جدول جو
جدول جو

معنی بیشی - جستجوی لغت در جدول جو

بیشی
فزونی، زیادتی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، افزونی، زیادت، کثرت، بسیاری، فضل، فضله، مقابل کمی و اندکی، (یادداشت مؤلف)، افزونی، خواه در کمیت و خواه در کیفیت:
یکی جامه وین بادروزه ز قوت
دگر اینهمه بیشی و برسریست،
کسائی (از لغت نامۀ اسدی ص 427)،
چنین است گیتی پر از آز و درد
از او تا توان گرد بیشی مگرد،
فردوسی،
چنین پاسخ آورد هومان بدوی
که بیشی نه خوبست بیشی مجوی،
فردوسی،
بخوبی بیارای و بیشی ببخش
مکن روز را بر دل خویش پخش،
فردوسی،
خداوند هستی و هم راستی
از اویست بیشی و هم کاستی،
فردوسی،
چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی
چه بیشی ز یک حرف در دفتری،
منوچهری،
ترک بیشی بگفتم از پی آنک
کشت دولت به بر نمی آمد،
خاقانی،
بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهد
وآنگه بدست راست بر آن بیش کم زند،
خاقانی،
ایام بنقصان و ترا کوشش بیشی
خورشید بسرطان و ترا پوشش سنجاب،
خاقانی،
بر آنکس دوستی باشد حلالت
که خواهد بیشی اندرجاه و مالت،
نظامی،
بامید بیشی نداد و نخورد
خردمند داند که ناخوب کرد،
سعدی،
- بیشی و کاست، بیشی وکاستی، فزونی و کمی، فزونی و نقصان:
ازیرا که همچون گیا در جهان
رونده ست همواره بیشی و کاست،
ناصرخسرو،
رجوع به کاست شود،
- بیشی و کمی، فزونی و کمی، اندکی و بسیاری:
از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل
با دهر مدارا کن و با خلق مواسا،
ناصرخسرو،
پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمی
چو فردا این سخنگویان برون آیند زین پشکم،
ناصرخسرو،
، فراوانی، (ناظم الاطباء)، حرص بزیادتی، (یادداشت مؤلف) :
دگر گفت کز مرگ چون او بجست
به بیشی سزد گر نیازیم دست،
فردوسی،
ببهرام گفت ای دل آرای مرد
توانگر شدی گرد بیشی مگرد،
فردوسی،
، کبر، غرور، (یادداشت مؤلف) :
چو فرجامشان روز رزم تو بود
زمانه نه کاهد نه خواهد فزود
تو زیشان مکن بیشی و برتری،
فردوسی،
ز بیشی بکژی نهادند روی
پرآزار گشتند و پرخاشجوی،
فردوسی،
، ترقی، (ناظم الاطباء)، برتری، بزرگی، (یادداشت مؤلف) :
ز پرویز چون داستانی شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فرو کلاه ...
چنویی بدست یکی پیشکار
تبه شد تو تیمار بیشی مدار،
فردوسی،
چو سالار توران بدل گفت من
به بیشی برآرم سر از انجمن،
فردوسی،
منزل ما کز فلکش بیشی است
منزلت عاقبت اندیشی است،
نظامی،
، سبقت جویی و برتری:
سمندش در شتاب آهنگ بیشی
فلک را هفت میدان داد پیشی،
نظامی،
چو در داد بیشی وپیشیت هست
سزد گر شوی بر کیان پیشدست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
بیشی
افزونی، زیادی، کثرت
تصویری از بیشی
تصویر بیشی
فرهنگ لغت هوشیار
بیشی
زیادی
تصویری از بیشی
تصویر بیشی
فرهنگ واژه فارسی سره
بیشی
افزونی، زیادت، فزونی، کثرت
متضاد: قلت، کمی، منقصت، نقصان
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از میشی
تصویر میشی
(دخترانه)
منسوب به میش، دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیوی
تصویر بیوی
(دخترانه)
انسان بی آزار، سلامت (نگارش کردی: بوهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیشو
تصویر بیشو
(دخترانه)
بی حد، بی اندازه (نگارش کردی: بش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیری
تصویر بیری
(دخترانه)
زنی که شیر می دوشد (نگارش کردی: بری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از میشی
تصویر میشی
ویژگی چشم دارای رنگ قهوه ای مایل به سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باشی
تصویر باشی
پسوند متصل به واژه به معنای سردسته و سرپرست شغل مثلاً حکیم باشی، منشی باشی، فراش باشی، آبدارباشی، دهباشی، سردار، سردسته، سرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشی
تصویر پیشی
سبقت، تقدم، پیش افتادن، پیش بودن
پیشی جستن: تلاش کردن برای پیش افتادن
پیشی دادن: حق تقدم دادن، فرصت دادن به کسی برای پیش رفتن و جلو افتادن
پیشی کردن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن
پیشی جستن: پیش افتادن، جلو افتادن، پیشی گرفتن
پیشی گرفتن: پیش افتادن، جلو افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بخشی
تصویر بخشی
روحانی بودایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیشه
تصویر بیشه
نیستان، نیزار، جنگل کوچک، جای پردرخت، در موسیقی نوعی ساز بادی از خانوادۀ نی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینی
تصویر بینی
عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود، کنایه از کبر، غرور
بینی کردن (زدن): کنایه از خودبینی کردن، کبر و غرور ورزیدن، برای مثال هرکسی کاو از حسد بینی کند / خویش را بی گوش و بی بینی، کند (مولوی - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
خط یا شکل مسطحی که شبیه تخم مرغ باشد، تخم مرغی
فرهنگ فارسی عمید
(شی یَ)
طبقه ای از طبقات مردم هند و آنان صناعانند. (مفاتیح العلوم). پیشه وران در هند. (مفاتیح)
لغت نامه دهخدا
منسوب به میش، سبز روشن ماشی روشن برنگی بین زاغ و قهوه یی. یاچشم میشی. چشمی که برنگ چشم میش باشد سبز: (با چشمهایی نیشی رک زده و حالت سختی که داشت گردن خود را بانصف تنه اش بدشواری بر میگردانید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایشی
تصویر ایشی
ترکی خدیش کد بانو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشی
تصویر پیشی
تبادر، مبادرت، بدری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوشی
تصویر بوشی
ناکس فرومایه درویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بخشی
تصویر بخشی
ناظر خرج، رئیس خزانه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سالار سر دسته سرور رئیس سر دسته سردار. توضیح گاه این کلمه برای تعیین شغل و سمت یا احترام باخر اسما (دال بر شغل) ملحق گردد: حکیمباشی فراشباشی نانوا باشی منشی باشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشه
تصویر بیشه
جنگل، جای پر درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
پناغ یکی از اشکال هندسی شبیه بتخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیری
تصویر بیری
فرش گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکی
تصویر بیکی
مقام و رتبه بیک
فرهنگ لغت هوشیار
عضو بدن انسان و حیوانات میباشد که در بالای دهان قراردارد و با آن نفس کشیده میشود و بو استشمام میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشی
تصویر باشی
((ص.اِ.))
سرور، رئیس، سردسته، سردار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میشی
تصویر میشی
منسوب به میش، سبز روشن
فرهنگ فارسی معین
((بِ))
یکی از اشکال هندسی که کشیده تر از دایره بوده و دارای دو کانون می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیشه
تصویر بیشه
((ش ِ))
نیزار، نیستان، جنگل کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشی
تصویر پیشی
سبقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بینی
تصویر بینی
Nasal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
Oval
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیضی
تصویر بیضی
овальный
دیکشنری فارسی به روسی