جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، الفختن، الفخدن، الفاختن، الفغدن، الفندن، الفیدن، برای مثال خوی نیکو و داد را بلفنج / کاین دو سیرت ز خوی احرار است (ناصرخسرو - ۲۸۵)، میلفنج دشمن که دشمن یکی / فزون است و دوست از هزار اندکی (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
جمع کردن، گرد آوردن، اندوختن، اَلفَختَن، اَلفَخدن، اَلفاختن، اَلفَغدن، اَلفَندن، اَلفیدن، برای مِثال خوی نیکو و داد را بلفنج / کاین دو سیرت ز خوی احرار است (ناصرخسرو - ۲۸۵)، میلفنج دشمن که دشمن یکی / فزون است و دوست از هزار اندکی (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۶)
کسب. (فرهنگ اوبهی). اندوختن و ذخیره کردن. گرد آوردن. بهم رسانیدن. جمع آوردن. کسب کردن. حاصل کردن. اکتساب. در شرفنامۀ منیری بمعنی حاضر کردن و حاضر کنانیدن آمده است که ظاهراً حاصل کردن و حاصل کنانیدن است. رجوع به الفاختن و الفنج و الفنج کردن شود: میلفنج دشمن که دشمن یکی فراوان و دوست ار هزار اندکی. ابوشکور (از اسدی و اوبهی). بیلفنج و ز الفغدۀ خویش خور گلو را ز رسی بسر برمبر. ابوشکور (از فرهنگ اسدی ذیل رس). درستی عمل گر خواهی ای یار ز الفنجیدن علم است ناچار. ابوشکور (از رشیدی و انجمن آرا و معیار جمالی). بیلفغد باید کنون چاره نیست بیلفنجم و چارۀ من یکیست. ابوشکور. نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح که بر این راه یکی منکر و صعب اژدرهاست. ناصرخسرو. هر کس که نیلفنجد او بصیرت فرداش بمحشر بصر نباشد. ناصرخسرو. گر بدنیا در نبینی راه دین در ره دانش نیلفنجی کمال. ناصرخسرو. با قناعت کش ار کشی غم و رنج ورنه بگذر ز عقل و عشق الفنج. سنائی (از جهانگیری و رشیدی). مگر عقل تو خود با تو نگفته است قبا، گیرم بیلفنجی بقا کو. سنائی، رسانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ابلاغ و رسانیدن سخن بکسی، گذاشتن چیزی در چیزی، گذاشتن بار بر چهارپا. (از اقرب الموارد) ، طرح کردن مسألۀ دشوار یا لغز و مانند آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، املاء کردن سخن، و آن مانند تعلیم است. (از اقرب الموارد). گفتن سخنی تا شنونده آنرا بنویسد و فراگیرد: القها علی بلال فانه امد صوتاً. (از اقرب الموارد) ، دور گردانیدن چیزی از کسی. (از اقرب الموارد) ، القاء سمع، گوش دادن. اصغاء. (از اقرب الموارد) ، القاء شبهه، شبهه انداختن. به اشتباه انداختن و مشتبه کردن، نیکی رسانیدن بکسی. نیکی کردن در حق کسی. (از اقرب الموارد) ، القاء حبل بر غارب، افسار را به کاهل (میان دو دوش) چهارپا انداختن، و کنایه از ترک کردن کار و به اختیار خود گذاشتن است. در نهج البلاغه (خطبۀ شقشقیه) آمده: لولا حضور الحاضر... لألقیت حبلها علی غاربها، یعنی اگر حضور بیعت کننده نبود.... افسار خلافت را به کاهل او میانداختم یعنی ترک میکردم و بحال خود میگذاشتم. نظیر: حبلک علی غاربک، القاء عصا یا القاء جران، کنایه از سکوت و اقامت در جایی است. پاتاوه باز کردن. بار انداختن. لنگر انداختن. رحل اقامت افکندن، القاء یا القاآت در اصطلاح عارفان به معنی خطابات و واردات آمده است، و آن واردی است ربانی رحمانی که بواسطۀ آن بنده از عالم غیب آگاه شود و حقایق روحانی رادریابد و آن یا صحیح است یا فاسد، القاء صحیح هم یاالهی ربانی است که متعلق به علوم و معارف است و یا ملکی روحانی است که باعث بر طاعت است. القاء فاسد هم یا نفسانی است که در آن حظ نفس باشد و آن را هاجس نامند، یا شیطانی است که دعوت به معصیت کند، که ’الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء’ (قرآن 268/2) واین را وسواس نامند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ص 54). و رجوع به همین کتاب و فرهنگ علوم عقلی ص 85 و مصباح الانس ص 15 و شرح فصوص ص 55 شود
کسب. (فرهنگ اوبهی). اندوختن و ذخیره کردن. گرد آوردن. بهم رسانیدن. جمع آوردن. کسب کردن. حاصل کردن. اکتساب. در شرفنامۀ منیری بمعنی حاضر کردن و حاضر کنانیدن آمده است که ظاهراً حاصل کردن و حاصل کنانیدن است. رجوع به الفاختن و الفنج و الفنج کردن شود: میلفنج دشمن که دشمن یکی فراوان و دوست ار هزار اندکی. ابوشکور (از اسدی و اوبهی). بیلفنج و ز الفغدۀ خویش خور گلو را ز رسی بسر برمبر. ابوشکور (از فرهنگ اسدی ذیل رس). درستی عمل گر خواهی ای یار ز الفنجیدن علم است ناچار. ابوشکور (از رشیدی و انجمن آرا و معیار جمالی). بیلفغد باید کنون چاره نیست بیلفنجم و چارۀ من یکیست. ابوشکور. نیکی الفنج و ز پرهیز و خرد پوش سلاح که بر این راه یکی منکر و صعب اژدرهاست. ناصرخسرو. هر کس که نیلفنجد او بصیرت فرداش بمحشر بصر نباشد. ناصرخسرو. گر بدنیا در نبینی راه دین در ره دانش نیلفنجی کمال. ناصرخسرو. با قناعت کش ار کشی غم و رنج ورنه بگذر ز عقل و عشق الفنج. سنائی (از جهانگیری و رشیدی). مگر عقل تو خود با تو نگفته است قبا، گیرم بیلفنجی بقا کو. سنائی، رسانیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). ابلاغ و رسانیدن سخن بکسی، گذاشتن چیزی در چیزی، گذاشتن بار بر چهارپا. (از اقرب الموارد) ، طرح کردن مسألۀ دشوار یا لغز و مانند آن. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، املاء کردن سخن، و آن مانند تعلیم است. (از اقرب الموارد). گفتن سخنی تا شنونده آنرا بنویسد و فراگیرد: اَلقِها علی بلال فانه امد صوتاً. (از اقرب الموارد) ، دور گردانیدن چیزی از کسی. (از اقرب الموارد) ، القاء سمع، گوش دادن. اصغاء. (از اقرب الموارد) ، القاء شبهه، شبهه انداختن. به اشتباه انداختن و مشتبه کردن، نیکی رسانیدن بکسی. نیکی کردن در حق کسی. (از اقرب الموارد) ، القاء حبل بر غارب، افسار را به کاهل (میان دو دوش) چهارپا انداختن، و کنایه از ترک کردن کار و به اختیار خود گذاشتن است. در نهج البلاغه (خطبۀ شقشقیه) آمده: لولا حضور الحاضر... لألقیت حبلها علی غاربها، یعنی اگر حضور بیعت کننده نبود.... افسار خلافت را به کاهل او میانداختم یعنی ترک میکردم و بحال خود میگذاشتم. نظیر: حبلک علی غاربک، القاء عصا یا القاء جِران، کنایه از سکوت و اقامت در جایی است. پاتاوه باز کردن. بار انداختن. لنگر انداختن. رحل اقامت افکندن، القاء یا القاآت در اصطلاح عارفان به معنی خطابات و واردات آمده است، و آن واردی است ربانی رحمانی که بواسطۀ آن بنده از عالم غیب آگاه شود و حقایق روحانی رادریابد و آن یا صحیح است یا فاسد، القاء صحیح هم یاالهی ربانی است که متعلق به علوم و معارف است و یا ملکی روحانی است که باعث بر طاعت است. القاء فاسد هم یا نفسانی است که در آن حظ نفس باشد و آن را هاجس نامند، یا شیطانی است که دعوت به معصیت کند، که ’الشیطان یعدکم الفقر و یأمرکم بالفحشاء’ (قرآن 268/2) واین را وسواس نامند. (از فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سیدجعفر سجادی ص 54). و رجوع به همین کتاب و فرهنگ علوم عقلی ص 85 و مصباح الانس ص 15 و شرح فصوص ص 55 شود