جدول جو
جدول جو

معنی بیدار - جستجوی لغت در جدول جو

بیدار
(پسرانه)
آگاه، مطلع، هوشیار (نگارش کردی: بدار)
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
فرهنگ نامهای ایرانی
بیدار
کسی که در خواب نباشد، کنایه از آگاه، هوشیار
بیدار شدن: از خواب برخاستن، کنایه از هوشیار شدن
بیدار کردن: کسی را از خواب برانگیختن، کنایه از هوشیار ساختن، آگاه کردن
بیدار ماندن: نخوابیدن، به خواب نرفتن
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
فرهنگ فارسی عمید
بیدار
درختچه ای است کم برگ یا بی برگ که آنرادیدار نیز نامند و کائوچوک دارد و در چاه بهار در اطراف منازل برای پرچین فراوان غرس میشود، گونه ای از فرفیون دارای شیرابۀ کااوچوکی در چاه بهار و گه (نیک شهر) و برای پرچین کاشته میشود و بسرعت تکثیر می پذیرد، (یادداشت مؤلف)، درختچه ای است که به بلندی پنج متر میرسد و از آفریقا و هندوستان به ایران آورده شده است، در چاه بهار و گه فراوان است و بوسیلۀ قلمه تکثیر میشود، درختچۀ بیدار کم برگ و یا بی برگ است و درچاه بهار و نیک شهر در پیرامون خانه ها و باغها برای پرچین کاشته شود، شیرۀ آن نیز مانند پرچ برای تهیۀ کائوچو مصرف میگردد، (از جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 272)
لغت نامه دهخدا
بیدار
که در خواب نیست، مقابل خفته، صاحب آنندراج گوید: مقابل خفته مرکب از ’بید’ بمعنی شعور و آگاهی و ’دار’که کلمه نسبت است و غنچه، آیینه، بخت، دولت، همت، دل، خاطر، جان، عقل، شرم، شبنم، عرق، فتنه و مغز در صفات او مستعمل است، (از آنندراج)، کسی که در خواب نباشد، (ناظم الاطباء)، کسی که در خواب نباشد، مقابل خوابیده، صاحب غیاث گوید: مرکب از ’بید’ و لفظ ’دار’ یک دال را حذف کرده اند، یا آنکه مرکب است از ’بید’ ولفظ ’آر’ که کلمه نسبت است و بید بمعنی شعور است وبیداری بلفظ کشیدن مستعمل است، (غیاث) :
شبان تاری بیدار و چاکر از غم عشق
گهی بگرید و گاهی بریش برفوزد،
طیان،
شب خواب کند هرکس و تو هر شب تا روز
از آرزوی خدمت او باشی بیدار،
فرخی،
بداد کوش و بشب خسب ایمن از همه بد
که مرد بیداد از بیم بد بود بیدار،
اسکافی،
براه و بخواب و ببزم و شکار
نباید که تنها بود شهریار
بزودی کشد بخت زان خفته کین
چو بیداری او را بود در کمین،
اسدی،
بیدار چو شید است بدیدار ولیکن
پیدا بسخن گردد بیدار ز شیدا،
ناصرخسرو،
هرگه که همیشه دل تو بیهش و خفتست
بیدار چه سودست ترا چشم چو خرگوش،
ناصرخسرو،
مرا چون چشم دل زی خلق چشم سر بسوی شب
چو اندر لشکری خفته یکی بیدار تنهائی،
ناصرخسرو،
بخت تو خواب دیدۀ بیدار تا ز امن
بر چشم فتنه خواب مهنا برافکند،
خاقانی،
نهاد بد نپسندد خدای نیکوکار
امیر خفته و مردم ز ظلم او بیدار،
سعدی،
از آن چشمان خواب آلوده شبها شد که بیدارم
تو ای اختر گواهی دیدۀ شب زنده داران را،
یغما،
، سربرداشته، سربرآورده، مقابل آرمیده: می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد ... و مکر و خدیعت بیدار و وفا و حریت در خواب، (کلیله و دمنه)،
من ترا طفل خفته چون دانم
که توئی خواب دیدۀ بیدار،
خاقانی،
، هشیار، آگاه، بهوش، مواظب کار، مراقب، (یادداشت مؤلف)، هوشیار، متنبه، (از ناظم الاطباء) : مهلب مردی بیدار، کاردان بود، (ترجمه طبری بلعمی)،
بدو گفت گیو ای جهاندار کی
سرافراز و بیدار و فرخنده پی،
فردوسی،
کنون پیشرو باش و بیدار باش
سپه را ز دشمن نگهدار باش،
فردوسی،
بیاراست بر میمنه گیو و طوس
سواران بیدار با بوق و کوس،
فردوسی،
اما ایشان باید بیدارتر باشند و جاه حضرت خلافت را بجای خویش برند باز، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 294)، هشیار و بیدار باشید، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 351)،
اگر بیدار و هشیاری و گوشت سوی من داری
بیاموزم ترا یک یک زبان چرخ و دورانها،
ناصرخسرو،
در این مقطع به سعدالملک برنتوان دعا گفتن
که اندر کار خود دانا و زیرک سار و بیدارم،
سوزنی،
بخت اگر خفت رای بیدار است
کز پی پاس خواب من رانده ست،
خاقانی،
بیدار باد بخت جوانت که چرخ پیر
در مکتب رضای تو طفل معلم است،
خاقانی،
بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس،
سعدی،
بلی چون برکشد تقدیر خنجر
نخست از عقل بیدار افکند سر،
میرخسرو،
نبود نیک نزد بیداران
راه بی یار و کار بی یاران،
اوحدی،
- جان بیدار، جان آگاه و هشیار،
- خاطر بیدار، ذهن وقاد و هشیار، هشیاردل،
- دولت بیدار، بخت مساعد و پیروز، مقابل بخت خفته،
، اهل دل، (شرفنامۀ منیری)،
شعور، (غیاث)، شعور و آگاهی، (آنندراج)، بمعنی بیداری نیز آمده است:
نه در بیدار گفتم نی به بوشاسپ
نگویم جز به پیش تخت گشتاسپ،
زرتشت بهرام پژدو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بیدار
مقابل خفته، کسی که در خواب نباشد، هوشیار
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
فرهنگ لغت هوشیار
بیدار
کسی که در خواب نباشد، مقابل خوابیده، آگاه، هوشیار
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
فرهنگ فارسی معین
بیدار
ناخفته، ساهر، آگاه، متنبه، متوجه، هشیار، هوشیار، متیقظ، عارف، واقف
متضاد: خفته، غافل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیدار
مستيقظٌ
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به عربی
بیدار
Awake, Wakeful
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بیدار
éveillé
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بیدار
نام سگ، بیدار، آگاه، متوجه، بهوش آمده
فرهنگ گویش مازندرانی
بیدار
uyanık
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
بیدار
بیدار، بیدار شو
دیکشنری اردو به فارسی
بیدار
بیدار
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به اردو
بیدار
জাগ্রত
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به بنگالی
بیدار
amekuja, amekesha
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بیدار
जागृत , जाग्रत
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به هندی
بیدار
깨어 있는
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به کره ای
بیدار
目を覚ました , 覚醒している
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بیدار
ער , ער
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به عبری
بیدار
terjaga
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بیدار
ตื่น
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به تایلندی
بیدار
wakker
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به هلندی
بیدار
despierto
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بیدار
sveglio
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بیدار
acordado
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بیدار
清醒的
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به چینی
بیدار
czujny
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به لهستانی
بیدار
бадьорий , бадьорий
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بیدار
wach
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به آلمانی
بیدار
бодрствующий
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیداری
تصویر بیداری
بیدار بودن، کنایه از هوشیار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
عمل بیدار بودن یقظه مقابل خواب، هوشیاری آگاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
Awakening, Wakefulness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیداری
تصویر بیداری
пробуждение , бодрствование
دیکشنری فارسی به روسی