جدول جو
جدول جو

معنی بیستادن - جستجوی لغت در جدول جو

بیستادن(گُ بَ / بِ کَ دَ)
بایستادن. (از یادداشت مؤلف). و رجوع به ایستادن شود:
دست چپشان پهلوانان بیستند
زآنکه دل پهلوی چپ باشد ببند.
مولوی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیستان
تصویر بیستان
(دخترانه)
جالیز (نگارش کردی: بستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
سرپا بودن، برپا شدن، برخاستن، درنگ کردن، توقف کردن، کنایه از مقاومت کردن، اقامت کردن، شدن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ اَ دَ)
افتادن. سقوط. تساقط. (یادداشت مؤلف). خواء. نوء. تساقط. وجوب. (ترجمان القرآن) :
چو بگسست زنجیر بی توش گشت
بیفتاد زان درد و بیهوش گشت.
فردوسی.
رجوع به افتادن شود.
- بیفتادن بچه، سقط شدن جنین: هرگاه بهار شمالی باشد یعنی سرد و خشک، بیشتر زنان آبستن رابچه بیفتد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- بیفتادن بنا و ساختمان، ویران شدن آن. فروریختن آن. انقضاض. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن) : و آن برج که زیر او آکنده بود سنگها انداختند حفره شد و باد راه یافت و آتش کار کرد و آن ستونها بسوخت و مقدار پنجاه گز بیفتاد و مسلمانان شمشیر اندر نهادند. (تاریخ بخارا).
- بیفتادن نام، حذف شدن نام:
گر سایۀ کف تو برافتدبممسکی
اندر زمان بیفتد از او نام ممسکی.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
پهلوی ’استاتن’، ایرانی باستان، ’اوی - شتا’ جزو اول پیشوند و جزو دوم مشتق از ’ست’ (شت لهجۀ جنوب غربی) در اوستا ’ستا’ (ایستادن). (از حاشیۀ برهان چ معین). اقامت کردن و درنگی کردن و منتظر شدن. (ناظم الاطباء). حوصله کردن. صبر کردن. شکیبایی نمودن. توقف و درنگ کردن:
بدو گفت بیژن مرا خواب نیست
مخسب ای برادر زمانی مایست.
فردوسی.
نخستین قدم سوی مغرب نهاد
به مصر آمد آنجا دو روز ایستاد.
نظامی.
گرفتم کز افتادگان نیستی
چو افتاده بینی چرا ایستی.
سعدی.
اگر تو هزاری و دشمن دویست
چو شب شد در اقلیم دشمن مایست.
سعدی.
نه فراغت نشستن نه شکیب رخت بستن
نه مقام ایستادن نه گریزگاه دارم.
سعدی.
- به جنگ ایستادن، در جنگ شدن:
درآمد برابر به جنگ ایستاد
بر آن دشمنان چشم خود برگشاد.
فردوسی.
- به حرب ایستادن، در جنگ شدن:
دیو با لشکر فریشتگان
ایستادن به حرب کی یازند.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
شکیبائی نمودن، توقف و درنگ کردن، حوصله کردن، صبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
جایی که درخت بید بسیار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیستمین
تصویر بیستمین
آنکه یا آنچه در مرتبه بیستم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
((دَ))
برخاستن، توقف کردن، پایداری، عمل کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
متوقف شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ایستاندن
تصویر ایستاندن
متوقق کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیدستان
تصویر بیدستان
اضا
فرهنگ واژه فارسی سره
قیام
متضاد: جلوس، نشستن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
للوقوف
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
Halt, Stand
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
arrêter, se tenir debout
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
fermarsi, stare in piedi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
رکنا , کھڑا ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
остановиться , стоять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
anhalten, stehen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
зупинятися , стояти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
zatrzymać, stać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
停止 , 站立
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
simama, kusimama
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
থামানো , দাঁড়িয়ে থাকা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
detener, estar de pie
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
멈추다 , 서다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
止まる , 立つ
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
לעצור , לעמוד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
रुकना , खड़ा होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
parar, ficar de pé
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
หยุด , ยืน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
stoppen, staan
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از ایستادن
تصویر ایستادن
berhenti, berdiri
دیکشنری فارسی به اندونزیایی