جدول جو
جدول جو

معنی بپرس - جستجوی لغت در جدول جو

بپرس
بپرس، سؤال کن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برپرس
تصویر برپرس
(پسرانه)
مسئول. رئیس (نگارش کردی: بهرپرس)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرس
تصویر پرس
دستگاه فشار که در کارخانه های صنعتی به کار می رود، عمل وارد کردن فشار زیاد به چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برس
تصویر برس
میوه سرو کوهی درختی خودرو و بلند با برگ های مرکب که پوست آن مصرف دارویی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برس
تصویر برس
چوبی که در بینی شتر می کنند و ریسمان را به آن می بندند، مهار، مهار شتر، برای مثال چون گسستی مهار و ببریدی / زود بینی به بینی اندر برس (انوری - مجمع الفرس - برس)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بورس
تصویر بورس
مکان خرید و فروش اوراق بهادار و سهام، شهریه ای که دولت، دانشگاه یا مؤسسه ای برای تحصیل به دانشجویی می پردازد، مکان مخصوص خرید و فروش کالایی خاص مثلاً بورس اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بررس
تصویر بررس
رسیدگی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
نوعی پارچه که از آن کلاه و لباس بارانی می دوخته اند، نوعی سقرلات
فرهنگ فارسی عمید
(بُ رُ)
عزیز (الخوری). نایب بطریرک کلدان در حلب بود. او راست: تقویم مخصوص کنیسۀ کلدانی نسطوری با ترجمه فرانسوی چ 1909م. چاپ خانه یسوعیین. (از معجم المطبوعات ستون 568) ، گرداگرد دهان. (مؤید الفضلاء) ، مرغان را منقار خاردار از دهان. (مؤید الفضلاء)
حنا. خوجۀ مدارس دولتی در مصر ونویسندۀ روزنامۀ الراوی. او راست: نظام التعلیم مطبعۀ الهلال 1896م. (از معجم المطبوعات ستون 568) ، مالیدن چیزی بر زمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، پای کشان بر زمین رفتن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
ابراهیم. او راست: الایضاحات الجلیله فی تاریخ حوادث المسأله القبطیه، چ مطبعۀ انکلیزیه بمصر 1893م. (از معجم المطبوعات ستون 568)
بطرس التلمیذ. فطرس. پطرس. پیر (قدیس). یکی از دوازده تن حواری عیسی (ع) (بحدود دهم قبل از میلاد) وی بزمان سلطنت نرون در رم در حدود 67 میلادی شهید شد. ذکران او 29 ژوئن است. رجوع به پطرس و تاریخ گزیده عیون الانباء ص 72 و ترجمه ابن خلدون ص 62 و دزی ج 1 ص 94 و نخبهالدهر دمشقی شود
لغت نامه دهخدا
به ترکی یوز را نامند و به هندی حجرالمحک. (فهرست مخزن الادویه). یوز. پلنگ. (دمزن). لغتی است ترکی ریشه پارس بنا بنقل برهان جانوری است شکاری کوچکتر از پلنگ که همان یوز و یوزپلنگ باشد و با کلمه ’ئیل’ بمعنی سال ترکیب شود و سالی را که به روی پلنگ گردش کند ’پارس ئیل’ گویند. ادگار بلوشۀ فرانسوی در توضیحات کتاب جامعالتواریخ رشیدی (ص 56) قسمت فرانسوی آن آرد: در مغولی کلمه بارس در موارد مختلف در ادبیات ترکستان شرقی بمعنی ببر بکار رفته که در سانسکریت و لغت چینی نیز بهمان معنی استعمال شده است. از سوی دیگر مقریزی این کلمه را بطور اعم بمعنی سبع [حیوان درنده ترجمه کرده است و بطور اخص بمعنی شیر آورده. تضاد میان این دوتعبیر واضح است زیرا کلمه بارس در نزد مغولان بمعنی حیوان بسیار بزرگ شکاری بکار رفته که آنرا میشناخته اند یعنی ’ببر’. مغولان و ترکان که بسوریه و مصر رفتند این کلمه را در محاورات خود بکار برده اند و چون درآن منطقه ببر وجود نداشته لذا بر بزرگترین حیوان درندۀ شکاری موجود در آن ناحیه شیر اطلاق شده و معادل ارسلان بکار رفته است. و اما علت اینکه چرا در ایران کلمه بارس ’ببر’ بر یوز و یوزپلنگ اطلاق شده و مفهوم اصلی خود را از دست داده با اینکه در این منطقه این جانور و نام آن ’ببر’ وجود داشته روشن نیست. رجوع به پارس و جامعالتواریخ بلوشه چ 1329 لیدن ص 55 شود
لغت نامه دهخدا
امبروز گوینت، (1842-1914 میلادی) نویسندۀ امریکایی، وی درجنگ داخلی از سپاهیان اتحادیه بود و بیشتر عمر خود را در سانفرانسیسکو صرف روزنامه نویسی کرد و داستانهایی بچاپ رسانید، در 1913م، به مأموریتی محرمانه به مکزیک رفت و ناپدید شد، (از دایره المعارف فارسی)
نام ولیعهد ابلیوس أدریانوس قیصر روم. (از عیون الانباء ج 1 ص 74)
لغت نامه دهخدا
بازاری که داد و ستد و معامله (بخصوص اوراق بهادار) در آنجا انجام گیرد، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
بارسمبورغ، نام قصبۀ مرکز ایالتی به همین نام در مجارستان، بر نهر غران در 6 هزارگزی شمال غربی لونج واقع گشته است، در گذشته موقع بسیار استواری داشته، ایالتش 142000 تن نفوس دارد که از نژادهای مجار و اسلاو و ژرمن ترکیب یافته اند، (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(نَنْ دَ / دِ)
بازرس. مفتش. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
بابرس. پارس. ابن اثیر در ضمن حوادث سال 295 هجری قمری و مرگ اسماعیل بن احمد سامانی مینویسد: چون ابونصر احمد (فرزند اسماعیل وارد نیشابور شد بارس کبیر از بیم از گرگان بسوی بغداد گریخت و علت بیم وی آن بود که امیراسماعیل هنگامی که گرگان را از محمد بن زید بازگرفت آنرا بپسر خود احمد سپرد و آنگاه وی را از حکومت آن ناحیه عزل کرد و بارس کبیر را بدان شهر فرستاد و در مدتی که بارس فرمانروایی داشت اموال بسیاری نزد وی از بابت خراج ری و طبرستان و گرگان گرد آمده بود که بالغ بر هشتاد بار میشد و او همه این اموال را برای گسیل کردن نزد اسماعیل حمل کرد ولی همینکه خبر مرگ اسماعیل را شنید آنها را بازگردانید و چون خبر شد که احمد بسوی وی می آمد بترسید و نامه به مکتفی نوشت و اجازه خواست تا نزد وی برود. مکتفی به وی اجازه داد و او با چهار هزار سوار بسوی مکتفی حرکت کرد. احمد سپاهیان خود را بتعقیب بارس فرستاد ولی به او نرسیدند و او از ری گذشته... و ببغداد رسیده بود ولی در این هنگام مکتفی درگذشت و مقتدر جانشین او شد. بارس در نظر مقتدر مردی بزرگ جلوه کرد و رسیدن او ببغداد پس از حادثۀ ابن مقسر بود از این رو مقتدر وی را با سپاهیانش نزد بنی حمدان فرستاد و حکومت دیار ربیعه را به او واگذاشت. اما اصحاب خلیفه نسبت به وی بیمناک شدند که مبادا برآنان تقدم جوید ازین رو با یکی از غلامان وی تبانی کردند تا او را زهر بخوراند و غلام مزبور او را مسموم کرد و آنگاه ثروت وی را بچنگ آورد و زن او را بزنی گرفت. و مرگ وی در موصل روی داد. (از کامل ابن اثیر ج 8 ص 3). و رجوع به ص 21 همان جلد و تجارب الامم ابن مسکویه ج 5 ص 60 و 75 و 76 شود
ابن یهودا، بیرس. پشت دهم سلیمان (ع) تا به یعقوب اسرائیل. رجوع به بیرس و ترجمه مقدمۀ ابن خلدون چ 1336 بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 15 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
نوعی از سقرلات خوب که کلاه بارانی از آن سازند و آب در آن کم سرایت کند و به روغن چرب نشود:
بارگاه طرب باده پرستان ابر است
شفق بگرس بارانی مستان ابر است.
زکی ندیم (از آنندراج) ، حبس و توقیف افراد به دست حکومت: در طهران بگیر و ببند است
لغت نامه دهخدا
تصویری از برس
تصویر برس
مهار شتر مسواک مسواک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورس
تصویر بورس
فروش اوراق بهادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بمرس
تصویر بمرس
فرانسوی سوادگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بگرس
تصویر بگرس
پارچه ای بوده که آب در آن کم سرایت میکرده
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی فشار، منگنه فرانسوی خورا پرده پوشش، آنچه از جامه که بر در و مانند آن آویزند پرده درسار خیش، چوبی که بر بینی اشتر زنند برای مهار کردنش. یا پرژه مویین. حلقه مویین که در بینی شتر کنند و مهار بر وی بندند خزامه. دستگاه فشار است که در صنعت مورد استعمال فراوان دارد مثلا برای تهیه چوب مصنوعی چوب پنبه درست کردن ظروف فلزی اتومبیل سازی و همچنین صنعت چاپ و تهیه رونوشت و نیز برای عدل بندی محمولات تجارتی و کم کردن حجم بعض اشیا مانند پنبه و پشم که بهتر قابل حمل گردند، غلطک که بدان کاغذی را که میخواهند نمونه صفحه چیده شده را بردارند روی صفحه مزبور فشار میدهند، با فشار و با تاء نی بالا بردن وزنه در بلند کردن هالتر از حد شانه ها تا جایی که دست ها راست و مستقیم قرار گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برس
تصویر برس
((بُ رُ))
ابزاری برای مرتب کردن موی سر، ماهوت پاکن، مسواک، قلم موی درشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برس
تصویر برس
((بَ))
چوبی که در بینی شتر کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرس
تصویر پرس
((پَ))
پرده، حجاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرس
تصویر پرس
سهم غذا مخصوص یک نفر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بورس
تصویر بورس
خرید و فروش اوراق بهادار، بها بازار (واژه فرهنگستان)، کمک هزینه پرداختی به دانشجو جهت تحصیل، راتبه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برس
تصویر برس
مسواک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بورس
تصویر بورس
بها بازار
فرهنگ واژه فارسی سره
مرکز معاملات اوراق بهادار و سهام، تحصیل به هزینه دولت یاموسسات، شهریه، هزینه تحصیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرتاب کن، دور بینداز
فرهنگ گویش مازندرانی
پرش
فرهنگ گویش مازندرانی
بپوس، کلمه ای در تحقیر، پوسیده
فرهنگ گویش مازندرانی
بترس، وحشت کن، حذرکن
فرهنگ گویش مازندرانی
اپر
فرهنگ گویش مازندرانی
بریدن، پرواز کردن، فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی