جدول جو
جدول جو

معنی بیداور - جستجوی لغت در جدول جو

بیداور
(وَ)
مرکّب از: بی + داور، بدون قاضی و دادرس:
چارۀ ما ساز که بیداوریم
گر تو برانی به که روی آوریم ؟
نظامی.
و رجوع به داور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهداور
تصویر بهداور
(پسرانه)
آنکه به درستی داوری می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
(پسرانه)
آگاه، مطلع، هوشیار (نگارش کردی: بدار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
کسی که در خواب نباشد، کنایه از آگاه، هوشیار
بیدار شدن: از خواب برخاستن، کنایه از هوشیار شدن
بیدار کردن: کسی را از خواب برانگیختن، کنایه از هوشیار ساختن، آگاه کردن
بیدار ماندن: نخوابیدن، به خواب نرفتن
فرهنگ فارسی عمید
که در خواب نیست، مقابل خفته، صاحب آنندراج گوید: مقابل خفته مرکب از ’بید’ بمعنی شعور و آگاهی و ’دار’که کلمه نسبت است و غنچه، آیینه، بخت، دولت، همت، دل، خاطر، جان، عقل، شرم، شبنم، عرق، فتنه و مغز در صفات او مستعمل است، (از آنندراج)، کسی که در خواب نباشد، (ناظم الاطباء)، کسی که در خواب نباشد، مقابل خوابیده، صاحب غیاث گوید: مرکب از ’بید’ و لفظ ’دار’ یک دال را حذف کرده اند، یا آنکه مرکب است از ’بید’ ولفظ ’آر’ که کلمه نسبت است و بید بمعنی شعور است وبیداری بلفظ کشیدن مستعمل است، (غیاث) :
شبان تاری بیدار و چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی بریش برفوزد،
طیان،
شب خواب کند هرکس و تو هر شب تا روز
از آرزوی خدمت او باشی بیدار،
فرخی،
بداد کوش و بشب خسب ایمن از همه بد
که مرد بیداد از بیم بد بود بیدار،
اسکافی،
براه و بخواب و ببزم و شکار
نباید که تنها بود شهریار
بزودی کشد بخت زان خفته کین
چو بیداری او را بود در کمین،
اسدی،
بیدار چو شید است بدیدار ولیکن
پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا،
ناصرخسرو،
هرگه که همیشه دل تو بیهش و خفتست
بیدار چه سودست ترا چشم چو خرگوش،
ناصرخسرو،
مرا چون چشم دل زی خلق چشم سر بسوی شب
چو اندر لشکری خفته یکی بیدار تنهائی،
ناصرخسرو،
بخت تو خواب دیدۀ بیدار تا ز امن
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند،
خاقانی،
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار،
سعدی،
از آن چشمان خواب آلوده شبها شد که بیدارم
تو ای اختر گواهی دیدۀ شب زنده داران را،
یغما،
، سربرداشته، سربرآورده، مقابل آرمیده: می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد ... و مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب، (کلیله و دمنه)،
من ترا طفل خفته چون دانم
که توئی خواب دیدۀ بیدار،
خاقانی،
، هشیار، آگاه، بهوش، مواظب کار، مراقب، (یادداشت مؤلف)، هوشیار، متنبه، (از ناظم الاطباء) : مهلب مردی بیدار، کاردان بود، (ترجمه طبری بلعمی)،
بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی،
فردوسی،
کنون پیشرو باش و بیدار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش،
فردوسی،
بیاراست بر میمنه گیو و طوس
سواران بیدار با بوق و کوس،
فردوسی،
اما ایشان باید بیدارتر باشند و جاه حضرت خلافت را بجای خویش برند باز، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294)، هشیار و بیدار باشید، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351)،
اگر بیدار و هشیاری و گوشت سوی من داری
بیاموزم ترا یک یک زبان چرخ و دورانها،
ناصرخسرو،
در این مقطع به سعدالملک برنتوان دعا گفتن
که اندر کار خود دانا و زیرک سار و بیدارم،
سوزنی،
بخت اگر خفت رای بیدار است
کز پی پاس خواب من رانده ست،
خاقانی،
بیدار باد بخت جوانت که چرخ پیر
در مکتب رضای تو طفل معلم است،
خاقانی،
بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس،
سعدی،
بلی چون برکشد تقدیر خنجر
نخست از عقل بیدار افکند سر،
میرخسرو،
نبود نیک نزد بیداران
راه بی یار و کار بی یاران،
اوحدی،
- جان بیدار، جان آگاه و هشیار،
- خاطر بیدار، ذهن وقاد و هشیار، هشیاردل،
- دولت بیدار، بخت مساعد و پیروز، مقابل بخت خفته،
، اهل دل، (شرفنامۀ منیری)،
شعور، (غیاث)، شعور و آگاهی، (آنندراج)، بمعنی بیداری نیز آمده است:
نه در بیدار گفتم نی به بوشاسپ
نگویم جز به پیش تخت گشتاسپ،
زرتشت بهرام پژدو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
درختچه ای است کم برگ یا بی برگ که آنرادیدار نیز نامند و کائوچوک دارد و در چاه بهار در اطراف منازل برای پرچین فراوان غرس میشود، گونه ای از فرفیون دارای شیرابۀ کااوچوکی در چاه بهار و گه (نیک شهر) و برای پرچین کاشته میشود و بسرعت تکثیر می پذیرد، (یادداشت مؤلف)، درختچه ای است که به بلندی پنج متر میرسد و از آفریقا و هندوستان به ایران آورده شده است، در چاه بهار و گه فراوان است و بوسیلۀ قلمه تکثیر میشود، درختچۀ بیدار کم برگ و یا بی برگ است و درچاه بهار و نیک شهر در پیرامون خانه ها و باغها برای پرچین کاشته شود، شیرۀ آن نیز مانند پرچ برای تهیۀ کائوچو مصرف میگردد، (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 272)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ وَ)
موجود و مهیا:
مردم چشم کواکب ریخت از باران اشک
بحر گفتا آدم آبی ز من پیداورست.
ملاطغرا (ازآنندراج).
موی خود را بیجهت سنبل پریشان میکند
نی کسی مشاطه اش نی شانه ای پیداورست.
(از آنندراج).
چون کند در هند قصد طوف سلطان نجف
ناقۀ صالح بپیش حجره اش پیداورست.
(از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مرکّب از: بی + زاور، بی پرستار. بی سرپرست. آنکه تیمار او ندارد. که کس تعهد کار او نکند:
مگر بستگانند و بیچارگان
و بی توشگانند و بیزاورا.
؟ (از لغت فرس اسدی)
لغت نامه دهخدا
(خُرْ)
دهی از دهستان براکوه بخش جغتای شهرستان سبزوار است و 645 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیزاور
تصویر بیزاور
بی سرپرست، بی پرستار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
مقابل خفته، کسی که در خواب نباشد، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
کسی که در خواب نباشد، مقابل خوابیده، آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
مستيقظٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
Awake, Wakeful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
éveillé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
깨어 있는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
uyanık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
بیدار
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
amekuja, amekesha
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
জাগ্রত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
ער , ער
دیکشنری فارسی به عبری
بیدار، بیدار شو
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
目を覚ました , 覚醒している
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
wakker
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
जागृत , जाग्रत
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
terjaga
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
ตื่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
despierto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
acordado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
清醒的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
czujny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
бадьорий , бадьорий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
wach
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
бодрствующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
sveglio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی