جدول جو
جدول جو

معنی بیرامعلی - جستجوی لغت در جدول جو

بیرامعلی
(بَ عَ)
سلطان رضیه، دختر شمس الدین التمش، پنجمین از سلاطین مملوک هند، ملکه از (634 تا 637 هجری قمری) (یادداشت مؤلف). خواندمیر گوید: سلطان رضیه بواسطۀ اخلاق مرضیه در زمان حیات پدر در سرانجام امور ملک و مال دخل می نمود و سلطان شمس الدین با وجود اولاد ذکور منصب ولایتعهد را به او تفویض فرموده بود.... رضیه بر تخت نشست و از لباس زنان بیرون آمد و قبا پوشید و تاج بر سر نهاد و در میان خلق ظاهر گشت. در اوایل سلطنت او جمعی از بزرگان علم مخالفت برافراشتند ولی پس از چند جنگ از وی شکست خوردند و تسلیم شدند و چون باز در پی فرصت بودند رضیه آنان را به قتل رساند و وزیرش نظام الملک فراری شد و بخواری درگذشت و او وزارت را به مهذب الدین محمد واگذار کرد. و پس از خواباندن شورشهایی در سال 637 هجری قمری لاهور را تصرف کرد و بسوی قلعۀ تپهنده که کوتوال آن ملک التونیه بود روی آورد ولی از وی شکست خورد و التونیه او را در همان قلعه زندانی کرد و بعد به همسری خود برگزید. (از حبیب السیر چ کتاب خانه خیام ج 2 ص 419 و 420)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عَ)
نام آبادیی در مغرب قربان قلعه در مشرق مرو. (یادداشت مؤلف) ، سزاوار. لایق. (غیاث اللغات). قابل. مناسب. درخور. شایسته. مطلوب. (از فرهنگ شعوری) :
کمینگاه را جای شایسته دید
سوارانش جنگی و بایسته دید.
فردوسی.
نوندی جهاندار شایسته بود
بدان راه بی راه بایسته بود.
فردوسی.
چو بایسته کاری بود ایزدی
بیک سو رود دانش و بخردی.
فردوسی.
چو بشنید گردن فراز اردشیر
سخنهای بایستۀ دلپذیر.
فردوسی.
شایسته تر ز خدمت او خدمتی مخواه
بایسته تر ز درگه او درگهی مدان.
فرخی.
زان خجسته سفر این جشن چو بازآمد
سخت خوب آمد و بایسته بساز آمد.
منوچهری.
هرچند با اصل همی گردد
نیک و بد و نفایه و بایسته.
ناصرخسرو.
زن ویزو بود شایسته خواهر
عروس من بود بایسته دختر.
(ویس و رامین).
انگشتری زینتی است سخت نیکو و بایستۀ انگشت. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا