جدول جو
جدول جو

معنی بیسری - جستجوی لغت در جدول جو

بیسری(بَ سَ ری ی)
یکی بیاسره. گروهی در سند که ناخداها آنها را برای محاربه با دشمن نوکر دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به بیاسره شود
لغت نامه دهخدا
بیسری(بَ سَ)
امیری بود در مصر و به او منسوب است قصر عالی که در قاهره است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیری
تصویر بیری
(دخترانه)
زنی که شیر می دوشد (نگارش کردی: بری)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیسره
تصویر بیسره
پرنده ای شکاری از نوع باشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یسری
تصویر یسری
طرف چپ، دست چپ
فرهنگ فارسی عمید
فرش و گستردنی، (از برهان)، فرش وگستردنی و رختخواب، (انجمن آرا) (آنندراج)، بستر، فراش، فرش و مسند و هر چیز گستردنی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
نام جد ابوبکر احمد بن عبدالله بن ابی الفضل بن سهل بن بیر واسطی که بصورت نسبت آمده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(ری ی)
منسوبست به بیره، شهری از بلاد مغرب. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پرنده ای است شکاری شبیه به پیغو که آن نیز جانوری است شکاری از جنس باشه. (برهان). بیسره. مرغ شکاری شبیه به شکره و پیغو اما تیزتر از هر دو. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عادل، نصره الدین ملقب به صائن وزیر. وزیر الجایتو سلطان محمد خدابنده. مستوفی آرد: وزارت بر ملک نصره الدین عادل بسری که نایب امیرچوبان بود مقرر شد و صائن وزیر لقب یافت. (تاریخ گزیده چ عکسی 1328 هجری قمری لندن ص 606، 608)
ابوعبید محمد بن حسان بن بسری حسانی زاهد، او را گفتاریست در طریقت و کراماتی. وی از سعید بن منصور خراسانی و دیگران... حدیث کرد. و گروهی از وی روایت دارند. (از معجم البلدان). و رجوع به ص 179 همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب به بسر. رجوع به بسر شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ ری ی)
بزرگ. کلان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، نوعی از گوه گردان. (منتهی الارب). نوعی از جعل. (از اقرب الموارد) ، شتر کلان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر سالخورده. (منتهی الارب). ج، قیاسر، قیاسره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ ری ی)
بازدار. (از دزی ج 1 ص 135)
لغت نامه دهخدا
قریه ای از قریه های ری، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به بیست که قریه ای است از قرای ری بگمان من. (از انساب سمعانی). و نیز رجوع به مرآت البلدان ج 1 ص 326 شود
لغت نامه دهخدا
یک قسم پول سیاهی که سابقاً در ایران رایج بود و اکنون غیرمعمول است، (ناظم الاطباء)، سکه ای است معروف به مقدار بیست درم، (آنندراج)، مسکوک خشن مسینه و بزرگ و آن خمس صد دیناری یعنی بیست دینار و در دورۀ فتحعلیشاه و محمدشاه و اوائل ناصرالدین شاه معمول بوده است، (در تداول مشتی ها) بیست تومانی (اسکناس) : یک بیستی مایه رفت، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
بیسر. نام جانوری است. رجوع به بیسر و بیسران شود، استر که عربان بغل گویند. (از برهان). استر و قاطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ را)
هموار: لسان بیدری، زبان هموار. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَدَ ری ی)
منسوب است به بیدره. (از معجم البلدان). منسوب است به بیدر که قریه ای است از قرای بخارا. (از انساب سمعانی) ، لقب ابوالحسن مقاتل بن سعد زاهد بیدری بخاری. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ را)
گمراهی، هلاکی. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) ، غدر. ناپاکی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ سَ ریْی)
گمراه. خاسر. زیانکار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ طَ)
عمل بیطار. بیطاری کردن. (ناظم الاطباء).
- بیطری کردن، بیطاری کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
بدرفتاری. سؤرفتار. سؤمعامله. کج تابی. ناسازگاری. ناسازواری. سؤمعاشرت. بدتابی: نشوز، بدسری کردن با شوی. ناسازواری کردن با کسی. سر بدسری گذاشتن با کسی. بنای بدسری گذاشتن با کسی. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
عبارتست ازبار قلیلی که بر بار کثیر برسر گذارند و آنرا سرباری نیز گویند. (آنندراج). علاوه. سرباری.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بدسری
تصویر بدسری
ناسازگاری، سوءرفتار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه یا آنچه سر ندارد، بی اساس بی اصل، پرنده ایست شکاری از نوع باشه شبیه به پیغو بیسره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیستی
تصویر بیستی
سکه ایست معادل بیست درم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یسری
تصویر یسری
چپ دست چپ سوی چپ طرف چپ مقابل یمینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیسری
تصویر خیسری
گمراه، زیانکار، مرگ، فریب، نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیری
تصویر بیری
فرش گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسری
تصویر باسری
((سَ))
سپری، تمام
فرهنگ فارسی معین
مطرود و خارج از دایره ی اعتنای اجتماعی، شهدگیری زنبور از
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان بیرون بشم کلاردشت، عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی