جدول جو
جدول جو

معنی بچسبیین - جستجوی لغت در جدول جو

بچسبیین
چسبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
متصل شدن و پیوستن چیزی به چیز دیگر با ماده ای چسبناک، کنایه از چیزی را محکم به دست گرفتن، کنایه از محکم پیوستن به کسی یا چیزی، کنایه از مطلوب و دلپذیر بودن
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
منسوب به برسو. برسوئین. مقابل فروسویین: و اگر سحج و ریش نو است و در روده های برسویین است آنرا بشربتهای نرم و شوینده پاک باید کرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر (آماس) اندرحجاب باشد که میان احشاء برسویین و فروسویین ایستاده است آن را ذات الجنب گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دَ)
چسبیدن. التصاق. التساق. التصاص. التیاط. التزاق. تغنث. (منتهی الارب) :
مرتعش را کی پشیمان دیده ای
برچنین چیزی تو برچسبیده ای.
مولوی.
ملازه، برچسبیدن با هم. لیط، برچسبیدن به دل. (منتهی الارب). و رجوع به چسبیدن شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مقابل چسبیدن. رجوع به چسبیدن شود، دلپذیر نیامدن. موافق طبع نبودن
لغت نامه دهخدا
(سِ)
از قرای بلخ است. (مراصد الاطلاع) (مرآت البلدان ج 1 ص 160)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
اتصال یافتن جسمی به جسمی دیگر که انفصال ان مشکل باشد را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
((چَ دَ))
متصل شدن چیزی به چیز دیگر چنان که جدا کردن آن ها دشوار باشد، چیزی را محکم به دست گرفتن، محکم پیوستن به کسی یا چیزی، میل کردن، متمایل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
Adhere, Cling, Grip
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
adhérer, s'accrocher, saisir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کوبیدن، ضربه زدن، خراب کردن، تازاندان اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
آموختن، تربیت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرستادن
فرهنگ گویش مازندرانی
چسباندن، دوختن
فرهنگ گویش مازندرانی
ریسیدن، تاباندن طناب و الیاف گیاهی
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو کردن، ریشه یابی کردن، باز کردن گره های پشم گوسفند
فرهنگ گویش مازندرانی
جنبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بچاپسن
فرهنگ گویش مازندرانی
رساندن، فرستادن
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
붙다 , 달라붙다 , 잡다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
くっつく , しがみつく , 掴む
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
להיצמד , להיצמד , לאחוז
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
चिपकना , चिपकना , पकड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
menempel, menggenggam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
ติด , ติด , จับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
hechten, vastklampen, grijpen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
aderir, agarrar-se, agarrar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
adherir, aferrarse, agarrar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
aderire, aggrapparsi, afferrare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
附着 , 紧贴 , 握住
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
przylegać, czepiać się, chwytać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
прилипати , чіплятися , хапати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
haften, sich festhalten, greifen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
прилипать , цепляться , схватывать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از چسبیدن
تصویر چسبیدن
yapışmak, tutmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی