جدول جو
جدول جو

معنی بکزادگی - جستجوی لغت در جدول جو

بکزادگی
(بَ دَ / دِ)
بیک زادگی. (فرهنگ فارسی معین) ، مهمانی مطلقاً. (برهان). مهمانی. (شرفنامۀ منیری) ، غم و اندوه. (برهان) (شرفنامۀ منیری) ، پیالۀ شراب. (برهان). و رجوع به بگماز شود
لغت نامه دهخدا
بکزادگی
بیکزادگی: بغ زادگی بزرگزادگی بزرگ زادگی نجیب زادگی
تصویری از بکزادگی
تصویر بکزادگی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
آزاد بودن، وارستگی، جوانمردی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ)
حالت و کیفیت زاده (زاییده). زاییدگی. ولادت. تولد. و در ترکیبات آید چون: مردم زادگی. کیان زادگی. آقازادگی، حرام زادگی. حلال زادگی. رجوع به این ترکیبات و زادو زادن شود، مخفف آزادگی:
آنکه در بستان و باغ زادگی و آزادگیست
سوسن آزاده و آزاده سرو سرفراز.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حلال زادگی. پاک نژادی:
اندر پلیدزادگی و پاکزادگی
تو چغز حوض گلخن و من شیم کوثرم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
صفت بوزده. (یادداشت مؤلف). و رجوع به بوزده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حریت. جوانمردی. اصالت. نجابت. شرافت. مروّت. مکرمت. (دستوراللغه). وارستگی. مردمی:
همه آزادگی و همت تو
قهر کرده ست مر کیانا را.
خسروانی یا خسروی.
ابوالمظفر شاه چغانیان که برید
به تیز دشنۀ آزادگی گلوی سؤال.
منجیک.
بداد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسر کنید.
فردوسی.
بزرگان گنج سیم و زر گوالند
تو از آزادگی مردم گوالی.
طیان مرغزی.
به آزادگی از همه شهریاران
پدیدار همچون یقین از گمانی.
فرخی.
اینت آزادگی و بارخدائی و کرم
اینت احسانی کآن را نه کران است و نه مر.
فرخی.
ای صورت تو بر فلک رادی آفتاب
ای عادت تو بر تن آزادگی روان.
فرخی.
نشان کریمی ّ و آزادگی
برآوردن مردم ممتحن
به آزادمردی ّ و آزادگی
تو کس دیده ای درخور خویشتن ؟
از آزادگان هرکه او پیشتر
بشکر تو دارد زبان مرتهن...
فرخی.
آزادگی آموخته زو طریق
رادی گرفته زو رسوم و سنن
وآزادگان را برکشیده ز چاه
چاهی که پایانش نیابد رسن.
فرخی.
ای به آزادگی ّ و نیک خوئی
نه عجم دیده چون تو و نه عرب.
فرخی.
تو را بمردی و آزادگی میان سپاه
هزار نام بدیع است و صدهزار لقب.
فرخی.
ای خوی تو خجسته و رای تو چون تو راست
دائم تو را بفضل و به آزادگی هواست.
فرخی.
بعلم و عدل و به آزادگی ّ و نیکخوئی
مؤیّد است و موفق مقدم است و امام.
فرخی.
ملک چنانکه ز آزادگی سزید گزید
ز آهوان چو نگاری ز بتکدۀ فرخار.
فرخی.
بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیر نکوسیرت نکوکردار.
فرخی.
ای بحرّی و به آزادگی از خلق پدید
چون گلستان شکفته ز سیه شورستان.
فرخی.
همه پادشاهان همی زو زنند
بشاهی ّ و آزادگی داستان.
فرخی.
دانش و آزادگی ّ و دین و مروت
این همه را خادم درم نتوان کرد.
عنصری.
هزار سال همیدون بزی بپیروزی
بمردمی ّ و به آزادگی ّ و نیک خوی.
منوچهری.
خوی بد اندر ره آزادگی
قید دو دست و غل بر گردنست.
ناصرخسرو.
در ره آزادگیست قول وی و فعل وی
پاک ز تزویر و زرق دور ز تلبیس و بند.
سوزنی.
طریق صدق بیاموز ز آب صاف ای دل
براستی طلب آزادگی ز سرو چمن.
حافظ.
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گردهد دست که دامن ز جهان درچینم.
حافظ.
، آسایش. آسودگی. شادی:
هست خلّت عین کارافتادگی
گر خلیلی کم طلب آزادگی.
عطار.
- آزادگی کردن، جوانمردی نمودن:
نه جز آزادگی کردن ترا کاری همی بینم.
فرخی.
بر ظن نیکوقصد کردم بدو
آزادگی کرد و وفا کرد ظن.
فرخی.
- آزادگی نمودن، ابراز، اظهار و اعلام آزادگی:
آزاده برکشیدن و رادان رسوم اوست
وآزادگی نمودن و رادی شعار او.
فرخی.
زآزادگی نمودن کردارهای نیک
آزادگان بشکر تو گشتند مرتهن.
فرخی.
- امثال:
آزادگی و طمع بهم ناید.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو دَ / دِ)
طفلی. نوزاده بودن
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
مخفف شاهزادگی:
مر او را بشاهی و شهزادگی
به افراسیاب ملک انتساب.
سوزنی.
رجوع به شاهزاده و شاهزادگی شود
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی بیزنده
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ دَ / دِ)
حالت و چگونگی بزنده. رجوع به بزنده و بزیدن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ دَ / دِ)
حالت و چگونگی بیگزاده. رجوع به بیگزاده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مأخوذ از هندی، درویش و قلندر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شُ دَ / دِ)
برگشتگی.
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
از باختن، . حیله گری. مکاری. (از غیاث اللغات بنقل از مصطلحات وبهار عجم). کنایه از حیالی. (آنندراج) :
بسکه بازندگی از مردم عالم دیدم
صورت گنجفه خلقم بنظر می آید.
محسن تأثیر (از آنندراج).
و رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 264 شود، بازو کوفتن، چنانکه پهلوانان در وقت کشتی کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سنگ سبز دریایی و گوهر سبزرنگ که زبرجد نیز گویند. (ناظم الاطباء). زبرجد و بلور را گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مخفف بادگیر است، رجوع به بادگیر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
بکزاده. بیک زاده. بیگ زاده.
لغت نامه دهخدا
تصویری از بادگی
تصویر بادگی
بادگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
حریت، جوانمردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهزادگی
تصویر شهزادگی
مخفف شاهزادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکزادگی
تصویر پاکزادگی
پاک نژادی حلال زادگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازندگی
تصویر بازندگی
حیله گری، مکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکزاده
تصویر بکزاده
امیرزاده، بزرگزاده نجیب زاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادگی
تصویر آزادگی
((دَ یا دِ))
حریت، جوانمردی، نجابت، اصالت، آسایش، آسودگی
فرهنگ فارسی معین
آزادمنشی، اختیار، اصالت، جوانمردی، حریت، وارستگی
متضاد: اسارت، بندگی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گشودگی، باز بودن
دیکشنری اردو به فارسی