بهره، حصه، نصیب، قسمت، واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد مثلاً بخش امور مالی، قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه و مانند آنکه دارای استقلال نسبی است، در ریاضیات تقسیم، قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود، قسمتی از یک شهر که دارای نوعی همگونی واحد است مثلاً بخش مرفه نشین، در علم زبانشناسی یک واحد صوتی مرکب از یک حرف صدادار و یک یا چند حرف صامت، هجا، سیلاب، پسوند متصل به واژه به معنای بخشنده مثلاً جان بخش، آزادی بخش، بن مضارع بخشیدن، سرنوشت بخش کردن: قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
بهره، حصه، نصیب، قسمت، واحدی از یک سازمان که کار ویژه ای را بر عهده دارد مثلاً بخش امور مالی، قسمتی از یک کتاب، مقاله، جزوه و مانندِ آنکه دارای استقلال نسبی است، در ریاضیات تقسیم، قسمتی از یک شهرستان که از چند دهستان تشکیل شود، قسمتی از یک شهر که دارای نوعی همگونی واحد است مثلاً بخش مرفه نشین، در علم زبانشناسی یک واحد صوتی مرکب از یک حرف صدادار و یک یا چند حرف صامت، هجا، سیلاب، پسوند متصل به واژه به معنای بخشنده مثلاً جان بخش، آزادی بخش، بن مضارعِ بخشیدن، سرنوشت بخش کردن: قسمت کردن، بهره بهره کردن، تقسیم
کنایه از دیدن است. (آنندراج) : روشن گهر بود ز نسب نامه بی نیاز بشنو بچشم دعوی در یتیم را. وحید. و رجوع به چشم شود، حمل بچه. بارداری: خرسندی است دارو، استرونی است حرص کآز و نیاز بچه همی توأمان کشد. امیرخسرو. ، بچه گرفتن از جنس مادۀ پرورده و نگهداری شده
کنایه از دیدن است. (آنندراج) : روشن گهر بود ز نسب نامه بی نیاز بشنو بچشم دعوی در یتیم را. وحید. و رجوع به چشم شود، حمل بچه. بارداری: خرسندی است دارو، استرونی است حرص کآز و نیاز بچه همی توأمان کشد. امیرخسرو. ، بچه گرفتن از جنس مادۀ پرورده و نگهداری شده
نظربند کردن. (آنندراج) : چون کسی از چرخ بگریزد که مردم را بچشم همچو ابروی بتان پیوسته می دارد بچشم. حسن بیک رفیع. و رجوع به چشم شود، جوجه برآوردن، چنانکه در پرندگان: آن را در باغ بگذاشتند و خایه و بچه کردند. (تاریخ بیهقی). هرگاه غوک بچه کردی مار بخوردی. (کلیله و دمنه) ، کپک زدن. مایه کردن: آب لیمو بچه کرده است یا آب غوره بچه کرده است یا شراب بچه کرده است، کپک زده و کفک برآورده و مایه کرده است، پرپر شدن. ورقه ورقه شدن: طلق و پر در لای کتاب بچه می کند، یعنی پری خرد از ریشه پری بزرگ پدید می آید یا طلق ورقه می شود. (یادداشت مؤلف)
نظربند کردن. (آنندراج) : چون کسی از چرخ بگریزد که مردم را بچشم همچو ابروی بتان پیوسته می دارد بچشم. حسن بیک رفیع. و رجوع به چشم شود، جوجه برآوردن، چنانکه در پرندگان: آن را در باغ بگذاشتند و خایه و بچه کردند. (تاریخ بیهقی). هرگاه غوک بچه کردی مار بخوردی. (کلیله و دمنه) ، کپک زدن. مایه کردن: آب لیمو بچه کرده است یا آب غوره بچه کرده است یا شراب بچه کرده است، کپک زده و کفک برآورده و مایه کرده است، پرپر شدن. ورقه ورقه شدن: طلق و پر در لای کتاب بچه می کند، یعنی پری خرد از ریشه پری بزرگ پدید می آید یا طلق ورقه می شود. (یادداشت مؤلف)
بچشم خود دیدن. بچشم خویش دیدن. بچشم خویشتن دیدن. دیدن با چشم نه شنیدن به خبر و نقل. رؤیت کردن و مطمئن شدن و یقین کردن: رفتن جان را به چشم خود ندیده هیچ کس من بچشم خویش می بینم که جانم میرود. میرخسرو. بچشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جان موری مرغکی راه. سعدی. در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود بچشم خویشتن دیدم که جانم میرود. سعدی، تربیت و نگاهداری جنس ماده برای فرزند زادن و بچه گرفتن از آن
بچشم خود دیدن. بچشم خویش دیدن. بچشم خویشتن دیدن. دیدن با چشم نه شنیدن به خبر و نقل. رؤیت کردن و مطمئن شدن و یقین کردن: رفتن جان را به چشم خود ندیده هیچ کس من بچشم خویش می بینم که جانم میرود. میرخسرو. بچشم خویش دیدم در گذرگاه که زد بر جان موری مرغکی راه. سعدی. در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود بچشم خویشتن دیدم که جانم میرود. سعدی، تربیت و نگاهداری جنس ماده برای فرزند زادن و بچه گرفتن از آن
. روی چشم. برچشم. بالای چشم. کلمه ای که در جواب استعمال کنند یعنی با میل و رغبت اطاعت می کنم و چون به کسی گویند این کار را بکن در جواب می گوید بچشم یعنی اطاعت میکنم. (ناظم الاطباء). این کلمه را در وقت قبول کردن امری بر زبان رانند تعظیماً لامره. (آنندراج). سمعاً و طاعهً. بالطوع و الرغبه. برضا و رغبت. اطاعت بسر و چشم. با کمال میل. بندگی و اطاعت. از بن دندان. با کمال اطاعت. به طیب خاطر. بدیدۀ منت. بالای چشم. روی چشم. از صمیم قلب. اطاعت میشود: گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند گفتا بچشم، هرچه تو گوئی همان کنند. حافظ. و رجوع به چشم شود
. روی چشم. برچشم. بالای چشم. کلمه ای که در جواب استعمال کنند یعنی با میل و رغبت اطاعت می کنم و چون به کسی گویند این کار را بکن در جواب می گوید بچشم یعنی اطاعت میکنم. (ناظم الاطباء). این کلمه را در وقت قبول کردن امری بر زبان رانند تعظیماً لامره. (آنندراج). سمعاً و طاعهً. بالطوع و الرغبه. برضا و رغبت. اطاعت بسر و چشم. با کمال میل. بندگی و اطاعت. از بن دندان. با کمال اطاعت. به طیب خاطر. بدیدۀ منت. بالای چشم. روی چشم. از صمیم قلب. اطاعت میشود: گفتم کیم دهان و لبت کامران کنند گفتا بچشم، هرچه تو گوئی همان کنند. حافظ. و رجوع به چشم شود
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود، کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود. تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین، ، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود، کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود. تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین، ، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.