تمام. تمام و کمال. کلاً. تماماً. بالمره: ما بمردیم و بکلّی کاستیم بانگ حق آمد همه برخاستیم. مولوی. و رجوع به کل شود، خرمابن زودرس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
تمام. تمام و کمال. کلاً. تماماً. بالمره: ما بمردیم و بکلّی کاستیم بانگ حق آمد همه برخاستیم. مولوی. و رجوع به کل شود، خرمابن زودرس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
بگلر. بیگلر. لفظ ترکی است و بمعنی بزرگ و امیر است چه بیک یا بک بمعنی بزرگ است و ’لر’ مخفف ’لار’ است که ضمیر جمع غایب باشد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بکلربک و بکلربکی شود: هست طاغی بکلر زرین قبا هست شاکر خستۀ صاحب عبا. مولوی
بگلر. بیگلر. لفظ ترکی است و بمعنی بزرگ و امیر است چه بیک یا بک بمعنی بزرگ است و ’لر’ مخفف ’لار’ است که ضمیر جمع غایب باشد. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بکلربک و بکلربکی شود: هست طاغی بکلر زرین قبا هست شاکر خستۀ صاحب عبا. مولوی
فرانسوی بم نشان یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
فرانسوی بم نشان یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
سوغات، تحفه ولیک زارعی که بتنهایی کار میکند (نه بعنوان عضوی از یک گروه) و معمولا کار او زراعت محصولات دیمی و صیفی است. آتش، شراره آتش تحفه ارمغان سوغات، میوه تازه، نوباوه، جامه نو، هر چیز تازه و نوبرآمده که طبع از دیدنش محفوظ گردد، هر چیز طرفه. چنگ زدن بکسی یا بچیزی تشبث. چشم بزرگ برآمده. اما، بهر حال، علاوه برین ایضا، شاید
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل
این واژه راعمید در پیوند باحلال تازی دانسته محمد معین آن را در فرهنگ فارسی خود نیاورده واژه نامه های تازی به گفته فراهم آورنده غیاث هیچ یک این واژه رانیاورده اند و به درستی نیز نشان داده است که این واژه همان بهل پارسی برابربا} رها کن و بگذر {است بهل