جدول جو
جدول جو

معنی بیشگی - جستجوی لغت در جدول جو

بیشگی
(شَ / شِ)
منسوب به بیشه. (یادداشت مؤلف) : و گوشت مرغ آبی و بیشگی فضول بسیار دارد. (الابنیه عن حقایق الادویه). رجوع به بیشه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیوگی
تصویر بیوگی
بیوه بودن
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
منسوب است به بیشک. و ابومنصورعبدالرحمن بن محمد بیشکی از مردم بانفوذ و ثروتمند ودوست ابونصر اسماعیل بن حماد جوهری صاحب کتاب الصحاح از آنجاست. (از معجم البلدان). رجوع به بیشک شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
مأخوذ از بیک یا بیگ ترکی. بیکی. لقب گونه ای است که در آخر اسم مردان درآید: دریابیگی. طوی بیگی. دیوان بیگی. ایل بیگی. قوربیگی. چوپان بیگی. قلعه بیگی. بیگلربیگی. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بیگ و بیگلربیگی شود
لغت نامه دهخدا
فزونی، زیادتی، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، افزونی، زیادت، کثرت، بسیاری، فضل، فضله، مقابل کمی و اندکی، (یادداشت مؤلف)، افزونی، خواه در کمیت و خواه در کیفیت:
یکی جامه وین بادروزه ز قوت
دگر اینهمه بیشی و برسریست،
کسائی (از لغت نامۀ اسدی ص 427)،
چنین است گیتی پر از آز و درد
از او تا توان گرد بیشی مگرد،
فردوسی،
چنین پاسخ آورد هومان بدوی
که بیشی نه خوبست بیشی مجوی،
فردوسی،
بخوبی بیارای و بیشی ببخش
مکن روز را بر دل خویش پخش،
فردوسی،
خداوند هستی و هم راستی
از اویست بیشی و هم کاستی،
فردوسی،
چه نقصان ز یک مرغ در خرمنی
چه بیشی ز یک حرف در دفتری،
منوچهری،
ترک بیشی بگفتم از پی آنک
کشت دولت به بر نمی آمد،
خاقانی،
بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهد
وآنگه بدست راست بر آن بیش کم زند،
خاقانی،
ایام بنقصان و ترا کوشش بیشی
خورشید بسرطان و ترا پوشش سنجاب،
خاقانی،
بر آنکس دوستی باشد حلالت
که خواهد بیشی اندرجاه و مالت،
نظامی،
بامید بیشی نداد و نخورد
خردمند داند که ناخوب کرد،
سعدی،
- بیشی و کاست، بیشی وکاستی، فزونی و کمی، فزونی و نقصان:
ازیرا که همچون گیا در جهان
رونده ست همواره بیشی و کاست،
ناصرخسرو،
رجوع به کاست شود،
- بیشی و کمی، فزونی و کمی، اندکی و بسیاری:
از بیشی و کمی جهان تنگ مکن دل
با دهر مدارا کن و با خلق مواسا،
ناصرخسرو،
پدید آرد سخن در خلق عالم بیشی و کمی
چو فردا این سخنگویان برون آیند زین پشکم،
ناصرخسرو،
، فراوانی، (ناظم الاطباء)، حرص بزیادتی، (یادداشت مؤلف) :
دگر گفت کز مرگ چون او بجست
به بیشی سزد گر نیازیم دست،
فردوسی،
ببهرام گفت ای دل آرای مرد
توانگر شدی گرد بیشی مگرد،
فردوسی،
، کبر، غرور، (یادداشت مؤلف) :
چو فرجامشان روز رزم تو بود
زمانه نه کاهد نه خواهد فزود
تو زیشان مکن بیشی و برتری،
فردوسی،
ز بیشی بکژی نهادند روی
پرآزار گشتند و پرخاشجوی،
فردوسی،
، ترقی، (ناظم الاطباء)، برتری، بزرگی، (یادداشت مؤلف) :
ز پرویز چون داستانی شگفت
ز من بشنوی یاد باید گرفت
که چندان سرافرازی و دستگاه
بزرگی و اورند و فرو کلاه ...
چنویی بدست یکی پیشکار
تبه شد تو تیمار بیشی مدار،
فردوسی،
چو سالار توران بدل گفت من
به بیشی برآرم سر از انجمن،
فردوسی،
منزل ما کز فلکش بیشی است
منزلت عاقبت اندیشی است،
نظامی،
، سبقت جویی و برتری:
سمندش در شتاب آهنگ بیشی
فلک را هفت میدان داد پیشی،
نظامی،
چو در داد بیشی وپیشیت هست
سزد گر شوی بر کیان پیشدست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
رادیکال. (لغات فرهنگستان). رجوع به رادیکال شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
حالت و چگونگی بیوه. بی زنی و بی شوهری. (ناظم الاطباء). ثیوبه. (منتهی الارب). و رجوع به ثیوبه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صفت بیرگ. رجوع به بیرگ شود
لغت نامه دهخدا
علامت رادیکال و آن نشانه استخراج ریشه دوم یا ریشه چند ام مقدار واقع در زیر رادیکال یا ریشگی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشی
تصویر بیشی
افزونی، زیادی، کثرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرگی
تصویر بیرگی
بیغیرتی بی عرقی بی تعصبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوگی
تصویر بیوگی
بی زنی، بی شوهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریشگی
تصویر ریشگی
رادیکال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیشی
تصویر بیشی
زیادی
فرهنگ واژه فارسی سره
بی زنی، بی شوهری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افزونی، زیادت، فزونی، کثرت
متضاد: قلت، کمی، منقصت، نقصان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ته دیگ، برنج نیم سوخته ی زیردیگ
فرهنگ گویش مازندرانی