جدول جو
جدول جو

معنی بیداشتی - جستجوی لغت در جدول جو

بیداشتی
غفلت، بی عیب
تصویری از بیداشتی
تصویر بیداشتی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهداشتی
تصویر بهداشتی
منسوب به بهداشت: امور بهداشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهداشتی
تصویر بهداشتی
Sanitary, Hygienic
دیکشنری فارسی به انگلیسی
гигиеничный , санитарный
دیکشنری فارسی به روسی
гігієнічний , санітарний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
สุขอนามัย , สุขาภิบาล
دیکشنری فارسی به تایلندی
صحّيٌ , صحّيٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
स्वच्छ , स्वच्छ
دیکشنری فارسی به هندی
היגייני , סניטרי
دیکشنری فارسی به عبری
衛生的 , 衛生的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
স্বাস্থ্যকর , স্বাস্থ্যকর
دیکشنری فارسی به بنگالی
حفظ صحت , حفظان صحت کا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بیدانشی
تصویر بیدانشی
نادانی، جهل، بی عملی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیطاقتی
تصویر بیطاقتی
ناتوانی بی تابی ضعف، بی صبری ناشکیبایی
فرهنگ لغت هوشیار
بلند و حمل شده برده شده، کسی که از ترس سیاست و تنبیه فرار میکند شخصی که بجایی مقدس پناه میبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برداشتنی
تصویر برداشتنی
قابل برداشتن و بلند کردن، قابل گرفتن، قابل تحمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
بلند کردن، دفع کردن، بالا گرفتن، بالا بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برداشته
تصویر برداشته
بلند شده، برده شده، حمل شده
فرهنگ فارسی عمید
فقر تهیدستی، حالت وشغل ناداشت، بی شرمی بی حیایی بی همه چیزی، بی اعتقادی، نفاق دو رویی ناسازگای: چون بود آن صلح زنا داشتی خشم خدا باد بر آن آشتی. (نظامی) زدنیا برم رنگ ناداشتی دهم با درابا چراغ آشتی. (نظامی. گنجینه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازداشتی
تصویر بازداشتی
منسوب به بازداشت، دستگیر شده، توقیف شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
((بَ تَ))
بلند کردن، تحمل کردن، گرفتن، دزدیدن، از میان بردن، فراگرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنداشتی
تصویر پنداشتی
((پِ))
خودبینی، تکبر، گمان نادرست، خیال، قهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برداشتن
تصویر برداشتن
مقابل گذاشتن، چیزی را با دست بلند کردن، برگرفتن
کنایه از انتخاب کردن، گزین کردن
به مقام بالا رساندن، مقام دادن
پاک کردن، ستردن،
کنایه از تصرف کردن، صاحب شدن مثلاً زمین های خوب را خودشان برداشتند،
دچار حالت یا کیفیتی شدن مثلاً کوزه شکاف برداشت،
چیزی را از روی چیز دیگر ایجاد کردن مثلاً نسخه برداشت،
فراگرفتن مثلاً درش راببند، بو همه جا را برداشت، جمع آوری کشت و محصول کشاورزی،
با خود بردن مثلاً بچه را برداشت رفت
کنایه از دزدیدن، ربودن،
قطع کردن و جدا کردن عضوی از بدن مثلاً در عمل جراحی طحالش را برداشتند،
کنار زدن مثلاً نقابش را برداشت،
به دست آوردن، کسب کردن مثلاً مراد خویش برداشت
شروع کردن، آغاز کردن
طول کشیدن
فرهنگ فارسی عمید