جدول جو
جدول جو

معنی بیجار - جستجوی لغت در جدول جو

بیجار
شهرستان بیجار یا گروس، یکی از شهرستانهای یازده گانه استان پنجم کشور است و حدود و مشخصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: از طرف شمال خاور به بخشهای قیدار و ماه نشان از شهرستان زنجان، از طرف شمال باختر به بخش تکاب از شهرستان مراغه، از طرف باختر به بخش دیواندره از شهرستان سنندج، از طرف جنوب به بخش قروه از شهرستان سنندج، از طرف جنوب خاور به دهستان مهربان از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان، سه رشته کوهستان در این شهرستان وجود دارد، 1 - کوههای شمالی، در منتهی الیه شمالی شهرستان قرار گرفته بلندترین قلل رشتۀ مذکور به ترتیب از باختر به خاور قلۀ کوه امامزاده ایوب انصار به ارتفاع 2512 متر، قلۀ زرنیخ در شمال آبادی چیچکلویه ارتفاع 3030 متر، قلۀ کوه شاه نشین در شمال آبادی شاه نشین به ارتفاع 3200 متر است، 2 - کوههای مرکزی، بلندترین قلل رشتۀ مرکزی از شمال باختر به جنوب خاور عبارتند از کوه سرقیصه به ارتفاع 2346 متر، کوه نقاره کوب در شمال باختر شهر به ارتفاع 2234 و کوه پنجه علی در باختر شهر به ارتفاع 2407، کوه حمزه عرب در 9 کیلومتری خاور شهر بیجار به ارتفاع 2555، کوه تماشا در 20 کیلومتری جنوب خاور شهر بیجار به ارتفاع 2258 و کوه چنگ الماس بین دهستانهای پیرتاج و گاویازه به ارتفاع 2525 متر است، 3 - سومین رشته، کوههای جنوب شهرستان است، مرتفعترین قلل آن قلۀ کوه زیره کوه واقع در جنوب باختری نجف آباد به ارتفاع 2642 متر است، گودترین محل شهرستان آبادی کل قشلاق واقع در کنار رود خانه قزل اوزان و انتهای رودخانه است که 1372 متر از سطح دریا مرتفعتر است، رودخانه ها: سه رود خانه مهم در این شهرستان جاری است: رود خانه قزل اوزان، رودخانه تلوار، رودخانه گوه زن، شهرستان بیجار یا منطقه گروس از 7 دهستان تشکیل شده است، دهستان پیرتاج 40 آبادی 12 هزار سکنه، دهستان خسروآباد 49 آبادی 16 هزارسکنه، دهستان سیلتان 22 آبادی 7 هزار سکنه، دهستان سپاه منصور 35 آبادی 12 هزار سکنه، دهستان کرانی 59 آبادی 19 هزار سکنه، دهستان گاوبازه 15 آبادی 6 هزارسکنه، دهستان نجف آباد 55 آبادی 9 هزار سکنه، شهر بیجار یک آبادی ده هزار سکنه، جمعاً از 276 آبادی و 91هزار سکنه تشکیل شده است، شهر بیجار مرکز شهرستان گروس است و مرتفعترین شهر ایران است، جمعیت شهر در حدود ده هزارتن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان نهارجانات است که در بخش حومه شهرستان بیرجند واقع و دارای 217 تن سکنه است، مزرعۀ یکه درخت، رضا قلی، زیر کوه، مزرعۀ برج، رود گز، مزرعۀ قیس آباد، خوارستان و غفاریه جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بیجار
برنج زار، شالی، شالیزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیجار
زمین شالی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیزار
تصویر بیزار
(پسرانه)
کسی که از اعمال زشت پرهیز کند (نگارش کردی: بزار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
(پسرانه)
آگاه، مطلع، هوشیار (نگارش کردی: بدار)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیغار
تصویر بیغار
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، تفشه، سرزنش، بیغاره، ملامت، سرکوفت، نکوهش، تفش، تفشل، طعنه، عتیب، زاغ پا، پیغاره، سراکوفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
بیستار، اشاره به یک شخص یا یک چیز مجهول و غیرمعلوم، فلان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
کسی که پیشه اش پاک کردن غلات است و حبوبات و غلات را با غربال پاک می کند
بوجار لنجان: کنایه از کسی که هر کجا نیرو و قدرت و سود و فایده ببیند به آن طرف برود و مرام و مسلک ثابت نداشته باشد، مثل بوجار که هنگام بوجاری از هر طرف باد بیاید روی خود را به آن طرف می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیمار
تصویر بیمار
ناخوش، دردمند، رنجور، مریض، ناتندرست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیجاد
تصویر بیجاد
بیجاده، نوعی یاقوت سرخ، عقیق، کهربا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیطار
تصویر بیطار
دام پزشک، پزشکی که بیماری جانوران، به ویژه چهارپایان را درمان می کند و برای این کار دورۀ دانشگاهی دیده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
کسی که در خواب نباشد، کنایه از آگاه، هوشیار
بیدار شدن: از خواب برخاستن، کنایه از هوشیار شدن
بیدار کردن: کسی را از خواب برانگیختن، کنایه از هوشیار ساختن، آگاه کردن
بیدار ماندن: نخوابیدن، به خواب نرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیزار
تصویر بیزار
آزرده، روگردان و گریزان از چیزی، کسی که از چیزی بدش بیاید و از آن دوری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیکار
تصویر بیکار
کسی که کار، شغل و پیشه ای ندارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیگار
تصویر بیگار
بیگاری، کار بی مزد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیعار
تصویر بیعار
بی ننگ کمبل کسی که از کارهای ناشایست ننگ نداشته باشد بی ننگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایجار
تصویر ایجار
به سلاک دادن، پاداش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیطار
تصویر بیطار
دامپزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیغار
تصویر بیغار
سرزنش، ملامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیگار
تصویر بیگار
منتظر خدمت بی حقوق، کار بی مزد و اجر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلجار
تصویر بلجار
ترکی دیسیات (وعده) پشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
مقابل خفته، کسی که در خواب نباشد، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیجاد
تصویر بیجاد
نوعی از احجار کریمه شبیه بیاقوت کهربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیمار
تصویر بیمار
نا توان، خسته، مریض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوار
تصویر بیوار
شب پره، خفاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیکار
تصویر بیکار
کسی که کاری ندارد بیشغل بی پیشه، آنکه منصب و مقامی ندارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیسار
تصویر بیسار
فلان و بهمان، فلان فیسال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیزار
تصویر بیزار
دور، جدا، برکنار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیذار
تصویر بیذار
بسیارگویی، شل زبان ول زبان، ولگسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوجار
تصویر بوجار
کسی که غلات و حبوبات را الک می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیدار
تصویر بیدار
کسی که در خواب نباشد، مقابل خوابیده، آگاه، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیمار
تصویر بیمار
مریض، دردمند، ناتوان، رنجور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیگار
تصویر بیگار
کار بی مزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیغار
تصویر بیغار
((بِ))
سرزنش، طعنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بیکار
تصویر بیکار
تعطیل
فرهنگ واژه فارسی سره