جدول جو
جدول جو

معنی بپرن - جستجوی لغت در جدول جو

بپرن
پرتاب کن، دور بینداز
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرن
تصویر پرن
(دخترانه)
پروین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیرن
تصویر بیرن
بیرون، خارج، ظاهر چیزی، روی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرن
تصویر پرن
پروین، برای مثال متفرق بنات نعش از هم / به هم اندر خزیده نجم پرن (مسعودسعد - ۳۳۳)، پرنیان
گذشته، پیشین، دیروز، روز گذشته
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
کرسی کانتون (ایالت) برن، که از سال 1848م. پایتخت کشور سویس گردید. این شهر در ساحل رود آر قرار دارد و دارای 161هزار تن سکنه است. صنایع آن فلزسازی و بافندگی و مبل سازی و شکلات سازی است. این شهر دارای مؤسسات علمی است. (از فرهنگ فارسی معین) (از دایره المعارف فارسی).
- کانتون برن،پرجمعیت ترین ایالت کشور سویس که دارای 827هزار تن جمعیت است و کرسی آن شهر برن میباشد. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سُ رُ)
به آلمانی ادنبورگ گویند. شهری است از مجارستان، هم مرز اتریش و دارای 42000 تن جمعیت است. دارای کاغذسازی، پشم، قالی بافی، کار خانه تصفیۀ قند است، و محل تقطیر عرق دارد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
هر مکانی که بالای آن چیزی گسترده شده باشد.
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ)
پروین. ثریّا. پرو. و آن چند ستاره است یکجا جمع شده در کوهان ثور و بعربی ثریا خوانندش. (برهان). پروه. (رشیدی) :
بخط و آن لب و دندانش بنگر
که همواره مرا دارند در تاب
یکی همچون پرن بر اوج خورشید
یکی چون شایورد از گرد مهتاب.
فیروز مشرقی.
شاخش ملون همچو قوس قزح
برگش درخشان همچو نجم پرن.
فرخی.
تا چو خورشید نتابد ناهید
چون دوپیکرنبود نجم پرن.
فرخی.
حال ولایتی بمثال بنات نعش
از مردم گریخته برکرد چون پرن.
فرخی.
جهان را همه ساله اندیشه بود
از این تا نهد تخت او بر پرن.
فرخی.
چون سه سنگ دیگپایه هقعه بر جوزا کنار
چون شرار دیگپایه پیش او خیل پرن.
منوچهری.
مر بنات النعش را ماند سخن در طبع مرد
از برای مدح تو آید فراهم چون پرن.
سوزنی.
میان عترت و اولاد مرتضی و نبی
چو بدر باشد بر آسمان میان پرن.
سوزنی.
متفرق بنات نعش از هم
بهم اندر خزیده نجم پرن.
مسعودسعد.
نخفته ام همه شب دوش و بوده ام نالان
خیال دوست گواه من است و نجم پرن.
مسعودسعد.
ز بخشش تو اگر بانگ بر زمانه زنند
بنات نعش بهم درفتد بشکل پرن.
کمال اسماعیل.
بگاه فکرت اگر بر بنات نعش روم
بنوک کلک بنظم آورم چنان پرنش.
کمال اسماعیل.
اطلس چرخی گردون بهر قد قدر اوست
خیط درزش آفتاب و دکمۀ جیبش پرن.
نظام قاری (دیوان البسه).
رجوع به ثریا و پروین شود، منزلی از منازل قمر؟. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
نام قصبه ایست در هندوستان. (برهان) (آنندراج) :
بس نمانده ست که فرمان دهد آن شاه که هست
پادشاه از بر قنوج و برن تا اهواز.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(رُ)
مخفف بیرون است که نقیض اندرون باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مخفف بیرون است چنانکه اندر مخفف اندرون است. (انجمن آرا). برون:
ای مظفرشاه اگرچه تو نیارایی بجنگ
از پی آرایش این جیش مظفر بیرن آر.
عسجدی (از لغت فرس اسدی).
رجوع به بیرون شود
لغت نامه دهخدا
(اِ پ رُ)
روز اپرن رجوع به گینه گات شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
بارون. لقبی بوده است که اروپائیان در گذشته آن را به مالک زمین وسیع میدادند. اشراف زمیندار، فروتر از ویکنت و برتر از شوالیه
لغت نامه دهخدا
(رِ)
وارنه. ناحیت البرز. کرزوس چون از کورش شکست خورد شاه ایران جوانمردانه با او رفتار کرد و قسمتی از داراییش را بدو بازگردانید و شهر بارن را نیز به وی بخشید. رجوع به ایران باستان ج 1 ص 279 و 285 شود
لغت نامه دهخدا
خاورشناسی است که در 1876 میلادی ایران و قفقاز و ترکیه را سیاحت کرد و اطلاعات زیادی بدست آورده و سفرنامه ای تألیف و منتشر ساخته است، (از فرهنگ خاورشناسان ص 56)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
پوست پنبه. (الفاظ الادویۀ هندی)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نام یکی از ارباب منازل قمر در تداول هیئت هندوان بود، چه منجمان آنان می پنداشتند ستارگان را مقامی است که به منزلۀ ربوبیت بروج است و ازین رو برای آن ها از روحانیان اربابی قرار دادند چنانکه در کتاب بشن دهرم برای هر یک از منازل قمر رب خاصی است که ابوریحان جدول آن را نقل کرده و بارن رب منزل شدبش، بود. (از تحقیق ماللهند چ لیپزیک ص 262). و رجوع به ص 261 همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(بِ گَ)
کسی را گویند که ازغایت سیری نگاه به طعام نکند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، خشکۀ پلاو. (رشیدی) ، و سنگ دراز که بدو دارو سایند. (رشیدی). بته. بده. (انجمن آرای ناصری از رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیرن
تصویر بیرن
خارج مقابل درون اندرون داخل، ظاهر چیزی روی چیزی مقابل درون باطن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرن
تصویر پرن
((پَ رَ))
دیبای منقش و لطیف، پل، مرز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرن
تصویر پرن
ثریا، صورتی فلکی که بالای شاخ صورت فلکی گاو قرار دارد، نام منزلی از منازل قمر، پروین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرن
تصویر پرن
((پَ رَ))
گذشته، پیشین
فرهنگ فارسی معین
بپر، پرواز کن، فرار کن
فرهنگ گویش مازندرانی
جوال، کیسه ی بافته شده از موی بز
فرهنگ گویش مازندرانی
دهکده ای ییلاقی در اطراف جاده هراز آمل، جلودار، پدران، نیا، بس کافی
فرهنگ گویش مازندرانی
بپرس، سؤال کن
فرهنگ گویش مازندرانی
پختن
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن، پرواز کردن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرش
فرهنگ گویش مازندرانی
پایییدن، نگهبانی کردن، دوام آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتاب کردن، دک کردن، با حیله گری کسی را از دایره کاری خارج
فرهنگ گویش مازندرانی