معنی بچشیین - جستجوی لغت در جدول جو
بچشیین
چشیدن، مزه کردن
ادامه...
چشیدن، مزه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر بدآیین
بدآیین
بدکیش، گمراه، ملحد
ادامه...
بدکیش، گمراه، ملحد
فرهنگ فارسی عمید
تصویر باشتین
باشتین
میوه، بار درخت،
برای مثال پیش گرفته سبد باشتین / هر یک همچو در تیم حکیم
(منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۴)
ادامه...
میوه، بار درخت،
برای مِثال پیش گرفته سبد باشتین / هر یک همچو در تیم حکیم
(منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویر باشیدن
باشیدن
باشیدَن
بودن، ماندن، ایستادن، اقامت داشتن
ادامه...
بودن، ماندن، ایستادن، اقامت داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
پول یا چیز دیگر را بی عوض به کسی دادن، عطا دادن، گذشت کردن
ادامه...
پول یا چیز دیگر را بی عوض به کسی دادن، عطا دادن، گذشت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویر باشیدن
باشیدن
ایستادن
ادامه...
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر باشتین
باشتین
میوه ای که از درخت بر آید بی آنکه گل کند و بهار دهد
ادامه...
میوه ای که از درخت بر آید بی آنکه گل کند و بهار دهد
فرهنگ لغت هوشیار
بخشیدن
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
ادامه...
دادن عطا کردن، معاف کردن عفو کردن، قسمت کردن تقسیم کردن، گاهی ورزشکاری برای حفظ منافع حریف یا باحترام او مسابقه را می بخشد و بنفع حریف خود کنار می کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بدآیین
بدآیین
بد اخلاق، بدخوی وکافر
ادامه...
بد اخلاق، بدخوی وکافر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر بخشیدن
بخشیدن
((بَ دَ))
عطا کردن، عفو کردن
ادامه...
عطا کردن، عفو کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویر باشتین
باشتین
میوه، میوه درخت
ادامه...
میوه، میوه درخت
فرهنگ فارسی معین
تصویر بوشیدن
بوشیدن
ملاحظه کردن
ادامه...
ملاحظه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویر بخشیدن
بخشیدن
Bestow, Bless, Pardon
ادامه...
Bestow, Bless, Pardon
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
accorder, bénir, pardonner
ادامه...
accorder, bénir, pardonner
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بچریین
چریدن
ادامه...
چریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بچیین
چیدن
ادامه...
چیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بچکیین
فروچکیدن، چکیدن
ادامه...
فروچکیدن، چکیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بچفیین
مکیدن، مک زدن
ادامه...
مکیدن، مک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بکشیین
رگ به رگ شدن، ضرب دیدگی، گرفتگی عضله، تحمل کردن، وزن کردن، نقاشی کردن، به جانب خود کشیدن
ادامه...
رگ به رگ شدن، ضرب دیدگی، گرفتگی عضله، تحمل کردن، وزن کردن، نقاشی کردن، به جانب خود کشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
수여하다 , 축복하다 , 용서하다
ادامه...
수여하다 , 축복하다 , 용서하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
授ける , 祝福する , 許す
ادامه...
授ける , 祝福する , 許す
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
להעניק , לברך , לסלוח
ادامه...
להעניק , לברך , לסלוח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
देना , आशीर्वाद देना , माफ करना
ادامه...
देना , आशीर्वाद देना , माफ करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
memberikan, memberkati, memaafkan
ادامه...
memberikan, memberkati, memaafkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
มอบ , อวยพร , ให้อภัย
ادامه...
มอบ , อวยพร , ให้อภัย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
verlenen, zegenen, vergeven
ادامه...
verlenen, zegenen, vergeven
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
otorgar, bendecir, perdonar
ادامه...
otorgar, bendecir, perdonar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
concedere, benedire, perdonare
ادامه...
concedere, benedire, perdonare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
conceder, abençoar, perdoar
ادامه...
conceder, abençoar, perdoar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
赐予 , 祝福 , 原谅
ادامه...
赐予 , 祝福 , 原谅
دیکشنری فارسی به چینی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
przyznawać, błogosławić, przebaczać
ادامه...
przyznawać, błogosławić, przebaczać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
дарувати , благословляти , пробачати
ادامه...
дарувати , благословляти , пробачати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
verleihen, segnen, verzeihen
ادامه...
verleihen, segnen, verzeihen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
даровать , благословлять , прощать
ادامه...
даровать , благословлять , прощать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویر بخشیدن
بخشیدن
بَخشیدَن
bahşetmek, kutsamak, affetmek
ادامه...
bahşetmek, kutsamak, affetmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی