- بیخوابی
- بیداری، خوابیدن نتوانستن، هوشیار
معنی بیخوابی - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیدار، آنکه نتواند بخوابد، هوشیار
بی حوصلگی، بی قراری، بی صبری
حس و ادراک نداشتن بیخودی، کم حافظگی
بیشماری بسیاری، عدم صحت نادرستی، بیهودگی، ظلم ستم
بیچیزی تهیدستی، بیچارگی بی سر و سامانی، ناتوانی درماندگی
ناپایداری مقابل دوام
بیقراری بیطاقتی
توشک تشک، همخوابه هم بستر
بدخواه بودن، عمل بدخواه
تهیدستی، بیچارگی، بی سر و سامانی
آنکه نتواند بخوابد، کسی که به خواب نرود
تشک، زیرانداز آکنده از پشم یا پنبه که روی تخت خواب یا زمین می اندازند و بر آن می نشینند یا می خوابند، بستر، توشک
بی قراری، بی آرامی
Malevolence, Malice, Maliciousness
Sleepless
злоба , злонамеренность
бессонный
Übelwollen, Bosheit, Boshaftigkeit
schlaflos
злоба , злі наміри
безсонний
złośliwość, złość
bezsenny
malevolência, malícia, malignidade
insone
malvagità, malizia
insonne
insomne
malevolencia, malicia, malignidad
malveillance, malice
insomniaque