صیقل. جلادهنده. روشن کننده. جَلاّء. موره زن. آینه افروز: نخست آهنگری با تیغ بنمای پس آنگه صیقلی را کار فرمای. نظامی. آهن ارچه تیره و بی نور بود صیقلی آن تیرگی او زدود. مولوی. گر من سخن درشت نگویم تو نشنوی بی جهد از آینه نبرد زنگ صیقلی. سعدی. عشق در فکر شکست زنگ و ما را زنگ نیست صیقلی آمادۀ کار و نشان از رنگ نیست. ملاطغرا (از آنندراج). ، سنگ فسان. (غیاث اللغات) ، مصقول. جلاداده. جلایافته و زدوده. روشن کرده. پرداخت کرده. مهره زده: گر بظاهر در نظرها بی هنر باشم چه باک همچو تیغ صیقلی باشد نهان جوهر مرا. مرتضی قلی بیک (از آنندراج)
شاعری است. صادقی کتابدار نویسد: از قصبۀ بروجرد ولایت همدان است و اوقات خود را به کارگری میگذرانید. جوانی شگفته و گرم آمیزش است. در اوایل خیلی باادب، بی طمع و کاسب بود، ولی حالا از قراری که می گویند خیلی شاعرپیشه و مسخره و طمعکار شده است، ان شأالله عاقبت بخیر باشد. به لهجۀ لرستان ابیات مشهور زیاد دارد. و این اشعار از اوست: خوش آن تواضع و گرمی میان ناز و محبت که دود آتش رشک از دل نیاز برآمد. نگذرد بر خاطرش هرگز تلافی کردنی خاطرآزاری که خوش کرده ست آزار مرا. حسن یوسف اگر از غمزه چنین تیغ کشد نوبت دست بریدن به زلیخا نرسد. (مجمعالخواص ص 267). رجوع به آتشکدۀ آذر چ زوار ص 263 شود محمد بن محمد بن ظفر. او راست کتابی به نام انباء نجباء الابناء. وی بسال 565 هجری قمری درگذشت. (قاموس الاعلام ترکی)