جدول جو
جدول جو

معنی بیقور - جستجوی لغت در جدول جو

بیقور
چارپای خرد، مشتق از کلمه پیکوس لاتینی، (النقود العربیه ص 160)
لغت نامه دهخدا
بیقور
(بَ / بِ)
اسم جمع بقر. (منتهی الارب). رجوع به بقر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینور
تصویر بینور
(دخترانه)
دیدنی (نگارش کردی: بینهوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیرور
تصویر بیرور
(پسرانه)
متفکر (نگارش کردی: بیرهوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیور
تصویر بیور
(دخترانه)
بی بهره، عدد میلیون در ریاضی (نگارش کردی: بوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیور
تصویر بیور
ده هزار، دارای ده هزار عدد از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(بَ / بِ)
بایقوش. جغد. بیغوش. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیغوش و جغد و بوم شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
یقر. یغور. یغر. رجوع به یقر و یغر و یغور شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
جولاهه. (منتهی الارب) گرجین. ج، بیاقر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(وَ / بَ وَ)
مخفف بیوراسب. نام ضحاک ماران و او را بیورسب میخوانده اند و بتخفیف بیور خوانند لیکن صاحب فرهنگ به این معنی بفتح اول و ضم ثانی آورده است. (برهان). بیورد. لقب ضحاک، چه ده هزار اسب بر درگاه او موجود بود. (رشیدی) (انجمن آرا). ضحاک تازی. (ناظم الاطباء). نام ضحاک. بیوراسب. (از جهانگیری) :
نه من بیش دارم ز جمشید فر
که ببرید بیور میانش به ار.
فردوسی.
چو نزدیک شد نزد جمشیدشاه
یکی نام بنوشت بیور بگاه.
فردوسی.
و رجوع به پیورسپ شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بقر گاو، خواه نر خواه ماده. (آنندراج). گاوان. (مؤید الفضلاء) : از صهیل خیول و رغاء جمال و شهیق و زئیر سباع وکلاب و خوار بقور و تغاد اغنام. (جهانگشای جوینی).
این اسد غالب شدی هم بر بقور
گر نبودی نوبت آن گاو زور.
مولوی
لغت نامه دهخدا
شعیر است که به فارسی جو نامند، (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرد بردبار و باوقار و آهسته. (منتهی الارب) (آنندراج). وقار و بردباری. (ناظم الاطباء). وقار. (اقرب الموارد). ’تاء’ آن مبدل ’واو’ است چنانکه در تراث و وراث. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بیلوا. بیله ور صورتی است از پیله ور. رجوع به پیله ور شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نفع و سود. (آنندراج). سود و نفع و فایده و حاصل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جماعه گاوان، و این از اسماءجمع است مانند باقر، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، اسم جمع بقره، (منتهی الارب)، گلۀ گاوان، (آنندراج)، باقوره، و نیز رجوع به نقودالعربیه ص 160 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: بیم + ور، مهیب. باصلابت. رجوع به بیم و نیز رجوع به بیموری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
نام حکیمی یونانی مؤسس طریقۀ ابیقورسی. وی شاگرد اقسنوقراطیس پیرو طریقۀ ذیمقراطیس بود و او لذت را غایت مطلوب بشر میشمرد و میگفت لذت خیر مطلق است و تمام افعال ما باید متوجه کسب آن باشد لکن از این لذّت قصد او لذّات شهوانی و پست نبود بلکه نظر او بلذات روحانی و کسب فضائل است. وی در سال 341 قبل از میلاد در شهر ((کارزتس)) واقع در آتیکا متولدشد و از نژاد آژاکس بود. او ابتدا در شامس نزد پدر خویش بتحصیل علوم وقت پرداخت سپس آثار اقسنوقراطیس و برخی دیگر از فلاسفه را مطالعه کرد و در سی و شش سالگی به اثینه رفت و در آنجا بتعلیم پرداخت و در اندک زمان پیروان بسیار یافت. او میگفت: عالم همیشه بوده و خواهد بود و از ذرات بیشماری مرکب است که از تلاقی اتفاقی و صدفۀ آنها اجسامی پدید آمده است و روح انسان نیز یکی از آن اجسام است و مرگ آدمی زمانی است که آن ذرات از هم متفرق شوند و باز میگفت: انسان پیوسته باید در پی کسب سعادت باشد لکن سعادت را بیشتر در لذات روحانی و معنوی و درسلامت جسم و روح و خوشیهای ملایم که شخص را از لذات عظیمتر محروم نکند باید حاصل کرد از اینرو او طلب لذات و شهوات جسمانی را دستور نمیداد و این تهمتی است به وی و گویند تألیفات او نزدیک 300 جلد بوده است که از آن چیزی بر جای نیست. قطعات چندی از کتاب بحث در ((طبیعت)) او در هرکولانوم بدست آمد و در 1818 م. منتشر شد لکن پیروان او منکر وجود خدا بودند و باز معتقد بودند که خدایان در الم جاودانی هستند و دخالتی در امور بشری ندارند و بمقدّرات آسمانی و معاد معتقد نبودند و جان را مانند جسد فانی میشمردند و غایت حیات را در کسب لذّات و التذاذ از شهوات میدانستند وبحدود و احکام ابیقورس بی اعتنا و لاقید ماندند. وفات او در 270 یا 271 قبل از میلاد به سن هفتادوسه سالگی بود
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + سور، بی باره، بی حصار: شهر بیسور، شهری که در اطراف آن دیوار نباشد
لغت نامه دهخدا
نام شهری است غیرمعلوم، (برهان) (از جهانگیری) (از آنندراج)، شاید مصحف میسور (هندوستان) باشد، (از حاشیۀ برهان چ معین) :
بجایی که بیسور بد نام آن
فرودآمدند آن دو خیل گران،
حکیم زجاجی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کام فیروز که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع و دارای 235 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بقور
تصویر بقور
جمع بقر، گاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیور
تصویر بیور
عددی معادل ده هزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیقدر
تصویر بیقدر
بیعزت بی احترام حقیر
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است و درست آن: باغور توضیح برای ترکیبات بلقور نیز به (بلغور) رجوع شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیقور
تصویر ابیقور
اپیکور نام فرزانه ای از یونان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابیقوری
تصویر ابیقوری
اپیکوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یقور
تصویر یقور
بنگرید به یغور ستبیر و عظیم الجثه (از لحاظ تشبیه به خمیرورآمده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیور
تصویر بیور
((وَ))
عددی معادل ده هزار
فرهنگ فارسی معین
بدمزه، غذا یا علوفه ی غیرقابل استفاده، ناکارآمد بدرد نخور
فرهنگ گویش مازندرانی
بی علاقه، حالت امتناع گاو از شیردان به گوساله، خودداری
فرهنگ گویش مازندرانی