جدول جو
جدول جو

معنی بایرام علی

بایرام علی
(عَ)
نام آبادیی در مغرب قربان قلعه در مشرق مرو. (یادداشت مؤلف) ، سزاوار. لایق. (غیاث اللغات). قابل. مناسب. درخور. شایسته. مطلوب. (از فرهنگ شعوری) :
کمینگاه را جای شایسته دید
سوارانش جنگی و بایسته دید.
فردوسی.
نوندی جهاندار شایسته بود
بدان راه بی راه بایسته بود.
فردوسی.
چو بایسته کاری بود ایزدی
بیک سو رود دانش و بخردی.
فردوسی.
چو بشنید گردن فراز اردشیر
سخنهای بایستۀ دلپذیر.
فردوسی.
شایسته تر ز خدمت او خدمتی مخواه
بایسته تر ز درگه او درگهی مدان.
فرخی.
زان خجسته سفر این جشن چو بازآمد
سخت خوب آمد و بایسته بساز آمد.
منوچهری.
هرچند با اصل همی گردد
نیک و بد و نفایه و بایسته.
ناصرخسرو.
زن ویزو بود شایسته خواهر
عروس من بود بایسته دختر.
(ویس و رامین).
انگشتری زینتی است سخت نیکو و بایستۀ انگشت. (نوروزنامه)
لغت نامه دهخدا