جدول جو
جدول جو

معنی بیلقانی - جستجوی لغت در جدول جو

بیلقانی
(بَ لَ)
به زبان آذری. (صحاح الفرس). کبیتا. ناطف. شکرینه. نوعی حلوا که مخصوص شهر بیلقان است. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ناطف شود
منسوب است به بیلقان که شهری است در دربند خزر نزدیک شروان و باکو. (از انساب سمعانی). رجوع به بیلقان شود
لغت نامه دهخدا
بیلقانی
(بَ لَ)
ابوالمکارم مجیرالدین. از مردم بیلقان بود که گویا از مادری حبشی نژاد در آنجا بوجود آمد. لقب شاعری وی که ظاهراً مأخوذ از لقب او، مجیرالدین بوده است در اشعار وی ’مجیر’ است و معاصرانش نیز او را با همین عنوان یاد کرده اند. از آغاز زندگانی او اطلاعی در دست نیست ولی این نکته تقریباً مسلم است که تحصیلات ادبی و شعری خود را نزد خاقانی کرده است و این مطلب علاوه بر اشارۀ تذکره نویسان از گفتار خاقانی نیز برمی آید ولی معلوم نیست به چه جهت بعد از بلوغ مجیر در شاعری میان او و استاد کار به دلتنگی و هجو کشید و مجیر در هجو استاد سخنان نابهنجار بیوجه گفته است. وی بدربارهای اتابکان آذربایجان یعنی شمس الدین ایلدگز (531- 568 هجری قمری) ، نصرهالدین جهان پهلوان محمد بن ایلدگز (568- 581 هجری قمری) اختصاص داشته و علاوه بر آنان مدایحی از رکن الدین ارسلان بن طغرل سلجوقی (555- 571) و سیف الدین ارسلان نامی که گویا صاحب دربند بوده است هم در دیوان او دیده میشود. دولتشاه نوشته است که مجیر در خدمت ایلدگز تقرب ونیابت داشت لیکن محسود شاعران شد و او را بجهت تحصیل وجوه از دیوان اتابکی به اصفهان فرستادند. در آنجابا شاعران درافتاد و اصفهان را هجو گفت و از شاعران آن سامان شرف الدین شفروه و جمال الدین اصفهانی او رابباد هجو گرفتند و بیازردند. چون مجیر بار دیگر از جانب قزل ارسلان بالاستقلال مأمور اصفهان شد، جمال الدین از بیم او متواری شد و پس از اطمینان ملاقات کرد و عذر خواست. برخی این داستان را تا بقتل مجیر در اصفهان منجر کرده اند و گفته اند چون مجیر به تعصب اهل اصفهان بقتل رسید مردم آن شهر صدهزار دینار بخونبهای او دادند. عوفی گفته است که مجیر وقتی از خدمت قزل ارسلان تخلف نمود قزل ارسلان فرمود تا اثیر اخسیکتی و جمال اشهری (جمال الدین شاهفوربن محمد اشهری نیشابوری) را طلب کردند و ایشان را بعز نظر خود منظور گردانید. مجیر قطعه یی درین باره نزد قزل ارسلان فرستاد و تقاعد خود را از خدمت او بسفاهت و نادانی خویش منسوب داشت.
هدایت وفات او را بسال 577 هجری قمری نوشته است ولی در منابع دیگر سالهای دیگری مانند: 568، 586 و 589 و594 هجری قمری برای وفات یا قتل او ذکر کرده اند و بر صحت هیچیک از این اشارات دلیلی در دست نیست و اگر قبول کنیم که رابطۀ او با دستگاه قزل ارسلان در دورۀ استقلال آن اتابک یعنی بعد از فوت برادر او محمد بن ایلدگز (581 هجری قمری) بود بنابرین قبول سنین 577 و 568 هجری قمری برای سال فوت شاعر دشوار میشود و چون در دیوان او بعد از قزل ارسلان مدح کسی یافته نمیشود پس بعداز 587 هجری قمری هم احتمالاً زنده نبود و بنا بر این قبول سالهای 589 و 594 هجری قمری هم دور از تحقیق خواهد بود پس باقی میماند سال 586 هجری قمری که با قرائن موجود میتوان آن را سال قریب به تحقیق برای فوت شاعر دانست. قبر او در مقبرهالشعراء تبریز است. دیوان مجیر قریب به پنجهزار بیت و مشحون است به قصائد عالی و غزلهای لطیف و او را باید حقاً از شاعران نیکوسخن و خوش قریحۀ زمان شمرد. در اشعار او اثر سبک خاقانی تاحدی مشهود است منتهی اولاً مجیر سخنی ساده تر دارد و ثانیاً هیچگاه نتوانسته است قدرت کم نظیر استاد خود را در ایجاد ترکیبات بدیع و مضامین و معانی دقیق نشان دهد و ثانیاً اثر این اقتفا در همه قصائد او آشکارنیست بلکه مجیر را در پاره ای از قصائد او در همان مسیر عادی و طریقۀ معتاد شعر و زبان فارسی در اواخر قرن ششم مشاهده میکنیم. (تاریخ ادبیات در ایران تألیف صفا ج 2 ص 721). و نیز رجوع به آتشکده ص 26، مزدیسنا ص 466، سعدی تا جامی ص 74 و تاریخ گزیده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
عروسی، ازدواج، جشنی که به مناسبت ازدواج دو نفر برگذار می شود، طوی، طو، زلّه، پیوگانی، عرس برای مثال ساخت آنگه یکی بیوگانی / هم بر آیین و رسم یونانی (عنصری - ۳۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
مربوط به بیابان مثلاً جانوران بیابانی،
کنایه از وحشی مثلاً غول بیابانی،
مربوط به خارج شهر مثلاً اتوبوس بیابانی،
کسی که در بیابان به سر می برد
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
باقلی فروش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). منسوب است به باقلی که داد و ستد آنرا افاده می کند. (از انساب سمعانی). منسوب به باقلاست. (روضات الجنات ص 716). نسبت به باقلی و باقلاء و فروش آن است و این نوع نسبت نادر است مثل نسبت صنعا و صنعانی، و بهراء و بهرانی. (از وفیات الاعیان ج 3 صص 1- 4)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
ابوبکر الطیب. استاد علمای زمان خود بود معاصر قادر خلیفه و سلطان محمود غزنوی. از رسول (ص) مرویست که در دین اسلام بهر صد سال عالمی خیزدکه وجود او سبب رواج کار دین و اسلام باشد و اهل جهان را استاد و راهنما باشد و علمای حدیث در سدۀ اول عمر عبدالعزیز مروانی و در سدۀ دوم امام شافعی مطلبی و در سدۀ سوم ابوالعباس احمد بن شریح و در سدۀ چهارم ابوبکر طیب باقلانی... بوده اند. (از تاریخ گزیده چ عکسی ص 804 و 808). و صاحب روضات الجنات آرد: قاضی ابوبکر محمد بن طیب بن محمد باقلانی اشعری بصری، متکلم مشهور، بروایت ابن خلکان امام مذهب شیخ ابوالحسن رئیس اشاعره بود، در بغداد سکونت داشت و تصانیف فراوان در علم کلام دارد و ریاست در این مذهب به او پایان یافت، بین او و ابوسعید هارونی مناظراتی رفته است و قاضی در آن سخن بسیار گفته، قاضی مذکور روز یکشنبه هفت روز مانده از ذی قعده سال 403 هجری قمری وفات یافت و فرزندش حسن بر او نماز گزارد و ابتدا در خانه اش به دروازۀ مجوس سپرده و سپس در مقبرۀ باب حرب دفن شد. (از روضات الجنات چ تهران ص 716). زرکلی در الاعلام آرد: محمد بن طیب بن محمد شرقی فاسی مالکی در مدینه سکونت داشت. محدث لغوی بود، ازکتب او ’مسلسلات’ در حدیث و فیض نشرالانشراح حاشیه برکتاب اقتراح سیوطی در نحو و حاشیه بر قاموس و شرح نظم فصیح ثعلب و شرح کفایه المتحفظ و شرح کافیۀ ابن مالک و شرح شواهد الکشاف و حاشیه بر مطول و رحله است. او در فارس متولد شد و در مدینه درگذشت. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 909). و سیوطی می نویسد: از جمله کسانی که در روزگار او (القادر باﷲ خلیفۀ عباسی) وفات یافتند، قاضی ابوبکر باقلانی بود. (از تاریخ الخلفای سیوطی ص 275). عالم مشهور قاضی ابوبکر محمد باقلانی متوفی سنۀ 403 هجری قمری مذهب اشعری داشت و در تأیید و ترویج این طایفه کوشش بسیار کرد. (غزالی نامه ص 60). پس از ابوالحسن اشعری شاگردانش مانند ابن مجاهد و دیگران طریقۀ او را دنبال کردند و این طریقه را قاضی ابوبکر باقلانی از آنان گرفت و آنرا تهذیب کرد. پس از اوامام الحرمین ابوالمعالی پدید آمد و کتاب شامل را املاء کرد. (از ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 955). و نیز رجوع به فهرست اعلام همان کتاب شود. ابن خلکان گوید:
قاضی ابوبکر محمد بن طیب بن محمد بن جعفر ابن القاسم معروف به باقلانی از متکلمین مشهور بود،... قاضی مذکور در شنبه هفت روز مانده از ذی قعده سنه 403در بغداد درگذشت و در یکشنبه بخاک سپرده شد. در مرگ او گفته اند:
انظر الی جبل تمشی الرجال به
وانظر الی القبر مایحوی من الصلف
وانظر الی صارم الاسلام مغتمداً
وانظر الی درهالاسلام فی الصدف.
فرزندش حسن بر او نماز گزارد و در خانه اش در درب المجوس دفن و سپس به باب حرب انتقال داده شد. (از وفیات الاعیان ج 3 ص 400). از کتب او اعجاز القرآن و هامش الاتقان فی علوم القرآن سیوطی است. تولد او بسال 338 هجری قمری بود. (از معجم البلدان). او از اکابر متکلمین عهد عضدالدولۀ دیلمی بود... کتاب اعجاز القرآن و الانتصار و کشف اسرار الباطنیه و ملل و نحل و هدایه المسترشدین از تألیفات اوست. در شصت و پنجسالگی در بغداد وفات یافته، گاهی او را ابن الباقلانی نیز گویند. از مجالس المؤمنین نقل است که از جمله اهل ضلال که در دست شیخ مفید عاجز و مبهوت بودند قاضی ابوبکر باقلانی است که روزی در مناظرۀ شیخ مغلوب شد و مانند مرغ رمیده از شاخی بشاخی می پرید... چون شیخ راه پرواز او را بست. باقلانی خواست حرفی بگوید، گفت اء لک فی کل قدر مغرفه،یعنی آیا ترا در هر دیگی کفگیری هست ؟ شیخ در جواب گفت نعم ماتمثلت بادوات ابیک، یعنی خوب کردی که دیگ وکفگیر که از ادوات باقلاپزی پدر تست تمثیل نمودی... پدر قاضی ابوبکر باقلافروش بوده است. (از ریحانه الادب ج 1 ص 137). و رجوع به ابن باقلانی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
دهی از دهستان حومه شهرستان ملایر در 27هزارگزی جنوب خاوری شهر ملایر و 15هزارگزی شمال راه شوسۀ ملایر به اراک. کوهستانی، معتدل، مالاریائی. دارای 1089تن سکنه و آب آن از قنات است. محصول آن غلات، انگور و شغل اهالی زراعت است. صنایع دستی زنان قالی بافی است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
منسوب به ایلخان، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
برمه، نام جمهوری واقع در جنوب شرقی آسیا در شبه جزیره هندوچین، پایتختش رانگون است، و رجوع به برمه شود
لغت نامه دهخدا
بدوی و صحرایی، (ناظم الاطباء)، بدوی، صحرایی، صحرانشین، (فرهنگ فارسی معین)، بادی، (ترجمان القرآن) :
کرد صحرانشین کوه نبرد
چون بیابانیان بیابان گرد،
نظامی،
، وحشی و بی تربیت، (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
یکی از جای برجستم چنان شیر بیابانی
و غیوی برزدم چون شیر بر روباه در غانی،
ابوالعباس،
من که دیوی شدم بیابانی
چون کنم دعوی سلیمانی،
نظامی،
، دراصطلاح نجوم، ستارگان ثابت یا بعضی از آنها، بیابانیات در کتاب ’منتخب الموالید’ احمد بن محمد بن عبدالجلیل سجزی نوزده ستاره ثبت شده ولی در رسالۀ اصول القوانین و تحصیل القوانین لاستنباط الاحکام از همان مؤلف گوید که بیابانیات کواکب قدر اول و دوم و سوم منازل قمر است، (گاه شماری ص 335 متن و شرح از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بیابانیات، ستاره هایی که در غیر مدارآفتاب و ماه واقع شوند، (ناظم الاطباء)، کواکب بیابانی، فرارون، (صحاح الفرس)، ستاره: بیابانی ثابت، ستارگان بیابانی را که ثابته خوانند ایشان رایعنی ایستاده، (التفهیم)، ستارۀ بیابانی، ستارگان ایستاده: آنند که بر همه آسمان پراکنده اند، و دوری ایشان همیشه یکسان است ... و بپارسی بیابان خوانند زیرا که گم شده بدان راه بازیابد به بیابان و دریا اندر، (التفهیم)، بطلمیوس اندر مجسطی پیدا کرده است میان کواکب تیزرو ... حساب کواکب بیابانی برین کرده است، (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(بَ ذَ نی ی)
مرد بسیارگوی و افشاکننده راز. (از منتهی الارب). بیذار. رجوع به بیذار شود
لغت نامه دهخدا
قسمی از موسیقی است، (یادداشت مؤلف)، رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
قسمی مرکبات بشکل پرتقال طلائی هشت سانتیم ترش طعم، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
صفت بیل زن. شخم زنی با بیل. باغبانی. دهقانی
لغت نامه دهخدا
نام یکی از طوایف کرد. (کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او رشید یاسمی ص 105)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ نی یَ)
سیوف بیلمانیه، شمشیرهای منسوب به بیلمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به بیلمان شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پیوگانی. عروسی. (حاشیۀ لغت فرس اسدی) (اوبهی). عروسی و نکاح. (ناظم الاطباء). صاحب برهان نویسد: ’عروس’ را گویند چه بیوگ بمعنی عروس باشد. اما ظاهراً ’عروسی’ باید خواند و عروس سهو مطبعی است. (یادداشت لغتنامه). شادی. کتخدایی، که آنرا در ترکی طوی گویند. (غیاث) :
ساخت آنگه یکی بیوگانی
هم بر آیین و رسم یونانی.
عنصری.
- جشن بیوگانی، جشن عروسی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ)
بیوگانی. پیوگانی. عروسی بود بلغت خراسانی. (اوبهی). عروسی. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیوگانی شود، عرس. ولیمۀ عرس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام بندی و پلی است. (غیاث اللغات). خاقانی در قصیده ای بمطلع:
از سر زلف تو بویی سربمهر آمد بما
جان به استقبال شد کای مهر جانها تا کجا.
که بر بدیهه در مدح شروانشاه منوچهر و صفت شکارگاه او و بند باقلانی گفته است گوید:
هم ز پیش آب حیوان سد ظلمت برگرفت
هم میان آب کر سدی دگر کرد ابتدا
از نهیب این چنین سد کوست فتح الباب فتح
سد باب الباب لرزان شد بزلزال فنا
وز ملایک نعره ها برخاست کآنک بر زمین
شاه بند باقلانی بست، یا بند قبا.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی).
از همین قصیده برمی آیدکه سد یا بند باقلانی را منوچهر پادشاه شروان ممدوح خاقانی بر روی رود کر بسته است
لغت نامه دهخدا
عمل پیلبان، شغل پیلبان
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
ظاهراً معرب بیلگان. (غیاث). شهر بیلقان که به ارمنی آن را فیداگران میگفتند پس از خراب شدن بردعه کرسی اران قرار گرفت و اگرچه امروز ظاهراً کلیۀ آثار آن شهر محو شده ولی جغرافی نویسان عرب محل تقریبی آن را بدست داده اند. بیلقان در چهارده فرسخی جنوب بردعه و هفت یا نه فرسخی شمال ارس در جاده ای که از برزند می آمد قرار داشت و تا قرن نهم جای مهمی محسوب بود. ابن حوقل در قرن چهارم مینویسد شهری نیکوست، دارای آب فراوان و باغستان و درخت و آسیابهای بسیار و به تهیۀ حلوای معروف به ناطف مشهور است. در سال 617 هجری قمری که مغولها آن شهر را محاصره کردند و باروی آن را مستحکم دیدند خواستند بارو را با منجنیق خراب کنند و چون سنگی که بوسیلۀ منجنیق به حصار اندازند نیافتند چنارهای کهن رابا اره قطعه قطعه ساخته با منجنیق به بارو پرتاب کردند و بارو را خراب نموده وارد شهر شدند و پس از غارت شهر را سوزانیدند. بعد از رفتن مغولها مردم شهر که فرار اختیار کرده بودند، پس از چندی بشهر خود برگشته به آبادی آن پرداختند و آن شهر دوباره معمور گردید. در آخر قرن هشتم بیلقان در محاصرۀ امیرتیمور قرار گرفت و او پس از تصرف شهر امر کرد ابنیۀ خراب آن رااز نو ساختند و نهری نیز از رود ارس جدا کردند و بشهر آوردند که شش فرسخ طول و پانزده ذراع عرض داشت و آن را بنام برلاس، عشیرۀ تیمور، نهر برلاس نامید. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 191). و یاقوت در معجم البلدان نویسد شهری است نزدیک دربند که آن را باب الابواب گویند و از توابع ارمینیۀ کبری و نزدیک شروان قراردارد و گویند نخستین کس که آن را ایجاد کرد قباد پس از تصرف ارمینیه بوده است. و برخی دیگر ایجاد آن رانسبت به بیلقان بن ارمنی بن لنطی بن یونان دهند و گروهی این شهر را از توابع اران میدانند و سلمان بن ربیعه در روزگار خلافت عثمان آن را از راه صلح و پرداخت جزیت فتح نمود تا آنکه مغولها بر آن تاختند و آن را ویران کردند و عده ای بدان منسوبند از جمله ابوالمعالی عبدالملک بن احمد بن عبدالملک بن عبدکان بیلقانی محدث متوفی 496 هجری قمری (از معجم البلدان). شهری قدیم در اران جنوب قفقاز که گویند بدست قباد ساسانی ساخته شد. (از دائره المعارف فارسی). و رجوع به تاریخ سیستان ص 78، 77، تاریخ جهانگشای ج 1 ص 116 ج 2 ص 182، نزهه القلوب ص 91، تاریخ مغول ص 331، 137، تاریخ رشیدی ص 85، تاریخ غازان ص 99، و حدود العالم، ابن خلدون ص 62، فهرست اعلام حبیب السیر، مرآت البلدان ج 1 ص 327، مراصدالاطلاع، تاریخ گزیده ص 282، 592، اخبارالدولهالسلجوقیه (فهرست اعلام) ، قاموس الاعلام ترکی ج 2، تاریخ کرد ص 115، برهان قاطع، آنندراج، غیاث و ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به بیوقان و عده ای بدان منسوبند ازجمله ابونصر احمد بن ابی علی عبدالکریم بیوقانی سرخسی متوفی 466 هجری قمری (از معجم البلدان). و نیز رجوع به انساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
منسوب به بیلمان و عبدالرحمن بن البیلمانی مولای عمر بن الخطاب بدانجا نسبت دارد. (منتهی الارب) ، ستبر و بادکرده. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
منسوب به بالقان از دیه های مرو. (از لباب الانساب ج 1 ص 91) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
ابوالفتح محمد بن ابی حنیفه النعمان بن محمد بن ابی عاصم بالقانی معروف به ابوحنیفه از علمای متفنن بود و عادت به شرب مسکر داشت، (از لباب الانساب ج 1 ص 91)، ابومظفر عبدالرحیم بن ابی سعد سلمانی ازو نام برده است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ نی یَ)
نوعی حلوا که مخصوص شهر بیلقان است. (از دزی ج 1 ص 136). رجوع به بیلقانی و ناطف شود
لغت نامه دهخدا
پارسی تازی گشته تالگانی تایگانی منسوب به طالقان از مردن طالقان، لهجه مردم طالقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلبانی
تصویر پیلبانی
عمل و شغل پیلبان فیلبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
صحرائی، صحرا نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکرانی
تصویر بیکرانی
بی پایانی نامحدودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیگمانی
تصویر بیگمانی
بی شکی بدون ظن بودن سوء ظن نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
عروسی نکاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
((بَ))
عروسی، نکاح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیابانی
تصویر بیابانی
وحشی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیوگانی
تصویر بیوگانی
عروسی
فرهنگ واژه فارسی سره