جدول جو
جدول جو

معنی بکماء - جستجوی لغت در جدول جو

بکماء
(بَ)
نعت مؤنث أبکم. (منتهی الارب). مؤنث أبکم یعنی زن گنگ و کر و کور مادرزاد. ج، بکم و بکمان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بکمان
تصویر بکمان
بی زبانان، لال ها
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
شب ماه تمام. (منتهی الارب). شب بدر، بجهت بزرگی قمر در آن. (از ذیل اقرب الموارد از تاج) ، کنایه از ستودن به مبالغه و تعریف بسیار نمودن. (آنندراج). بی نهایت ستایش کردن. (ناظم الاطباء) :
هیچ گه در عشق کوتاهی نکردم از وفا
هرکه پرسید از قد جانان بلند انداختم.
اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بگریستن به آواز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بمعنی گریه کردن به آواز. (غیاث) (آنندراج). گریستن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). بک̍ی. (منتهی الارب). و رجوع به این مصدر شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بکا. رجوع به بکا شود
لغت نامه دهخدا
(بَ کْ کا)
بسیار گریه کننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بسیارگرینده. سخت گرینده. بکّی . (منتهی الارب). و رجوع به بکی شود، دوشیزه بودن. (ناظم الاطباء). دختر بودن
لغت نامه دهخدا
(بَکْ کا)
منسوب است به هیثم بن جماز حنفی بکاء از اهل کوفه که بسیار گریه میکرده است. (از سمعانی) (از اللباب) ، اشتر جوان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(بَکْ کا)
کوهی بمکه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
جمع واژۀ بکیّه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به بکیه شود، منسوب است به ابوحفص عباس عبدالله بن محمد بن سلیمان بن بکار. (از سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کمی ّ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کمی. دلاوران. مردان باسلاح. (یادداشت مؤلف). رجوع به کمی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سماروغ ناک شدن زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بسیار سماروغ گشتن زمین. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رجوع به سماروغ شود.
لغت نامه دهخدا
(حُ کَ)
جمع واژۀ حکیم، فیلسوفان. کندایان، طبیبان، شاعران، هم الذین یکون قولهم و فعلهم موافقاً للسنه. (تعریفات جرجانی). رجوع به حکما شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
فاتح و رئیس و بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ)
نبید باشد. (صحاح الفرس). شراب را گویند. (سروری) (معیار جمالی). نبیذ و شراب. (شرفنامۀ منیری). نبیذ. (حاشیۀ فرهنگ خطی اسدی نخجوانی). می. خمر. مدام. مل. باده. و رجوع به بگماز شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ کَ)
بحد کمال. در نهایت کمال. کامل
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بکیم و ابکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بکیم بمعنی گنگ. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَمْ ما)
سماروغ فروش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سماروغ چین جهت فروختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). سماروغ چین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکمان
تصویر بکمان
گنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کماء
تصویر کماء
دنبلان فروش دنبلان گونه ای سماروغ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکماء
تصویر حکماء
جمع حکیم، فرزانگان جمع حکیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلماء
تصویر بلماء
شب چهارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکماز
تصویر بکماز
ترکی باده، پیاله جام، باده گساری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکمال
تصویر بکمال
بحد کمال، در نهایت کمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاء
تصویر بکاء
((بُ))
گریستن، گریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حکماء
تصویر حکماء
((حُ کَ))
جمع حکیم
فرهنگ فارسی معین
کامل، کاملا
متضاد: ناقص
فرهنگ واژه مترادف متضاد