جدول جو
جدول جو

معنی بیداء - جستجوی لغت در جدول جو

بیداء(بَ)
بیابان. ج، بید بر خلاف قیاس، و القیاس بیداوات. (منتهی الارب) (از لسان العرب). بیابان. ج، بید، بیداوات. و منه قطعنا بیداً عن بید. و یا بیداء بیدی بهم. (از اقرب الموارد). بیابان. (دهار) (مهذب الاسماء). فلات مفازه. رجوع به بیدا شود.
- بیداء فنا، کنایه از دنیا است. (انجمن آرا).
- یوم البیداء، از قدیمترین ایام، جنگهاست عرب را که میان حمیر و کلب رخ داده است و اعراب را درباره آن اشعار بسیار است. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
بیداء(بَ)
زمینی است هموار مابین مکه و مدینه. (منتهی الارب). نام موضعی است بین مکه و مدینه. ازهری گوید میان مسجدالحرام و مسجدالنبی زمین همواریست که آنرا بیداء خوانند. در حدیث است، ان قوماً یغزون البیت فادا نزلوا البیداء بعث اﷲ علیهم جبریل (ع) فیقول یا بیداء ابیدیهم فتخسف بهم. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
بیداء
بیابان بیابان، جمع بیداوات
تصویری از بیداء
تصویر بیداء
فرهنگ لغت هوشیار
بیداء((بَ یا بِ یْ))
بیابان، جمع بیداوات
تصویری از بیداء
تصویر بیداء
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیدار
تصویر بیدار
(پسرانه)
آگاه، مطلع، هوشیار (نگارش کردی: بدار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیداد
تصویر بیداد
ستم، ظلم، تعدی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه همایون، بیدادگر، برای مثال رها کن ظلم و عدل و داد بگزین / که باشد بی گمان بیداد، بی دین (ناصرخسرو - لغت نامه - بی داد)
بیداد کردن: ظلم کردن، ستم کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
کسی که در خواب نباشد، کنایه از آگاه، هوشیار
بیدار شدن: از خواب برخاستن، کنایه از هوشیار شدن
بیدار کردن: کسی را از خواب برانگیختن، کنایه از هوشیار ساختن، آگاه کردن
بیدار ماندن: نخوابیدن، به خواب نرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ بَ)
کبد. کبد. کبداء. کبیداه. میانۀ آسمان. (منتهی الارب). وسط آسمان. (از اقرب الموارد). و رجوع به کبد و کبداء و کبیداه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جیداء
تصویر جیداء
دراز گردن: زن
فرهنگ لغت هوشیار
دراز گردن زن، نرم و نازک، نابرنا نابالنده، اسپ دراز، خوش اندام، بچه سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایداء
تصویر ایداء
قوت دادن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میداء
تصویر میداء
برابر، مقابل، پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداد
تصویر بیداد
ظلم و ستم، تعدی و ظلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
مقابل خفته، کسی که در خواب نباشد، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدام
تصویر بیدام
بادام هندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیداء
تصویر کبیداء
کبیداه: میانه آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیداء
تصویر دیداء
تند دویدن با شتاب دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
کسی که در خواب نباشد، مقابل خوابیده، آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیداد
تصویر بیداد
ستم، ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیضاء
تصویر بیضاء
((بَ))
سفید، روشن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیداد
تصویر بیداد
ظلم، بی عدالتی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
Awake, Wakeful
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
éveillé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
despierto
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
terjaga
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
ตื่น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
wakker
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
wach
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
sveglio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
acordado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
清醒的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
czujny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
бадьорий , бадьорий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
бодрствующий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
जागृत , जाग्रत
دیکشنری فارسی به هندی