- بکن
آنکه از مردم حیله های مختلف پول و مال استخراج کند. کسی که دیگران را استثمار کند. کسی که کثیر الجماع باشد آنکه بسیار جماع کند
معنی بکن - جستجوی لغت در جدول جو
- بکن
سوء استفاده چی، تلکه کن، کلاش
- بکن
بکن، از ریشه درآور، پوزه ی برجسته
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد، وسیلۀ گذران زندگی، برای مثال محنت سوب و بکند او که از بیخم فکند / طبع موزونم همی ز اندیشه ناموزون کنند (انوری - ۶۲۶)
(بِ کَ / بَ نَ)
لغت نامه دهخدا
بگنگ. حیوان دم بریده را گویند. (برهان) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (سروری) (از انجمن آرا) (از غیاث)
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری
آهنی باشد پهن با دسته ای چوبی که بهر دو طرف آن دو ریسمان بندند. یک شخص دسته آنرا و دیگری ریسمانهارا بگیرد و زمین را بدان هموار کنند، کج بیل باغبانی، قلابی که بدان علف هرزه را از کشتزار بر کنند
رد پا، نشان پارسی تازی شده بن، پاسی از شب نوعی از قماش اطلس که بر آن گلهای زربفت باشد، گلها و نشانها که بر روی مهوشان از نوشیدن شراب بهم رسد عرق که بر پیشانی ایشان نشیند
جای حفر شده، شخم زده، چاله و شیار
پرگفتن، برای فروش