جدول جو
جدول جو

معنی بیاحه - جستجوی لغت در جدول جو

بیاحه(بَیْ یا حَ)
دام ماهی گیران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیانه
تصویر بیانه
(دخترانه)
نگارش کردی: بهیانه، بهیان، نگا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیاره
تصویر بیاره
(پسرانه)
نام روستایی (نگارش کردی: بیاره)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باحه
تصویر باحه
میانۀ دریا و معظم آن، میان سرا، میان راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بیاره
تصویر بیاره
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخه های آن روی زمین بیفتد مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار و مانند آن
جلونک، جلنگ، چلونک، بیاج،
بوته
فرهنگ فارسی عمید
(فَیْ یا حَ)
ناقه فیاحه، ماده شتر بزرگ پستان بسیارشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مؤنث فیّاح. (اقرب الموارد). رجوع به فیّاح شود
لغت نامه دهخدا
(بیا / بَ یْ یا)
شیشک. ماهی شیشک. (مهذب الاسماء). نوعی از ماهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (دهار) (آنندراج). نوعی از ماهی خرد به اندازۀ یک وجب و آن گواراترین ماهی است و گفته اند کلمه دخیل است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است بسیار بزرگ در نواحی لاهور، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
با توانایی و قدرت بهراسید همه
پیل از آن شیر که کشتی به لب رود بیاه،
فرخی
لغت نامه دهخدا
(حَ)
میانۀ دریا و معظم آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، بوح. میان سرای. (مهذب الاسماء).
- باحهالطریق، وسط راه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میان راه، باختر یا باختریش یا بلخ نام پایتخت مملکتی است که بدین نام نامیده میشده و در پای کوه پاراپامیز واقعست و رود باختروس از این شهر میگذرد و نام ایالت و شهر از اسم این رود گرفته شده است
لغت نامه دهخدا
(عُ)
میح. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به میح شود
لغت نامه دهخدا
(مَیْ یا حَ)
مؤنث میاح. رجوع به میاح شود
لغت نامه دهخدا
(صَیْ یا حَ)
خرماستانی است به یمامه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریاحه. مصدر به معنی رواح. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به رواح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَمْ می)
ریاحه. بالا برآمدن و شادمان گردیدن. (منتهی الارب). مصدر به معنی رواح. (از ناظم الاطباء). رجوع به رواح شود
لغت نامه دهخدا
(تَ نَقْ قُ)
سیاحت. رجوع به سیاحت شود
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یا سَ)
شهری بزرگ از کورۀ جیّان، مابین آن و ابّده دو فرسنگ است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
ساقۀ گیاه، ریشه یک قسم گیاه طبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ ضَ)
سپیدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
متاع و کالای فروختنی. ج، بیاعات. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
نام شهری است درهندوستان که نیل از آنجا خیزد و آن چیزی باشد که بدان چیزها رنگ کنند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). شهری در هند که نیل در آنجا سازند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَیْ یا نَ)
قصبۀ کورۀ قبره و آن بزرگ و استوار است و میان آن و قرطبه سی میل فاصله است. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
تصویری از نیاحه
تصویر نیاحه
از ریشه پارسی نیوه گری انوییدن موییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باحه
تصویر باحه
میان راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاحه
تصویر سیاحه
فرا راهی جهانگردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاده
تصویر بیاده
پارسی تازی گشته پیاده پیاتک سرباز پیاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاره
تصویر بیاره
بوته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاعه
تصویر بیاعه
کالای فروختنی فروختنی
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ رَ یا رِ))
گیاهی که ساقه بلند و مستقیم ندارد و شاخه های آن روی زمین افتد مانند کدو، خربزه و غیره، بوته
فرهنگ فارسی معین
صوتی برای راندن اسب
فرهنگ گویش مازندرانی