مخفف بیوراسب. نام ضحاک ماران و او را بیورسب میخوانده اند و بتخفیف بیور خوانند لیکن صاحب فرهنگ به این معنی بفتح اول و ضم ثانی آورده است. (برهان). بیورد. لقب ضحاک، چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بود. (رشیدی) (انجمن آرا). ضحاک تازی. (ناظم الاطباء). نام ضحاک. بیوراسب. (از جهانگیری) : نه من بیش دارم ز جمشید فر که ببرید بیور میانش به ار. فردوسی. چو نزدیک شد نزد جمشیدشاه یکی نام بنوشت بیور بگاه. فردوسی. و رجوع به پیورسپ شود
مخفف بیوراسب. نام ضحاک ماران و او را بیورسب میخوانده اند و بتخفیف بیور خوانند لیکن صاحب فرهنگ به این معنی بفتح اول و ضم ثانی آورده است. (برهان). بیورد. لقب ضحاک، چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بود. (رشیدی) (انجمن آرا). ضحاک تازی. (ناظم الاطباء). نام ضحاک. بیوراسب. (از جهانگیری) : نه من بیش دارم ز جمشید فر که ببرید بیور میانش به ار. فردوسی. چو نزدیک شد نزد جمشیدشاه یکی نام بنوشت بیور بگاه. فردوسی. و رجوع به پیورسپ شود
جمع واژۀ بقر گاو، خواه نر خواه ماده. (آنندراج). گاوان. (مؤید الفضلاء) : از صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع وکلاب و خوار بقور و تغاد اغنام. (جهانگشای جوینی). این اسد غالب شدی هم بر بقور گر نبودی نوبت آن گاو زور. مولوی
جَمعِ واژۀ بَقَر گاو، خواه نر خواه ماده. (آنندراج). گاوان. (مؤید الفضلاء) : از صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع وکلاب و خوار بقور و تغاد اغنام. (جهانگشای جوینی). این اسد غالب شدی هم بر بقور گر نبودی نوبت آن گاو زور. مولوی
مرد بردبار و باوقار و آهسته. (منتهی الارب) (آنندراج). وقار و بردباری. (ناظم الاطباء). وقار. (اقرب الموارد). ’تاء’ آن مبدل ’واو’ است چنانکه در تراث و وراث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
مرد بردبار و باوقار و آهسته. (منتهی الارب) (آنندراج). وقار و بردباری. (ناظم الاطباء). وقار. (اقرب الموارد). ’تاء’ آن مبدل ’واو’ است چنانکه در تراث و وراث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جماعه گاوان، و این از اسماءجمع است مانند باقر، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، اسم جمع بقره، (منتهی الارب)، گلۀ گاوان، (آنندراج)، باقوره، و نیز رجوع به نقودالعربیه ص 160 شود
جماعه گاوان، و این از اسماءجمع است مانند باقر، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، اسم جمع بقره، (منتهی الارب)، گلۀ گاوان، (آنندراج)، باقوره، و نیز رجوع به نقودالعربیه ص 160 شود
نام حکیمی یونانی مؤسس طریقۀ ابیقورسی. وی شاگرد اقسنوقراطیس پیرو طریقۀ ذیمقراطیس بود و او لذت را غایت مطلوب بشر میشمرد و میگفت لذت خیر مطلق است و تمام افعال ما باید متوجه کسب آن باشد لکن از این لذّت قصد او لذّات شهوانی و پست نبود بلکه نظر او بلذات روحانی و کسب فضائل است. وی در سال 341 قبل از میلاد در شهر ((کارزتس)) واقع در آتیکا متولدشد و از نژاد آژاکس بود. او ابتدا در شامس نزد پدر خویش بتحصیل علوم وقت پرداخت سپس آثار اقسنوقراطیس و برخی دیگر از فلاسفه را مطالعه کرد و در سی و شش سالگی به اثینه رفت و در آنجا بتعلیم پرداخت و در اندک زمان پیروان بسیار یافت. او میگفت: عالم همیشه بوده و خواهد بود و از ذرات بیشماری مرکب است که از تلاقی اتفاقی و صدفۀ آنها اجسامی پدید آمده است و روح انسان نیز یکی از آن اجسام است و مرگ آدمی زمانی است که آن ذرات از هم متفرق شوند و باز میگفت: انسان پیوسته باید در پی کسب سعادت باشد لکن سعادت را بیشتر در لذات روحانی و معنوی و درسلامت جسم و روح و خوشیهای ملایم که شخص را از لذات عظیمتر محروم نکند باید حاصل کرد از اینرو او طلب لذات و شهوات جسمانی را دستور نمیداد و این تهمتی است به وی و گویند تألیفات او نزدیک 300 جلد بوده است که از آن چیزی بر جای نیست. قطعات چندی از کتاب بحث در ((طبیعت)) او در هرکولانوم بدست آمد و در 1818 م. منتشر شد لکن پیروان او منکر وجود خدا بودند و باز معتقد بودند که خدایان در الم جاودانی هستند و دخالتی در امور بشری ندارند و بمقدّرات آسمانی و معاد معتقد نبودند و جان را مانند جسد فانی میشمردند و غایت حیات را در کسب لذّات و التذاذ از شهوات میدانستند وبحدود و احکام ابیقورس بی اعتنا و لاقید ماندند. وفات او در 270 یا 271 قبل از میلاد به سن هفتادوسه سالگی بود
نام حکیمی یونانی مؤسس طریقۀ ابیقورسی. وی شاگرد اقسنوقراطیس پیرو طریقۀ ذیمقراطیس بود و او لذت را غایت مطلوب بشر میشمرد و میگفت لذت خیر مطلق است و تمام افعال ما باید متوجه کسب آن باشد لکن از این لذّت قصد او لذّات شهوانی و پست نبود بلکه نظر او بلذات روحانی و کسب فضائل است. وی در سال 341 قبل از میلاد در شهر ((کارزُتس)) واقع در آتیکا متولدشد و از نژاد آژاکس بود. او ابتدا در شامس نزد پدر خویش بتحصیل علوم وقت پرداخت سپس آثار اقسنوقراطیس و برخی دیگر از فلاسفه را مطالعه کرد و در سی و شش سالگی به اثینه رفت و در آنجا بتعلیم پرداخت و در اندک زمان پیروان بسیار یافت. او میگفت: عالم همیشه بوده و خواهد بود و از ذرات بیشماری مرکب است که از تلاقی اتفاقی و صدفۀ آنها اجسامی پدید آمده است و روح انسان نیز یکی از آن اجسام است و مرگ آدمی زمانی است که آن ذرات از هم متفرق شوند و باز میگفت: انسان پیوسته باید در پی کسب سعادت باشد لکن سعادت را بیشتر در لذات روحانی و معنوی و درسلامت جسم و روح و خوشیهای ملایم که شخص را از لذات عظیمتر محروم نکند باید حاصل کرد از اینرو او طلب لذات و شهوات جسمانی را دستور نمیداد و این تهمتی است به وی و گویند تألیفات او نزدیک 300 جلد بوده است که از آن چیزی بر جای نیست. قطعات چندی از کتاب َ بحث در ((طبیعت)) او در هرکولانوم بدست آمد و در 1818 م. منتشر شد لکن پیروان او منکر وجود خدا بودند و باز معتقد بودند که خدایان در الم جاودانی هستند و دخالتی در امور بشری ندارند و بمقدّرات آسمانی و معاد معتقد نبودند و جان را مانند جسد فانی میشمردند و غایت حیات را در کسب لذّات و التذاذ از شهوات میدانستند وبحدود و احکام ابیقورس بی اعتنا و لاقید ماندند. وفات او در 270 یا 271 قبل از میلاد به سن هفتادوسه سالگی بود
نام شهری است غیرمعلوم، (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج)، شاید مصحف میسور (هندوستان) باشد، (از حاشیۀ برهان چ معین) : بجایی که بیسور بد نام آن فرودآمدند آن دو خیل گران، حکیم زجاجی (از جهانگیری)
نام شهری است غیرمعلوم، (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج)، شاید مصحف میسور (هندوستان) باشد، (از حاشیۀ برهان چ معین) : بجایی که بیسور بد نام آن فرودآمدند آن دو خیل گران، حکیم زجاجی (از جهانگیری)