جدول جو
جدول جو

معنی بیزر - جستجوی لغت در جدول جو

بیزر
(بَ زَ)
کدنگ گازران. ج، بیازر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گزلک. میجنه. کدنگ. کودینه. چوب جامه کوب. (یادداشت مؤلف) (زمخشری). کدین گازر. (از مهذب الاسماء). و رجوع به دزی ج 1 ص 133 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بینر
تصویر بینر
(پسرانه)
بیننده (نگارش کردی: بینهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیور
تصویر بیور
(دخترانه)
بی بهره، عدد میلیون در ریاضی (نگارش کردی: بوهر)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیزار
تصویر بیزار
(پسرانه)
کسی که از اعمال زشت پرهیز کند (نگارش کردی: بزار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیزار
تصویر بیزار
آزرده، روگردان و گریزان از چیزی، کسی که از چیزی بدش بیاید و از آن دوری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیمر
تصویر بیمر
بی شمار، بی حد، بی اندازه
فرهنگ فارسی عمید
اشعۀ نورانی و پرقدرت که به وسیلۀ دستگاهی اتمی تولید می شود و در پزشکی، صنعت و امور نظامی از آن استفاده می کنند، اشعۀ مرگ، اشعۀ لیزر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از میزر
تصویر میزر
شال دستاری که بر سر می بندند، دستار، عمامه، برای مثال که فردا شود بر کهن میزران / به دستار پنجه گزم سرگران (سعدی۱ - ۱۱۹)، ازار و پارچه ای که به کمر می بستند، لنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیور
تصویر بیور
ده هزار، دارای ده هزار عدد از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیزر
تصویر پیزر
پوشال، نی باریک، لوخ، جگن، آنچه لای پالان اسب یا الاغ را با آن پر می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(زَ)
مرکّب از: بی + زر، بی پول. مفلس. محتاج.
- بی زرخرید، میسرشدۀ بدون خریدن. (ناظم الاطباء) ، نوباوه. (مهذب الاسماء)، ج، بکر. (منتهی الارب)، اول که از میوه رسد. (اقرب الموارد)، پیش رس. (ناظم الاطباء)، نوبر. بکیره. (یادداشت مؤلف) : نخله باکوره، خرمابن زودرس. (ناظم الاطباء)، ج، بواکیر. (ناظم الاطباء)، میوۀ نورسیده که اول ازهمه افراد نوع خود پخته شده باشد. (غیاث اللغات)، نخستین میوه که برسد. ناوباوه. (زمخشری)، میوۀ نو. میوۀ نوآورده: و با کورۀ عدل او اول وهلت آن بود که عباس از جهت نزل حشم منصور قسمتی عام در شهر و رستاق میکرد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 28)،
تو نو باکوره ای درباغ ایام
مقام گل نبینی با گلاب است.
(تاریخ طبرستان ج 1 ص 302)،
آن می که عصارۀ حیاتست
باکورۀ کوزه نباتست.
نظامی.
هیچ انگوری دگر غوره نشد
هیچ میوۀ پخته، باکوره نشد.
مولوی.
- باکورۀ حیات، کنایه از جوانی و فرزند هردو. (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ)
خردمند استواررای و شریف. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). ج، بهازر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
محرمانه. آهسته. نرم:
ز پیر عقل سوءالی بزیر می کردم
که اوست آنکه دوای دل حزین داند.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ ری ی)
بازدار. (از دزی ج 1 ص 135)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ)
خرمن. (منتهی الارب) (دهار). انباشتۀ گندم. (از لسان العرب). چاش.
- امثال:
الحفنه تدل علی البیدر. (یادداشت مؤلف). از قبیل مشت نمونه خروار.
، خرمنگاه. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). محلی که گندم را در آن بکوبند. (از اقرب الموارد). جایی که طعام رادر آن بکوبند. (از لسان العرب) ، کوخ. کوخه. ج، بیادر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ رَ)
عصای سطبر دلنگ. چماق. بیزاره. ج، بیازر. (یادداشت مؤلف). عصای ستبر. (ناظم الاطباء). رجوع به بیزاره شود
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ رَ)
بازداری. (از دزی ج 1 ص 135).
- اصحاب البیزره، بازداران. (دزی ج 1 ص 135). رجوع به بیزر شود.
- علم البیزره، علمی است که درباره پرندگان گوشتخوار و راه نگاهداری و نیرو و ضعف آنها بر صید و تیمارداری آن گفتگو میکند. (از کشف الظنون). دانش بازیاری. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زِ)
بنزرت. شهری در ساحل شمالی تونس. بندرگاه و پایگاه دریایی آن کنار مدیترانه و کنار دریاچۀ بنزرت قرار دارد با جمعیت 44681 تن. متوالیاً در تصرف فنیقیها، کارتاژیها، رومیان و دولت بیزانس بود. در 41 هجری قمری مسلمانان آن را گرفتند سپس بدست اسپانیائیها و بربرها افتاد و در 1881 میلادی به اشغال فرانسویان درآمد. در 1959 میلادی دولت تونس کوشید که ترتیبی برای اخراج نیروهای فرانسوی از پایگاه هوایی و دریائی بنزرت بدهد. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ژیزر
تصویر ژیزر
فرانسوی آبفشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیور
تصویر بیور
عددی معادل ده هزار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی جگن که در آب روید لوخ رخ حلفاء فیلکون پاپیروس. توضیح هر چیز سست بی دوام را بدان تشبیه کنند و آن بکار پر کردن پالان حیوانات و ساختن باد زن آید: باد زن گاهی تواند دست او را بوسه داد کاش ما هم اعتبار پیزری میداشتیم. (حمیدی طهرانی)، مطلق حشواز پیزر و غیر آن. یا پیزر به (در لای) پالان کسی گذاشتن، بدروغ و چاپلوسی ویرا فریفتناو را بمتملق ستودن هندوانه زیر بغل وی نهادن، یا پیزر در جوال گذاشتن، در حقه بازی و فریب دادن مهارت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیمر
تصویر بیمر
بیشمار بیحد بیحساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میزر
تصویر میزر
عمامه و دستار و مندیل که بر سر بندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزار
تصویر بیزار
دور، جدا، برکنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدر
تصویر بیدر
خرمن خرمنگاه خرمن (جو گندم)، خرمنگاه، جمع بیادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیطر
تصویر بیطر
بیطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیور
تصویر بیور
((وَ))
عددی معادل ده هزار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدر
تصویر بیدر
((بَ یا بِ یْ دَ))
خرمن (جو، گندم). خرمنگاه، جمع بیادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیزار
تصویر بیزار
بی میل، متنفر
فرهنگ فارسی معین
((زِ))
آگهی کوتاه تبلیغاتی که ویژگی های جذاب کالا یا برنامه ای را در تلویزیون به نمایش گذارد، آگهی تبلیغاتی تلویزیونی (واژه فرهنگستان)، صحنه آغازی کوتاه و جالب توجهی از فیلم که معمولاً پیش از عنوان بندی یا همراه با آن برای جلب نظر تماشاچی نمایش میابد
فرهنگ فارسی معین
((لِ زِ))
اسبابی که نوسان طبیعی اتم ها یا مولکول ها را در سطح های انرژی برای تولید تابش الکترومغناطیسی در ناحیه های نورمریی، فرابنفش یا فرا قرمز طیف مورد بهره برداری قرار می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لیزر
تصویر لیزر
((لِ زِ))
وسیله ای برای تولید پرتوهای نوری، پرتو باریک و پرقدرت نور تک رنگ که در اجسام مختلف نفوذ می کند و می تواند الماس را هم سوراخ کند و در پزشکی و صنعت کاربرد فراوان دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میزر
تصویر میزر
((مِ زَ))
عمامه، دستار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیزر
تصویر پیزر
((زُ))
گیاه باتلاقی، پوشال یا هر چیزی که با آن لای پالان را پر می کنند، لای پالان گذاشتن با تعریف و تمجید کسی را فریب دادن
فرهنگ فارسی معین
چرت زدن، منزجر شده، چهره درهم
دیکشنری اردو به فارسی