جدول جو
جدول جو

معنی بیلارام - جستجوی لغت در جدول جو

بیلارام
نام حصاری عظیم به هند، (از فرهنگ اسدی) (اوبهی) :
براند خسرومشرق بسوی بیلارام
بدان حصاری کز برج وی خجل ثهلان،
عنصری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیرام
تصویر بیرام
(پسرانه)
بایرام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیساران
تصویر بیساران
(پسرانه)
بی سرها، بی دلیل قتل عام شده ها، نام روستایی نزدیک سنندج (نگارش کردی: بساران)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نیلرام
تصویر نیلرام
(دخترانه)
نام فرشته نگهبان برف و باران و تگرگ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلارام
تصویر دلارام
(دخترانه)
مایه آرامش دل، معشوقه بهرام گور، دل آرام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دلارام
تصویر دلارام
آرامش دهندۀ دل، آنکه مایۀ آرامش خاطر باشد، معشوق، محبوب، دلبر
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده (ص 112) آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت، و مرحوم سعید نفیسی در شرح احوال رودکی (ص 813) نام او را ’دلارام چنگی’ ذکر کرده. اما گمان می رود که این اسامی همگی مأخوذ از صفات منتسب بدان کنیز باشد چه فردوسی نام او را ’آرزو’ آورده است:
دلارام را آرزو نام بود
همه غم گسار و دل آرام بود.
و نظامی در هفت پیکر نام او را ’فتنه’ ذکر کرده:
فتنه نامی هزار فتنه در او
ف تنه شاه و شاه فتنه بر او
لغت نامه دهخدا
(بِ)
مرکّب از: ب + لا (نفی) + لام، حرف تعریف، بدون لام. بی لام. درکتب لغت وقتی بلالام گویند، یعنی بی حرف تعریف الف ولام. (یادداشت مرحوم دهخدا). بدون ال. بی الف ولام. و رجوع به بلا شود
لغت نامه دهخدا
(بِ / بِ لِ)
از شهرهای هندوستان و دارای 9565 تن جمعیت. شهری است بسیار قدیمی و در دورۀ اسلامی از زمان اکبرشاه تا قرن نوزدهم میلادی از مراکز فضل و دانش بوده و جمعکثیری از فضلا از بین سادات آنجا برخاسته اند، که از جمله میرغلامعلی آزاد بلگرامی و نوۀ وی امیرحیدر مؤلف ’سوانح اکبری’ و سید مرتضی زبیدی مؤلف ’تاج العروس’ را میتوان نام برد. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرهای هند است: بارام داخل هنداست و در آن بلده بتی است بر یک پهلو خفتیده و در بعضی از سنوات بی متحرکی بر پای ایستد و ازو صدائی ظاهر میشود و این معنی علامت ارزانی و رفاهیت باشد و درسالی که این حرکت از آن بت صادر نگردد در آن شهر قحط و غلاء وقوع یابد، (حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 625)
لغت نامه دهخدا
ویران، ویرانه، بیران، نقیض آباد است، (آنندراج)، رجوع به بیران و ویران شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بی)
بزبان ترکی عید است و در اصطلاح آنان عیدین یعنی عید فطر و عید گوسفندکشان (قربان، اضحی). (یادداشت مؤلف). مأخوذ از ترکی عید و جشن. (ناظم الاطباء). به عید نوروز نیز اطلاق کنند. رجوع به بیرم شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام فرشتۀ رب النوع ابر و گران دود و نژم و ضیا است. (آنندراج) (انجمن آرا). نام فرشتۀ موکل بر ابر و بخار. (ناظم الاطباء). رجوع به فرهنگ دساتیر شود
لغت نامه دهخدا
نام قصبه ای مرکز قضا در ایالت تابور از چکسلواکی، در 40 هزارگزی مشرق تابور، دارای آبهای معدنی و کارخانه های پارچۀ پشمی و ریسبافی و چیت سازی و کاغذسازی، (قاموس الاعلام ترکی)
نام قضائی است در چکسلواکی دارای 1183 گز مساحت، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان ژاوه رود شهرستان سنندج با 2036 تن سکنه، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
نام درخت میوه ای است که آن را بل، پل سنبوقه، شبوقه، و به یونانی آقطی، سامبوکوس نیگرا، غلیون وخمان یاس کبود خوانند. (یادداشت مؤلف). رجوع به مترادفات فوق و آقطی، آقطی صغیر، خمان و غلیون شود
لغت نامه دهخدا
تحفه ها، سوقات، ره آورد، ارمغان، (یادداشت مؤلف) : امیرچوپان ایلچی را عزت داشت نمود و انعام فرمود و از بهر قاآن بیلاکات و سوقات پادشاهانه روانه گردانید، (ذیل جامعالتواریخ رشیدی حافظ ابرو)، پیش مهد چگل بعرض رسانید که میباید نوشت بوالده و اخوات که آنچه خواجه احمد بتاجر داده بطریق بیلاکات باشد هر یک نامزد گردانید، (اندرزنامۀ منسوب به خواجه نظام الملک)، مکاتیب مهد را بمهر او نمود و بیلاکات که مخصوص خواتین بودچون مقنعه و حمایل و امثال او در این حال مهد چگل عتاب آغاز نهاد که بعد از مدتی من بجهت اقارب و عشایرخود از بارگاه چون تو پادشاهی این محقرات که به رسم تحفه و هدیه بفرستم این همه خجالت و ملالت بفرستادۀمن رسد، (اندرزنامۀ منسوب به خواجه نظام الملک)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: بی + مرام، بی مسلک. که مسلکی ندارد. رجوع به مرام شود
لغت نامه دهخدا
از بلوکات ولایت جام، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام محلی است در ایالت ویکتوریا از محال استرالیا که معادن طلای آن معروف است و بیش از 30000 تن سکنه دارد که اکثر کارگران معدن هستند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1206)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان عقیلی بخش عقیلی شهرستان شوشتر، دارای 150 تن سکنه، زبان اهالی فارسی لری و راه آنجا مال رو است، آن را پاگچ نیز گویند، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نام فرشته ای که پرورنده و رب النوع برف و باران و تگرگ است، (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیرام
تصویر بیرام
ویران، ویرانه، بیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیمرام
تصویر بیمرام
بی مسلًک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلارام
تصویر دلارام
آرامش بخشنده دل آنکه موجب آرامش خاطر باشد 0، معشوقه زیبا دلبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلارام
تصویر دلارام
((دِ))
آرامش بخشنده دل، دلبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیلاسان
تصویر بیلاسان
آقطی، گیاهی از تیره بداغ ها که به طور خودرو در نواحی شمال ایران می روید و گل های آن سفید و معطر و مغز ساقه اش نرم است و برای تهیه مقاطع گیاهی در آزمایشگاه ها به کار می رود، اقطی، اقتی، بیلسان، شبوقه، خمان کبیر، یاس کبود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلارام
تصویر دلارام
آنسه
فرهنگ واژه فارسی سره
دلبر، دلربا، دلنواز، محبوب، محبوبه، معشوق، همدم
متضاد: دلازار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی قرار، پریشان، ضجر، مشوش، مضطرب، ناآرام، ناشکیب، ناشکیبا، واله
متضاد: آرام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از خاندان های قدیم در روستای ناندل از دلارستاق آمل
فرهنگ گویش مازندرانی