- بیعقلی
- دیوانگی خلی بیخردی بیهوشی مقابل خردمندی، بخردی
معنی بیعقلی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نا بخردی خلی کالوسی
آنکه عقل ندارد دیوانه خل بیخرد بیهوش مقابل باعقل عاقل خردمند بخرد
حالت و کیفیت بیحال
بیعصمتی
بی مانند بی نظیر
بیشرمی بی ننگی بی حیایی بی شرمی
بی خرد
پر خردی
احمق، کودن، کم خرد، ابله، خام ریش، بدخرد، تاریک مغز، کانا، تپنکوز، نابخرد، دنگ، خرطبع، سبک رای، ریش کاو، لاده، کردنگ، دبنگ، غمر، کهسله، کاغه، کم عقل، غتفره، دنگل، خل، شیشه گردن، چل، گول، گردنگل، انوک، فغاک
آزردگی دلتنگی، ترس جبن، دلدادگی شیدایی
بی سبب بی جهت بدون دلیل
باقلا
عاشقی، عاشق بودن، شیفتگی، دلدادگی
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، کوسک، کالوسک
در خوشنویسی، نوعی خط که عرب های عصر جاهلیت می نوشتند
سنگ فسان: سنگی که بدان تیغ و شمشیر تیز و درخشان کنند، رومین رومینا (صیقل یافته) منسوب به صیقل. هر چیز زدوده و جلا یافته
منسوب به صیقل، هر چیز زدوده و جلا یافته
زدوده، جلایافته، کسی که زنگ فلز یا آینه را می زداید، صیقل، صیقل گر
منسوب به بقل فروشنده بقل، گروهی بدین نام شهرت دارند
مبتنی بر عقل، ویژگی آنچه ادراک آن با قوۀ عقل صورت می گیرد
خردیک خردی منسوب به عقل. یا دلیل عقلی. برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد مقابل دلیل نقلی