جدول جو
جدول جو

معنی بیدسن - جستجوی لغت در جدول جو

بیدسن
جایی که درخت بید در آن جا به فراوانی روییده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیدبن
تصویر بیدبن
بید، درختی بی میوه با شاخه های راست و بلند، برگ های دراز و ساده، چوب کم دوام و برگ و پوست آن تلخ مزه که در جاهای معتدل و مرطوب و بیشتر در کنار نهرها می روید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدست
تصویر بیدست
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سقلاب، ویدستر، هزد، سمور آبی، بیدستر، سگ لاب، قندس، بادستر
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دهی از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجنداست و 181 تن سکنه دارد. مزرعۀ حسین آباد، چشمه ملک، کمائی، رضاقلی، رمضان چشمه غلام، کلاته نو، مهیار، تک آب جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بخارخداه، نام یکی از شهریاران بخارا که بنا بنوشتۀ نرشخی در تاریخ بخارا مدفن سیاوش را پس از ویرانی آباد نمود و او شوی خاتون بود و پدر طغشاده و بیدون در زمانی که عبیداﷲ بن زیاد مأمور خراسان شد مرده بود وپسر او طغشاده شیرخوار بود و مادرش خاتون بجای او پادشاهی میکرد، رجوع به تاریخ بخارای نرشخی ص 28، 29، 49، 50، 51، 52 و شرح حال رودکی ج 1 ص 88 و 223 شود
لغت نامه دهخدا
نام خزانۀ زر سرخ و جامه های خاص که ظاهراً تحت نظارت و محاسبۀ وزیر بوده است. مؤلف تاریخ غازان در حکایت سی ودوم در ضبط کار خزانه و ترتیب مهمات و مصالح آن چنین نویسد: پیش از این معتادنبود که کسی حساب خزانۀ پادشاهان مغول نویسد یا آنرا جمعی و خرجی معین باشد.... در این وقت پادشاه اسلام ضبط آن چنان فرمود که خزانه ها جدا باشد هرآنچه مرصعات بود تمامت بدست مبارک در صندوق نهد... بر دفتر مثبت باشد و پادشاه آنرا قفل برزده... و هر آنچه زر سرخ بوده و جامهای خاص... بر قاعده وزیر مفصل بنویسد... و هر آنچه زر سفید و انواع جامها بود که پیوسته خرج کنند خزانه داری و خواجه سرایی دیگر را نصب فرمود... و وزیر جمع آنرا ثبت کرد... خزانۀ اول را نارین ودوم را بیدون میگویند و سبب آنکه تا هر لحظه پروانه را نشان نباید کرد. (تاریخ غازان ج 2 ص 331 و 333)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + دون، کلمه نفی یعنی بدون، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ)
مرکّب از: بی + دهن، مخفف بیدهان. فاقد دهان، کنایه از کسی که بر سخن گفتن قدرت نداشته باشد. (آنندراج)، عاجز و ناتوان در تکلم. سخنران حقیر. (ناظم الاطباء) :
عاشقان بیدهن را زهرۀ گفتار نیست
ورنه جای بوسه پرخالیست در کنج لبش.
صائب
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بی + دین، کافر و بیراه و بی مذهب، (آنندراج)، بی کیش و بی مذهب و ملحد، (ناظم الاطباء)، کافر، بی کتاب، که دین ندارد، (یادداشت مؤلف)، آنکه دین ندارد، بی کیش، لامذهب، مقابل دیندار، زندیق، (مهذب الاسماء) :
بمن بر پس از مرگ نفرین بود
همان نام من پیر بی دین بود،
فردوسی،
گرانمایه کسری ورا یار گشت
دل مرد بیدین پرآزار گشت،
فردوسی،
نگون بخت را زنده بردار کرد
سر مرد بیدین نگونسار کرد،
فردوسی،
ای ملکی کز تو به هر کشوری
بهرۀبیدینان گرم و عناست،
فرخی،
هیچ بیدین به زر او را نتوانست فریفت
ورچه شاهان جهان را بفریبند به زر،
فرخی،
رای را زنده تو بجهاندی و بزدودی همی
زنگ کفر از روی بیدینان به صمصام صقیل،
فرخی،
مرد را در دین روا باشد که جوید دین بعقل
بازگوی آخر که بیدین را علامت چیست پس،
ناصرخسرو،
خسیس است و بیقدر و بیدین اگر
فریدونش خالست و جمشید عم،
ناصرخسرو،
قاضی بیدین از ابلیس لعین پرفتنه تر است،
(گلستان)،
ترا با چنین علم و ادب که داری با بیدینی حجت نماند، (گلستان)،
مرا چه کار به ابن زیاد بیدین است
فرشته را چه سروکاربا شیاطین است،
؟
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ)
مرکّب از: بی + رسن، بی افسار. رجوع به رسن شود، اوباش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام محلی کنار راه زاهدان به قاین میان خوینک و ساهک در 553730 گزی زاهدان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیدبن
تصویر بیدبن
درخت بید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدین
تصویر بیدین
آنکه دین ندارد بی کیش لامذهب مقابل دیندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
دائم الشّباب
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
Ageless
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
intemporel
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
tijdloos
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
لازوال
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
вечный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
zeitlos
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
позачасовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
ponadczasowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
永恒的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
eterno
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
senza età
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
বয়সহীন
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
eterno
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
isiyo na umri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
yaşsız
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
나이가 없는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
年齢不詳の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
נצחי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
अमर
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
abadi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی سن
تصویر بی سن
ไม่มีอายุ
دیکشنری فارسی به تایلندی