جدول جو
جدول جو

معنی بیری - جستجوی لغت در جدول جو

بیری
(دخترانه)
زنی که شیر می دوشد (نگارش کردی: بری)
تصویری از بیری
تصویر بیری
فرهنگ نامهای ایرانی
بیری
(ری ی)
منسوبست به بیره، شهری از بلاد مغرب. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بیری
(ری ی)
نام جد ابوبکر احمد بن عبدالله بن ابی الفضل بن سهل بن بیر واسطی که بصورت نسبت آمده. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
بیری
فرش و گستردنی، (از برهان)، فرش وگستردنی و رختخواب، (انجمن آرا) (آنندراج)، بستر، فراش، فرش و مسند و هر چیز گستردنی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
بیری
فرش گستردنی
تصویری از بیری
تصویر بیری
فرهنگ لغت هوشیار
بیری
از توابع دهستان بیرون بشم کلاردشت، عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدری
تصویر بدری
(دخترانه)
منسوب به بدر، ماه تمام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بشری
تصویر بشری
(دخترانه)
بشارت، مژده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیرم
تصویر بیرم
دیلم، میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بارم
نوعی پارچۀ نخی نازک، برای مثال به تیر با سپر کرگ و مغفر پولاد / همان کند که به سوزن کنند با بیرم (فرخی - ۲۳۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باری
تصویر باری
خالق، آفریدگار، آفریننده، برای مثال دو چشم از پی صنع باری نکوست / ز عیب برادر فروگیر و دوست (سعدی - ۱۷۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باری
تصویر باری
بارکش
نازک، دقیق، برای مثال رای دانا سر سخن ساری ست / نیک بشنو که این سخن باری ست (عنصری - ۳۶۴)
برای مختصر کردن سخن به کار می رود، خلاصه، القصه، به هرجهت، حداقل، کاش، ای کاش، برای مثال گر چشم خدای بین نداری باری / خورشیدپرست شو نه گوساله پرست (ابوسعیدابوالخیر - ۱۲)، البته
فرهنگ فارسی عمید
(ری یَ)
لفظ یونانی برویا شهر قدیم مقدونیه واقع در مغرب سالونیک که نام دیگر آن وریا است. (از دائره المعارف فارسی). شهری از توابع مقدونیه واقع در طرف شرقی کوههای اولیمبس. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام قریه ای است از قرای حمص که خالد بن خلی در سال 65 هجری قمری نعمان بن بشیر انصاری را که از پیروان زبیر بود بدان جا بقتل رسانید، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
آب بدبوی و متعفن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیریا
تصویر بیریا
بدون ریا بدون سالوس صادق و مخلص
فرهنگ لغت هوشیار
خدای نیکخواه آفریدگار نیکخواست و بالاخره بمقتضای مبرم اجل گرفتار آمده درمکه شریفه ودیعت حیات بمقتاضی اجل سپرد. بالاخره باستمالت محمد علی خان و غیره بازگشته بخدمت پادشاه آمد. توضیح این کلمه باین صورت در عربی نیامده و اخره بمعنی کندی و بطء است و بالاخره ظاهرا منحوتی است از یکی از دو صورت ذیل: جاء باخره وماعرفته الا باخره اخیرا (اقرب المورد) جاء اخیرا واخرا و اخریا و آخریا وباخره ای آخر کل شی (ذیل اقرب المورد لسان العرب) بهر حال گروهی (بالاخره) را جزو علطهای مشهور شمرده اند (ولی صاحب معیار اللغه در ضمن ضبط اوزان مختلف کلمه بالاخره را نیز ذکر کرده است. بجای این کلمه می توان آخر الامر و مانند آنها را بکار برد. خالق، پروردگار، خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوری
تصویر بوری
عمل بور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتری
تصویر بتری
بد تری، بدتری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحری
تصویر بحری
دریائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیشی
تصویر بیشی
افزونی، زیادی، کثرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرزی
تصویر بیرزی
بیرزد بارزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرق
تصویر بیرق
پرچم، پارچه های که بر سر چوب کشند و علامت یک کشور باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرگ
تصویر بیرگ
کسی که غیرت و تعصب نداشته باشد بیغیرت بی عرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرگی
تصویر بیرگی
بیغیرتی بی عرقی بی تعصبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرم
تصویر بیرم
پارچه نخی نازک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرو
تصویر بیرو
بی آزرم بیشرم پر رو بی چشم و رو، کیسه کیسه پول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیره
تصویر بیره
گمراه ضال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرهی
تصویر بیرهی
ضلالت، گمراهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکری
تصویر بکری
بکر داشتن، بکر بودن
فرهنگ لغت هوشیار
مردمی مژده دادن مژده منسوب به بشر انسانی: ضعف بشری عقول بشری. مژده دادن، مژده مژدگانی
فرهنگ لغت هوشیار
چشمی دیدی منسوب به بصر چشمی. یا هنرهای بصری. هنرهای پلاستیک مقابل سمعی. منسوب به بصره اهل بصره از مردم بصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطری
تصویر بطری
شیشه ای دهانه تنگ واستوانه ای شکل برای نوشابه وغیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرن
تصویر بیرن
خارج مقابل درون اندرون داخل، ظاهر چیزی روی چیزی مقابل درون باطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بصری
تصویر بصری
دیداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیشی
تصویر بیشی
زیادی
فرهنگ واژه فارسی سره