جدول جو
جدول جو

معنی بکاله - جستجوی لغت در جدول جو

بکاله
(بَ لَ)
بکیله، غذایی است که آرد با رب یا بروغن و خرما سرشته با پست تر کرده شده یا پست با خرما و شیر یا آردی که به پست مخلوط کرده به آب و روغن یا زیت تر کرده باشند یا قروت خشک مخلوط برطب یا آرد و خرما مخلوط بزیت. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بکاله
رنگینک از خوراک ها
تصویری از بکاله
تصویر بکاله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نام کوهی است در هندوستان که سلطان جلال الدین خوارزمشاه بدان حدود رفته بود. رجوع به تاریخ جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 2 ص 144 و 145 و 147 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بِ)
مبتلی شدن به چیزی و درآویختن بدان. (از منتهی الارب). آزموده شدن به چیزی و درآویخته شدن به آن. (ازذیل اقرب الموارد از لسان). بلل. بلول. و رجوع به بلل و بلول شود.
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوبست به بکال که بطنی است از حمیر. (از سمعانی). منسوبست بقبیلۀ بکاله و بکال که دربان امیرالمؤمنین علی کرم اﷲ وجهه بود. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ / بَ رَ)
جمع واژۀ بکر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به بکر شود، پیش آمدن کسی را مکروهی. (ناظم الاطباء). پیش آمدن کسی را بمکروه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
دوشیزگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (غیاث). عذرت. (منتهی الارب). و رجوع به بکارت شود.
لغت نامه دهخدا
(بَقْ قا لَ)
ارض بقاله، زمین تره زار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به بقیله شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
تری. نمناکی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). تری. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
بقیۀ مودت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بلاله. بلّه. رجوع به بلاله و بله شود
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
بطوله. شجاع و دلیر گردیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). دلیری. (آنندراج). سخت دلیر و کارزاری شدن. (تاج المصادر بیهقی). دلیری. بطوله (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به همین مصدر شود، خنور روغن یا آوندی است بشکل مرغابی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دبّه ظرفی است مانند قاروره و عربی صحیح است و گمان میکنم که لغت شامی باشد. (المعرب جوالیقی ص 64). و صاحب اللسان آرد: بطه، دبّه است بلغت اهل مکه زیرا آنرا بشکل بطه (پرنده) سازند و دبه ظرفی است از شیشه که در آن روغن نهند
لغت نامه دهخدا
(بَ ءَ)
بک ء. (منتهی الارب). رجوع به بک یا بک شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بطوله. بازماندن از عمل و کار. (ناظم الاطباء). بیکار شدن، بطل الاجیر، معطل و بیکار شد مزدور. (منتهی الارب). بیکار شدن. (تاج المصادر بیهقی). بیکاری. (منتهی الارب) (از آنندراج) (نصاب).
لغت نامه دهخدا
(چِ لَ / لِ)
قطرات و قطره ها. (ناظم الاطباء). چکه ها. چیکله ها. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه)
لغت نامه دهخدا
(اَکْ کا لَ)
اکاله. بسیارخورنده. (آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(دُک کالَ)
شهری است به مغرب مر بربر را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ / لِ)
فضلۀ سگ. (برهان). سرگین سگ. (اوبهی). گه سگ. (صحاح الفرس). غائط سگ. (لغتنامه اسدی) :
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است
که این سکاله و گوه سگ است خشک شده.
عمارۀ مروزی.
رجوع به سگاله شود
لغت نامه دهخدا
(شِ لَ / لِ)
خارپشت. (ناظم الاطباء) ، ریزه. ریزۀ زر. (یادداشت مؤلف) :
چون بوزد خوش نسیم شاخک بادام
سیم نثارت کند درست شکاله.
ناصرخسرو.
- شکالۀ زر، ریزۀ زر. (ناظم الاطباء) : ذهبه، قراضه و شکالۀ زر. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندک شیر شدن. (تاج المصادر بیهقی). کم شیر شدن. (منتهی الارب). و رجوع به بک ء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
شجاعت. (اقرب الموارد). شجاعت و دلیری. (غیاث اللغات). شجاع و دلیر گردیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت دلیر شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). شجاعت و دلاوری و بی پروایی. (ناظم الاطباء). دلیر شدن در سختی. و رجوع به بسالت شود.
لغت نامه دهخدا
(بُ لَ)
صافی هر چیزی: بزالۀ خمر، صافی باده. (یادداشت بخط دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معظم و مکرم گردیدن. (منتهی الارب). بجول. (منتهی الارب). مکرم گردیدن. معظم گردیدن. (از ناظم الاطباء). گرامی شدن. و رجوع به بجول شود
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
زن با عظمت و جمال که او را تعظیم کنند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- بنوبجاله، بطنی است از عرب. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
از با+ کله، سر، در تداول عامه، عاقل. پیش بین. بسیار خردمند. باعقل. با سیاست خوب. (یادداشت مؤلف). بامغز. و رجوع به کله شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مستقیم گردیدن رأی. (ناظم الاطباء). استقامت یافتن رأی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بکیله
تصویر بکیله
بنگرید به بکاله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بساله
تصویر بساله
دلیر یدن دلیر گردیدن یلی مردی، ناخوشداشت بسام: خنده روی خندنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بطاله
تصویر بطاله
معطل وبیکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاله
تصویر بلاله
تری نمناکی باز ماندی مهر
فرهنگ لغت هوشیار
سوزاناک ها: داروهای سوزنده بسیار خورنده یا ادویه اکاله. داروها و مواد شیمیایی سوزاننده داروهای تلخ و زننده داروهای تحلیل برنده انساج که غالبا سمی هم میباشند از قبیل نیترات دارژان و آمونیاک و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکالت
تصویر بکالت
رنگینک از خوراک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکاره
تصویر بکاره
دخترگی دوشیزگی ناسفتگی دخت مهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکاله
تصویر چکاله
چکه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکاله
تصویر سکاله
سرگین سگ فضله کلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وکاله
تصویر وکاله
وکاله: وکالت در فارسی نمایندگی کارگزاری، جانشینی، وا گذاری
فرهنگ لغت هوشیار