دهی از دهستان کام فیروز بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 470 تن. آب آن از رود کر و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی از دهستان کام فیروز بخش اردکان شهرستان شیراز. سکنۀ آن 470 تن. آب آن از رود کر و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
یوم بسیان، جایگاهی است که در آن جنگی بنی فزاره را بر بنی جشم بن بکر بوده و درین باره شاعر گوید: و کم غاورت خیلی ببسیان منکم ارامل عقری او اسیرا مکفرا. (مجمعالامثال میدانی)
یوم بسیان، جایگاهی است که در آن جنگی بنی فزاره را بر بنی جشم بن بکر بوده و درین باره شاعر گوید: و کم غاورت خیلی ببسیان منکم ارامل عقری او اسیرا مکفرا. (مجمعالامثال میدانی)
از ’ب ن ی’، بنیاد. بن لاد. (فرهنگ فارسی معین). بنیاد و بنلاد. (ناظم الاطباء) : و آن سخن خود نه چیز و حرفش چیز چیزها را حروف او بنیان. ناصرخسرو. گرچه نیکو و بلند است و قوی خانه پست یاپیش که بر برف بود بنیان. ناصرخسرو. قوی چار بنیان ارکانش چندان که دور فلک هفت بنیان نماید. خاقانی. این کعبه را که سد سکندر حریم اوست خضر خلیل مرتبه بنیان تازه کرد. خاقانی. ، کسی را بر دهانۀ توپ بستن و توپ را آتش کردن، چنانکه محکوم پاره پاره شود. و رجوع به توپ شود
از ’ب ن ی’، بنیاد. بن لاد. (فرهنگ فارسی معین). بنیاد و بنلاد. (ناظم الاطباء) : و آن سخن خود نه چیز و حرفش چیز چیزها را حروف او بنیان. ناصرخسرو. گرچه نیکو و بلند است و قوی خانه پست یاپیش که بر برف بود بنیان. ناصرخسرو. قوی چار بنیان ارکانْش چندان که دور فلک هفت بنیان نماید. خاقانی. این کعبه را که سد سکندر حریم اوست خضر خلیل مرتبه بنیان تازه کرد. خاقانی. ، کسی را بر دهانۀ توپ بستن و توپ را آتش کردن، چنانکه محکوم پاره پاره شود. و رجوع به توپ شود
صفت بیان حالت از مصدر بریشتن و برشتن. در حال برشتگی. برشته. (آنندراج). کباب شده و پخته شده. (ناظم الاطباء). پخته بر آتش. حنیذ. شواء. شوی ّ. محاش. مشوی ّ. مشویّه: ز دردش همه ساله گریان بدند چو بر آتش تیز بریان بدند. فردوسی. همی دانم که گر فربه شود سگ نه خامم خورد شاید زو نه بریان. ناصرخسرو. زامر حق وابکوا کثیراً خوانده ای چون سر بریان چه خندان مانده ای. مولوی. بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپرّجبرئیل مگس راست آرزوی. سعدی. صاحب دعوت گفت ای یار زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان همی سازند. (گلستان). صلیقه، گوشت بریان پخته. مدمشق، گوشت بریان نیم پخته. (منتهی الارب). - ماهی بریان، ماهی برشته: وقت را از ماهی بریان چرخ روز نو را میهمان کردآفتاب. خاقانی. در حریم کعبۀ جان محرمان الیاس وار علم خضر و چشمۀ ماهی ّ بریان دیده اند. خاقانی. - مرغ بریان، مرغ برشته و تف داده. خلاف آب پز: کجا ماه آذر بد و روز دی گه آتش و مرغ بریان و می. فردوسی. بیک تیر پرتاب بر، خوان نهاد برو برّه و مرغ بریان نهاد. فردوسی. چو تاریک شد میزبان رفت نرم یکی مرغ بریان بیاورد گرم. فردوسی. مرغ بریان به چشم مردم سیر کمتر از برگ ترّه بر خوان است. سعدی.
صفت بیان حالت از مصدر بریشتن و برشتن. در حال برشتگی. برشته. (آنندراج). کباب شده و پخته شده. (ناظم الاطباء). پخته بر آتش. حَنیذ. شِواء. شَوی ّ. مُحاش. مَشوی ّ. مَشویّه: ز دردش همه ساله گریان بدند چو بر آتش تیز بریان بدند. فردوسی. همی دانم که گر فربه شود سگ نه خامم خورد شاید زو نه بریان. ناصرخسرو. زَامر حق وَابکوا کثیراً خوانده ای چون سر بریان چه خندان مانده ای. مولوی. بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود شهپرّجبرئیل مگس راست آرزوی. سعدی. صاحب دعوت گفت ای یار زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان همی سازند. (گلستان). صلیقه، گوشت بریان پخته. مدمشق، گوشت بریان نیم پخته. (منتهی الارب). - ماهی بریان، ماهی برشته: وقت را از ماهی بریان چرخ روز نو را میهمان کردآفتاب. خاقانی. در حریم کعبۀ جان محرمان الیاس وار علم خضر و چشمۀ ماهی ّ بریان دیده اند. خاقانی. - مرغ بریان، مرغ برشته و تف داده. خلاف آب پز: کجا ماه آذر بد و روز دی گه آتش و مرغ بریان و می. فردوسی. بیک تیر پرتاب بر، خوان نهاد برو برّه و مرغ بریان نهاد. فردوسی. چو تاریک شد میزبان رفت نرم یکی مرغ بریان بیاورد گرم. فردوسی. مرغ بریان به چشم مردم سیر کمتر از برگ ترّه بر خوان است. سعدی.
جمع واژۀ بکر. (ناظم الاطباء). جمع بکر به علامت ’ان’ فارسی: دگر ره بود پیشین رفته شاپور بپیش آهنگ آن بکران چون حور. نظامی. - بکران بهشت، حوریان. (ناظم الاطباء). کنایه از حوران بهشتی باشد. (برهان) (از انجمن آرا) : بکران بهشت چند سازند زان موی که این زبان شکافد. خاقانی. - بکران چرخ، ستاره های آسمان. (ناظم الاطباء). کنایه از ستاره های آسمان باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). ستاره ها. (رشیدی) : صبح از صفت چو یوسف و مه نیمه و ترنج بکران چرخ دست بریده برابرش. خاقانی. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 200 و بکر چرخ شود. -
جَمعِ واژۀ بکر. (ناظم الاطباء). جمع بکر به علامت ’اَن’ فارسی: دگر ره بود پیشین رفته شاپور بپیش آهنگ آن بکران چون حور. نظامی. - بکران بهشت، حوریان. (ناظم الاطباء). کنایه از حوران بهشتی باشد. (برهان) (از انجمن آرا) : بکران بهشت چند سازند زان موی که این زبان شکافد. خاقانی. - بکران چرخ، ستاره های آسمان. (ناظم الاطباء). کنایه از ستاره های آسمان باشد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). ستاره ها. (رشیدی) : صبح از صفت چو یوسف و مه نیمه و ترنج بکران چرخ دست بریده برابرش. خاقانی. و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 200 و بکر چرخ شود. -
کنارۀ دیگ و ته دیگ و آن مقدار ازطعام که در ته دیگ چسبیده و بریان شده باشد و آن راته دیگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ته دیگی. (غیاث). برنج و هرچیزی دیگر که در ته دیگ طعام چسبیده و بریان شده باشد. (برهان). مخفف بنکران، ته دیگی که بریان شده باشد. (از رشیدی). برنج و گوشت که در ته دیگ طعام بریان شده و چسبیده باشد. گفته اند که آن را ته دیگ نیز گویند. و بکران امر به کرانیدن یعنی تراشیدن آن ته دیگ است. آن تراشیده را بکران گویند و اصل در آن بنکران یعنی تراشیدۀ بن دیگ که به ته دیگ معروف است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ته دیگی که طریقۀ طبق فرو دیگ بندد هندش گهرجنی نامند و وقتی با روغن جمعگردد جان جان خوانند. (شرفنامۀ منیری) (از مؤید الفضلاء). مقداری از طعام که ته دیگ چسبیده باشد. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) : گردن مرغ چو سر برکند از قعر برنج هر دو چشمش نگران بکران خواهد بود. بسحاق اطعمه. هان ای بکران حال چه گویی بر یخنی هرگز نبرد سوخته ای قصه بخامی. بسحاق اطعمه (از شرفنامۀ منیری)
کنارۀ دیگ و ته دیگ و آن مقدار ازطعام که در ته دیگ چسبیده و بریان شده باشد و آن راته دیگ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ته دیگی. (غیاث). برنج و هرچیزی دیگر که در ته دیگ طعام چسبیده و بریان شده باشد. (برهان). مخفف بنکران، ته دیگی که بریان شده باشد. (از رشیدی). برنج و گوشت که در ته دیگ طعام بریان شده و چسبیده باشد. گفته اند که آن را ته دیگ نیز گویند. و بکران امر به کرانیدن یعنی تراشیدن آن ته دیگ است. آن تراشیده را بکران گویند و اصل در آن بُنکران یعنی تراشیدۀ بن دیگ که به ته دیگ معروف است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). ته دیگی که طریقۀ طبق فرو دیگ بندد هندش گُهرجنی نامند و وقتی با روغن جمعگردد جان جان خوانند. (شرفنامۀ منیری) (از مؤید الفضلاء). مقداری از طعام که ته دیگ چسبیده باشد. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف) : گردن مرغ چو سر برکند از قعر برنج هر دو چشمش نگران بکران خواهد بود. بسحاق اطعمه. هان ای بکران حال چه گویی بر یخنی هرگز نبرد سوخته ای قصه بخامی. بسحاق اطعمه (از شرفنامۀ منیری)
قریه ای است از هرات. (مرآت البلدان ج 1 ص 199). از قراء هرات است و ابوبکر عبدالله بن محمد بزیانی کرامی مذهب متوفای 526 ه. ق. از آنجاست. (حاشیۀ بیهقی) (از معجم البلدان)
قریه ای است از هرات. (مرآت البلدان ج 1 ص 199). از قراء هرات است و ابوبکر عبدالله بن محمد بزیانی کرامی مذهب متوفای 526 هَ. ق. از آنجاست. (حاشیۀ بیهقی) (از معجم البلدان)
آریستید. سیاستمدار فرانسوی (1862-1932 میلادی). وی خطیبی ماهر بودو یازده بار نخست وزیر و وزیر امور خارجه شد. او طرفدار سیاست آشتی با آلمان بود. (فرهنگ فارسی معین)
آریستید. سیاستمدار فرانسوی (1862-1932 میلادی). وی خطیبی ماهر بودو یازده بار نخست وزیر و وزیر امور خارجه شد. او طرفدار سیاست آشتی با آلمان بود. (فرهنگ فارسی معین)
دهی از دهستان لادیز بخش میرجاوه شهرستان زاهدان، 32 هزارگزی باختری میرجاوه، سکنۀ آن 200 تن، محصول غلات، ذرت، پنبه، لبنیات، ساکنان از طایفۀ ریگی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی از دهستان لادیز بخش میرجاوه شهرستان زاهدان، 32 هزارگزی باختری میرجاوه، سکنۀ آن 200 تن، محصول غلات، ذرت، پنبه، لبنیات، ساکنان از طایفۀ ریگی، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)