هرلد والتر. مستشرق انگلیسی (متولد 1899). از 1936 میلادی استاد زبان سانسکریت در دانشگاه کمبریج است. در زبان ختنی تخصص دارد و در مدرسه تتبعات شرقی لندن زبانهای ایرانی تدریس میکند. از آثارش مسائل زردشتی (1943 میلادی) ، متون ختنی (اول) (1945 میلادی) ، متون بودائی ختنی (1941 میلادی) ، و مطالعات هندوسکائی، متن های ختنی دوم (1953 میلادی) و سوم (1956 میلادی) است. (از دائره المعارف فارسی)
هَرلد والتر. مستشرق انگلیسی (متولد 1899). از 1936 میلادی استاد زبان سانسکریت در دانشگاه کمبریج است. در زبان ختنی تخصص دارد و در مدرسه تتبعات شرقی لندن زبانهای ایرانی تدریس میکند. از آثارش مسائل زردشتی (1943 میلادی) ، متون ختنی (اول) (1945 میلادی) ، متون بودائی ختنی (1941 میلادی) ، و مطالعات هندوسکائی، متن های ختنی دوم (1953 میلادی) و سوم (1956 میلادی) است. (از دائره المعارف فارسی)
منسوب است به شهر بیل و گمانم که از قراء ری و یا آنکه محلی در ری باشد. از جمله عبدالله بن الحسن بن ایوب بیلی رازی زاهد متوفی 330 هجری قمری که محدث جلیل القدری بوده است بدین شهر نسبت دارد. (از انساب سمعانی). رجوع به بیل شود
منسوب است به شهر بیل و گمانم که از قراء ری و یا آنکه محلی در ری باشد. از جمله عبدالله بن الحسن بن ایوب بیلی رازی زاهد متوفی 330 هجری قمری که محدث جلیل القدری بوده است بدین شهر نسبت دارد. (از انساب سمعانی). رجوع به بیل شود
جان ویلیام استرات (لرد). فیزیکدان انگلیسی (1842- 1919 میلادی). وی باهمراهی رامسه به کشف آرگون نایل آمد و در 1904 م. جایزۀ نوبل را دریافت داشت. (فرهنگ فارسی معین)
جان ویلیام استرات (لرد). فیزیکدان انگلیسی (1842- 1919 میلادی). وی باهمراهی رامسه به کشف آرگون نایل آمد و در 1904 م. جایزۀ نوبل را دریافت داشت. (فرهنگ فارسی معین)
خانه ای سرد که جهت تابستان در زیر زمین کنند، (آنندراج)، جای سرد که در زیر زمین جهت تابستان کنند، (ناظم الاطباء)، احتمال اینکه دگرگون شدۀ ییلاق (منسوب به یای ترکی = تابستان بمعنی جای تابستانی) باشد نیز هست، گل، شکوفه، باغ، تیری که پیکانش دوشاخه باشد، (ناظم الاطباء)
خانه ای سرد که جهت تابستان در زیر زمین کنند، (آنندراج)، جای سرد که در زیر زمین جهت تابستان کنند، (ناظم الاطباء)، احتمال اینکه دگرگون شدۀ ییلاق (منسوب به یای ترکی = تابستان بمعنی جای تابستانی) باشد نیز هست، گل، شکوفه، باغ، تیری که پیکانش دوشاخه باشد، (ناظم الاطباء)
بیلک، بیلیک، به مغولی و ترکی ساعد و ساق دست و معرفت و تحفه باشد، (آنندراج از فرهنگ وصاف)، عطا و انعام و بخشش، (ناظم الاطباء)، هدیه، سوغات، ارمغان، رجوع به بیلاکات شود
بیلک، بیلیک، به مغولی و ترکی ساعد و ساق دست و معرفت و تحفه باشد، (آنندراج از فرهنگ وصاف)، عطا و انعام و بخشش، (ناظم الاطباء)، هدیه، سوغات، ارمغان، رجوع به بیلاکات شود
در اصطلاح بانکی به معنای ترازنامه است، (از یادداشت مؤلف) (از لغات فرهنگستان)، توازن، (یادداشت مؤلف)، موازنۀ دخل و خرج حالت دارائی تاجر، نمودار حساب دخل و خرج بازرگان، - بیلان بستن، تراز بستن
در اصطلاح بانکی به معنای ترازنامه است، (از یادداشت مؤلف) (از لغات فرهنگستان)، توازن، (یادداشت مؤلف)، موازنۀ دخل و خرج حالت دارائی تاجر، نمودار حساب دخل و خرج بازرگان، - بیلان بستن، تراز بستن
مرکّب از: بی + رای = رأی، بیرأی، بی تدبیر، بی اراده، بی فکر، بی اندیشه، بی وقوف: چو آگاهی آمد سوی سوفرای ز پیروز بیرای و بی رهنمای، فردوسی، ترا ناسزا خواند و سرسبک ورا شاه بیرای مغزی تنک، فردوسی، شنیده ای که چه دیده ست رای زو و چه دید شه مخالف بیرای کم هش گمراه، فرخی، نبود از رای سستش پای برجای که بیدل بود وبیدل هست بیرای، نظامی، برد تا حق تربت بیرای را تا بمکتب آن گریزان پای را، مولوی، فسون و قوت بیرای جهل است و فسون، (گلستان)، که ای نفس بیرای و تدبیرو هش بکش بار تیمار و خود را مکش، بوستان، و رجوع به رأی و رای و بیرأی شود، - بیرای شدن، بی اندیشه و بیفکر شدن، بی تدبیر و بی اراده شدن: بیرای مشوکه مرد بیرای بی پایه بود چو کرم بی پای، نظامی، - بیرای و هوش، ضعضع، (منتهی الارب)، بی عقل و فکر، بی تدبیر: تو مردم بین که چون بیرای و هوشند که جانی را بنانی میفروشند، نظامی، ، احمق، نادان، (آنندراج)، بی عقل، بیهوش، جبراً، قسراً، کرهاً، برخلاف میل، (یادداشت مؤلف)، بدون اراده: چو آگاه شد باربد زانکه شاه بپرداخت ناکام و بیرای گاه، فردوسی، ، بی مشورت و رایزنی و تدبیر و نظر: مرا گر نخواهید بیرای من چرا کس نشانید بر جای من، فردوسی
مُرَکَّب اَز: بی + رای = رأی، بیرأی، بی تدبیر، بی اراده، بی فکر، بی اندیشه، بی وقوف: چو آگاهی آمد سوی سوفرای ز پیروز بیرای و بی رهنمای، فردوسی، ترا ناسزا خواند و سرسبک ورا شاه بیرای مغزی تنک، فردوسی، شنیده ای که چه دیده ست رای زو و چه دید شه مخالف بیرای کم هش گمراه، فرخی، نبود از رای سستش پای برجای که بیدل بود وبیدل هست بیرای، نظامی، برد تا حق تربت بیرای را تا بمکتب آن گریزان پای را، مولوی، فسون و قوت بیرای جهل است و فسون، (گلستان)، که ای نفس بیرای و تدبیرو هش بکش بار تیمار و خود را مکش، بوستان، و رجوع به رأی و رای و بیرأی شود، - بیرای شدن، بی اندیشه و بیفکر شدن، بی تدبیر و بی اراده شدن: بیرای مشوکه مرد بیرای بی پایه بود چو کرم بی پای، نظامی، - بیرای و هوش، ضعضع، (منتهی الارب)، بی عقل و فکر، بی تدبیر: تو مردم بین که چون بیرای و هوشند که جانی را بنانی میفروشند، نظامی، ، احمق، نادان، (آنندراج)، بی عقل، بیهوش، جبراً، قسراً، کرهاً، برخلاف میل، (یادداشت مؤلف)، بدون اراده: چو آگاه شد باربد زانکه شاه بپرداخت ناکام و بیرای گاه، فردوسی، ، بی مشورت و رایزنی و تدبیر و نظر: مرا گر نخواهید بیرای من چرا کس نشانید بر جای من، فردوسی
بالا، بالاذ، بالاذه، پالا، پالاد، پالاده، اسب جنیبت را گویند، (آنندراج)، اسب جنیبت باشد که در پیش برند و یا در دنبال آورند و آنرا کوتل نیز گویند، (فرهنگ اوبهی)، اسب جنیبت را گویند که اسب کوتل باشد، (برهان قاطع)، جنیبت، (صحاح الفرس)، یدک، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 198)، کتل، (فرهنگ خطی)، جنیبت بود، بارگی، (فرهنگ اسدی)
بالا، بالاذ، بالاذه، پالا، پالاد، پالاده، اسب جنیبت را گویند، (آنندراج)، اسب جنیبت باشد که در پیش برند و یا در دنبال آورند و آنرا کوتل نیز گویند، (فرهنگ اوبهی)، اسب جنیبت را گویند که اسب کوتل باشد، (برهان قاطع)، جنیبت، (صحاح الفرس)، یدک، (فرهنگ شعوری ج 1 ص 198)، کتل، (فرهنگ خطی)، جنیبت بود، بارگی، (فرهنگ اسدی)