 51 هزارگزی شمال باختری گناباد. سکنۀ آن 2496 تن. آب از قنات محصول عمده آن غلات، زعفران، ابریشم، میوه خصوصاً انار. آب انبار آن آب 6 ماه از سال را تأمین میکند. صنایع: قالیچه و چادرشب ابریشمی. مسجد جامع دارد. معدن سنگ آسیای آن معروف است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). و رجوع به نزهه القلوب ج 3 و تاریخ سیستان ص 24 و مرآت البلدان ج 1 ص 163 و از معجم البلدان و تاج العروس شود
از بخشهای دوگانه شهرستان گناباد در شمال باختری گناباد. از شمال به بروسکن، شرق به جویمند، غرب به نیگنان بشرویه و جنوب به فردوس. ارتفاعات آن گدارعلی و کوه چنگور و سیاه کوه مجموع آبادیها 47 ده. جمعیت 1864 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ جِ نَ)
دهی است از دهستان شیرگاه بخش سوادکوه شهرستان قائمشهر. سکنۀ آن 790 تن است. آب آن از رود خانه توجی و محصول آن برنج، غلات، نیشکر، عسل و لبنیات است. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 3) ، کلاه نصرانیان که فرنگیان باشند، و بعضی گویند به معنی کلاه عربی است. (از برهان). کلاه دراز که کشیشان می پوشند. (از غیاث) (از آنندراج). کلاه درازی که در قدیم مردم بربر و مردم اسپانیول می پوشیدند. (ناظم الاطباء). کلاه برکی. کلاه درویشی. (فرهنگ فارسی معین). کلاه دراز. (از منتهی الارب). قلنسوه ای دراز که در صدر اسلام آنرا بر سر می گذاشتند. (از اقرب الموارد). ج، برانس. (منتهی الارب) :
بدل سازم به زنار و به برنس
ردا و طیلسان چون پور سقا.
خاقانی.
پیری را دیدم... برنسی بر سر نهاده یعنی کلاهی بارانی. (تاریخ قم).
نه از کفرم خبر باشد نه از دین
نه برنس می شناسم نی مصلا.
ابونصر نصیرای بدخشانی (بهار عجم).
تبرنس، برنس پوشیدن. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
بسیارگیرنده
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو بَ / بِ دِهْ)
منتقم و انتقام کشنده. (ناظم الاطباء). خونخواه. انتقامجو. آخذ ثار. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مدخل بعد و کین ستانی شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جایی که در آن سلاح جنگ نگهداری کنند: چون کیخسرو به همدان فرودآمد و همدان را زینستان ایرانشهر نام بود یعنی خزینۀ سلاحها. (تاریخ قم ص 79). و رجوع به زین شود
لغت نامه دهخدا
(بِ رِ جِ)
برنجزار. برنجار. شالی زار. مزرعۀ برنج. آنجا که برنج کارند. آنجا که برنج روید: مردی به آمل زمینی خرید ویران و برنجستان کرد اکنون از آن زمین برنج می خیزد که هیچ جای چنان نباشد. (نوروزنامه). قوت این گنج بود که این برنجستان بر نیکو می داد. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا
(نِ / سِ)
مرکب از: بی + مضایقه، بیدریغ. (یادداشت مؤلف). بدون اعتراض. بزودی و فوراً قبول کرده. بدون امتناع. رجوع به بیدریغ شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
مرکّب از: بید + ستان، جای انبوه از درخت بید. (ناظم الاطباء)، بیدزار. جایی که درخت بید بسیار باشد. از قبیل سروستان و نخلستان. (از آنندراج)، مخلفه. (یادداشت مؤلف) :
ز چوگان گشته بیدستان همه راه
زمین زآن بید صندل سوده بر ماه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
جایی که درخت بید بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
اضا
فرهنگ واژه فارسی سره
بیدزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زمان درو کردن برنج، دروگر
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
شالی زار، منطقه ای در اطراف قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی