یوسف بن یحیی مکنی به ابویعقوب و او از شافعی روایت کند. ربیع بن سلیمان و ابواسماعیل ترمذی از او روایت کنند. و از اوست: کتاب المختصر الکبیر وکتاب المختصر الصغیر و کتاب الفرائض. (ابن الندیم). رجوع به اعلام زرکلی و نامۀ دانشوران ج 4 ص 98 شود، بی راستی و بیدرستی. (ناظم الاطباء). رجوع به دیانت شود
یوسف بن یحیی مکنی به ابویعقوب و او از شافعی روایت کند. ربیع بن سلیمان و ابواسماعیل ترمذی از او روایت کنند. و از اوست: کتاب المختصر الکبیر وکتاب المختصر الصغیر و کتاب الفرائض. (ابن الندیم). رجوع به اعلام زرکلی و نامۀ دانشوران ج 4 ص 98 شود، بی راستی و بیدرستی. (ناظم الاطباء). رجوع به دیانت شود
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89) ، بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء) ، بی اراده و بی میل. (ناظم الاطباء). بی خواهانی، بی طوع و بی رغبت. (آنندراج) یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیر، سکنا دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74) ، بی جربزه. که بچالاکی انجام کاری نتواند. که مهمی کفایت نتواند کرد. بی عرضه و بی کفایت. که کاری از او برنیاید. کم توان درکارها. ظنون. مرد کم حیلت و چاره. (یادداشت مؤلف) ، بدون قوت و قدرت. (ناظم الاطباء). بی قوت. بی زور. ضعیف. از کاررفته. (آنندراج) : گر آن بادپایان برفتندتیز تو بیدست و پا از نشستن بخیز. سعدی. گرت نهی منکر برآید ز دست نباید چو بی دست و پایان نشست. سعدی. مهیا کن روزی مار و مور اگر چند بیدست و پایند و زور. سعدی. ، کنایه از سراسیمه باشد. (بهار عجم) (هفت قلزم) (آنندراج). سراسیمه و آشفته و سرگردان. (ناظم الاطباء)
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89) ، بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء) ، بی اراده و بی میل. (ناظم الاطباء). بی خواهانی، بی طوع و بی رغبت. (آنندراج) یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیر، سکنا دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74) ، بی جربزه. که بچالاکی انجام کاری نتواند. که مهمی کفایت نتواند کرد. بی عرضه و بی کفایت. که کاری از او برنیاید. کم توان درکارها. ظنون. مرد کم حیلت و چاره. (یادداشت مؤلف) ، بدون قوت و قدرت. (ناظم الاطباء). بی قوت. بی زور. ضعیف. از کاررفته. (آنندراج) : گر آن بادپایان برفتندتیز تو بیدست و پا از نشستن بخیز. سعدی. گرت نهی منکر برآید ز دست نباید چو بی دست و پایان نشست. سعدی. مهیا کن روزی مار و مور اگر چند بیدست و پایند و زور. سعدی. ، کنایه از سراسیمه باشد. (بهار عجم) (هفت قلزم) (آنندراج). سراسیمه و آشفته و سرگردان. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، ناطلبیده. (غیاث) (آنندراج). بدون اراده. (ناظم الاطباء). - بی خواست خدا، بدون مشیت خدا. ، بی تلاش. (غیاث) (آنندراج)
دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، ناطلبیده. (غیاث) (آنندراج). بدون اراده. (ناظم الاطباء). - بی خواست خدا، بدون مشیت خدا. ، بی تلاش. (غیاث) (آنندراج)
عثمان بن عیسی بن منصور، مکنی به ابوالفتح. ادیب قرن ششم هجری قمری رجوع به عثمان (ابن عیسی...) و مآخذ ذیل شود: ارشادالاریب. بغیهالوعاه. فوات الوفیات. لسان المیزان
عثمان بن عیسی بن منصور، مکنی به ابوالفتح. ادیب قرن ششم هجری قمری رجوع به عثمان (ابن عیسی...) و مآخذ ذیل شود: ارشادالاریب. بغیهالوعاه. فوات الوفیات. لسان المیزان
یوسف بن یحیی المصری البویطی. صاحب امام شافعی. ابن خلکان گوید: او در حیات امام شافعی واسطهالعقد جماعت و گرامی ترین اصحاب وی و مختص ّ امام بود و پس از وفات شافعی قائم مقام درس و فتوای شافعی هم او بود. احادیث نبویه را از عبدالله بن وهب فقیه مالکی و از شافعی استماع کرد و ابواسماعیل ترمذی و ابراهیم بن اسحاق الحربی و القسم بن المغیره الجوهری و احمد بن منصور الرّمادی و جز آنان از وی روایت کنند. و او را به روزگار الواثق بالله خلیفه در مدت محنت از مصر به بغداد بردند و تکالیف کردند که از اعتقاد به مخلوق نبودن قرآن بازآید و او از اجابت آن سر باز زد از این رو او را به بغداد بند کردندو در قید و زندان ببود تا درگذشت. او صالح و متنسّک و عابد و زاهد بود. ربیع سلیمان گوید: آنگاه که بویطی را بر استری به بغداد درآوردند ویرا دیدم غل و زنجیری از آهن بر گردن داشت و برغل خشتچۀ آهنین که چهل رطل گرانی آن بود و او می گفت خداوند سبحانه و تعالی خلق را با کلمه کن آفرید واگر کن مخلوق باشد لازم آید که مخلوقی خالق باشد. سوگند با خدای که در این زنجیر بمیرم تا پس از من قومی که می آیند دانند که در این کار مردمی در زنجیرها جان داده اند واگر مرا نزد واثق برند تصدیق قول او نکنم. و ابوعمر بن عبدالبرّ الحافظ در کتاب الانتفاء فی فضائل الثلاثه الفقهاء آرد که: ابن ابی اللیث الحنفی قاضی مصر بر ابویعقوب حسد می ورزید و دشمن وی بود از این رو در وقت المحنه فی القرآن العظیم در جزء کسانی که از مصر به بغداد اخراج کرد ابویعقوب را نیز بفرستاد و از اصحاب شافعی جز او کس را نفی و اخراج نکرد و به بغداد ویرا بزندان کردند و او اجابت دعوت مدعیان نکرد و گفت کلام الله غیر مخلوق است تا در حبس بمرد. و شیخ ابواسحاق شیرازی در کتاب طبقات الفقهاء گوید: آنگاه که بویعقوب بزندان اندر بود هرصباح جمعه غسل میکرد و جامه بر تن راست میکرد و چون آواز مؤذن می شنید راه درمیگرفت، سجّان میگفت کجا شوی او میگفت اجابت داعی خدای میکنم سجّان میگفت خدات عافیت دهاد بازگرد و او بازمیگشت و میگفت بار خدایا دانی که من اجابت داعی تو کردن خواستم لیکن مرا منع کردند. و ابوالوالیدبن ابی الجارود گوید: بویطی بهمسایگی من خانه داشت ودر هر ساعت شب که بیدار میشدم آواز او را می شنیدم که نماز یا قرآن می خواند و ربیع میگفت همیشه دو لب بویطی بذکر خدای در حرکت بود و هیچ کس را در احتجاج بکلام الله بارع تر از وی ندیدم و او را نزد شافعی منزلتی بود که بسا از وی از مسئلتی میپرسیدند و او میگفت از ابویعقوب پرسید و چون میگفتند ابویعقوب در جواب چنین گفت می گفت همانست که او گفته است. و بسیار اتفاق می افتاد که رسول صاحب شرطه برای استفتاء نزد شافعی میشد و او اشاره به ابویعقوب میکرد و میگفت او زبان من است. و خطیب بغدادی در تاریخ خود گوید که پس از مرگ شافعی محمد بن عبدالحکم در نشستن بر جای شافعی یعنی در طاقی که او درس می گفت به ابویطی منازعت کرد و ابوبکر حمیدی که در این وقت به مصر بود بمحمد گفت که از شافعی شنیدم که گفت که کس مجلس مرا از یوسف بن یحیی سزاوارتر نباشد و از اصحاب من هیچیک از او اعلم نیستند و ابن عبدالحکم گفت دروغ گوئی و حمیدی گفت دروغزن تو و پدرت و مادرت باشید و محمد بن عبدالحکم برآشفت وبیک طاق فاصله از مجلس شافعی مقام کرد و مجلس گفت وبویطی در جای شافعی بتدریس نشست. ربیع بن سلیمان گوید ابویعقوب از زندان بمن نوشت گاهی در اینجا رخوت و سستی بمن عارض شود که سنگینی غل و زنجیر را تا بدست نسایم درک نکنم چون این نامۀ من بخوانی خوی خویش باحاشیت و کسان خود نیکو کن. و غریبان را یاری ده چه من بارها شافعی را دیدم که به این بیت تمثل میکرد: اهین لهم نفسی لاکرمهم بها و لن تکرم النفس التی لاتهینها. وفات ابویعقوب روز جمعه پیش از نماز به رجب سال 231 هجری قمری در بند و زندان به بغداد بود و بعضی به سال سی ودو گفته اند و اولی اصح است. و ابن فرات درتاریخ خود روز وفات او را سه شنبه از ماه رجب گفته است. والله اعلم
یوسف بن یحیی المصری البویطی. صاحب امام شافعی. ابن خلکان گوید: او در حیات امام شافعی واسطهالعقد جماعت و گرامی ترین اصحاب وی و مختص ّ امام بود و پس از وفات شافعی قائم مقام درس و فتوای شافعی هم او بود. احادیث نبویه را از عبدالله بن وهب فقیه مالکی و از شافعی استماع کرد و ابواسماعیل ترمذی و ابراهیم بن اسحاق الحربی و القسم بن المغیره الجوهری و احمد بن منصور الرّمادی و جز آنان از وی روایت کنند. و او را به روزگار الواثق بالله خلیفه در مدت محنت از مصر به بغداد بردند و تکالیف کردند که از اعتقاد به مخلوق نبودن قرآن بازآید و او از اجابت آن سر باز زد از این رو او را به بغداد بند کردندو در قید و زندان ببود تا درگذشت. او صالح و متنسّک و عابد و زاهد بود. ربیع سلیمان گوید: آنگاه که بویطی را بر استری به بغداد درآوردند ویرا دیدم غل و زنجیری از آهن بر گردن داشت و برغل خشتچۀ آهنین که چهل رطل گرانی آن بود و او می گفت خداوند سبحانه و تعالی خلق را با کلمه کن آفرید واگر کن مخلوق باشد لازم آید که مخلوقی خالق باشد. سوگند با خدای که در این زنجیر بمیرم تا پس از من قومی که می آیند دانند که در این کار مردمی در زنجیرها جان داده اند واگر مرا نزد واثق برند تصدیق قول او نکنم. و ابوعمر بن عبدالبرّ الحافظ در کتاب الانتفاء فی فضائل الثلاثه الفقهاء آرد که: ابن ابی اللیث الحنفی قاضی مصر بر ابویعقوب حسد می ورزید و دشمن وی بود از این رو در وقت المحنه فی القرآن العظیم در جزء کسانی که از مصر به بغداد اخراج کرد ابویعقوب را نیز بفرستاد و از اصحاب شافعی جز او کس را نفی و اخراج نکرد و به بغداد ویرا بزندان کردند و او اجابت دعوت مدعیان نکرد و گفت کلام الله غیر مخلوق است تا در حبس بمرد. و شیخ ابواسحاق شیرازی در کتاب طبقات الفقهاء گوید: آنگاه که بویعقوب بزندان اندر بود هرصباح جمعه غسل میکرد و جامه بر تن راست میکرد و چون آواز مؤذن می شنید راه درمیگرفت، سجّان میگفت کجا شوی او میگفت اجابت داعی خدای میکنم سجّان میگفت خدات عافیت دهاد بازگرد و او بازمیگشت و میگفت بار خدایا دانی که من اجابت داعی تو کردن خواستم لیکن مرا منع کردند. و ابوالوالیدبن ابی الجارود گوید: بویطی بهمسایگی من خانه داشت ودر هر ساعت شب که بیدار میشدم آواز او را می شنیدم که نماز یا قرآن می خواند و ربیع میگفت همیشه دو لب بویطی بذکر خدای در حرکت بود و هیچ کس را در احتجاج بکلام الله بارع تر از وی ندیدم و او را نزد شافعی منزلتی بود که بسا از وی از مسئلتی میپرسیدند و او میگفت از ابویعقوب پرسید و چون میگفتند ابویعقوب در جواب چنین گفت می گفت همانست که او گفته است. و بسیار اتفاق می افتاد که رسول صاحب شرطه برای استفتاء نزد شافعی میشد و او اشاره به ابویعقوب میکرد و میگفت او زبان من است. و خطیب بغدادی در تاریخ خود گوید که پس از مرگ شافعی محمد بن عبدالحکم در نشستن بر جای شافعی یعنی در طاقی که او درس می گفت به ابویطی منازعت کرد و ابوبکر حمیدی که در این وقت به مصر بود بمحمد گفت که از شافعی شنیدم که گفت که کس مجلس مرا از یوسف بن یحیی سزاوارتر نباشد و از اصحاب من هیچیک از او اعلم نیستند و ابن عبدالحکم گفت دروغ گوئی و حمیدی گفت دروغزن تو و پدرت و مادرت باشید و محمد بن عبدالحکم برآشفت وبیک طاق فاصله از مجلس شافعی مقام کرد و مجلس گفت وبویطی در جای شافعی بتدریس نشست. ربیع بن سلیمان گوید ابویعقوب از زندان بمن نوشت گاهی در اینجا رخوت و سستی بمن عارض شود که سنگینی غل و زنجیر را تا بدست نسایم درک نکنم چون این نامۀ من بخوانی خوی خویش باحاشیت و کسان خود نیکو کن. و غریبان را یاری ده چه من بارها شافعی را دیدم که به این بیت تمثل میکرد: اهین لهم نفسی لاکرمهم بها و لن تکرم النفس التی لاتهینها. وفات ابویعقوب روز جمعه پیش از نماز به رجب سال 231 هجری قمری در بند و زندان به بغداد بود و بعضی به سال سی ودو گفته اند و اولی اصح است. و ابن فرات درتاریخ خود روز وفات او را سه شنبه از ماه رجب گفته است. والله اعلم
ابن یحیی قرشی بویطی، مکنی به ابویعقوب. دوست امام شافعی و واسطهالعقد شافعیان بود و پس از مرگ امام شافعی در درس و فتوا دادن جای او را گرفت. او از مردم بویط مصر بود و در قضیۀ مخلوق بودن قرآن در عهد الواثق دست بسته بر استری به بغداد برده شد تا مخلوق بودن قرآن را تأیید کندولی او نپذیرفت و به زندان افتاد و به سال 231 ه. ق. در زندان درگذشت. اما شافعی گفته است: ’به مجلس من هیچکس از یوسف شایسته تر و از یاران من هیچکس از او داناتر نیست’. او راست: ’المختصر’ در فقه، که آن را از کلام شافعی اقتباس کرده است.
ابن یحیی قرشی بویطی، مکنی به ابویعقوب. دوست امام شافعی و واسطهالعقد شافعیان بود و پس از مرگ امام شافعی در درس و فتوا دادن جای او را گرفت. او از مردم بویط مصر بود و در قضیۀ مخلوق بودن قرآن در عهد الواثق دست بسته بر استری به بغداد برده شد تا مخلوق بودن قرآن را تأیید کندولی او نپذیرفت و به زندان افتاد و به سال 231 هَ. ق. در زندان درگذشت. اما شافعی گفته است: ’به مجلس من هیچکس از یوسف شایسته تر و از یاران من هیچکس از او داناتر نیست’. او راست: ’المختصر’ در فقه، که آن را از کلام شافعی اقتباس کرده است.