چادر درشت بافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - حلّه شوکاء، ردائی است که در او درشتی و تازگی هست. (شرح قاموس). جامۀ درشت از نوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
چادر درشت بافته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). - حُلّه شوکاء، ردائی است که در او درشتی و تازگی هست. (شرح قاموس). جامۀ درشت از نوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
بند مشک و جز آن. (مهذب الاسماء). بند سر مشک و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر چیزی که سر آن بسته میشود از ظرف و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بند مشک و جز آن. (مهذب الاسماء). بند سر مشک و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، هر چیزی که سر آن بسته میشود از ظرف و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بگریستن به آواز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بمعنی گریه کردن به آواز. (غیاث) (آنندراج). گریستن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). بک̍ی. (منتهی الارب). و رجوع به این مصدر شود.
بگریستن به آواز. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بمعنی گریه کردن به آواز. (غیاث) (آنندراج). گریستن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤید الفضلاء). بُک̍ی. (منتهی الارب). و رجوع به این مصدر شود.
برابر. یقال: دم فلان بواء بدم فلان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معادل. (اقرب الموارد). دم فلان بواء لدم فلان، ای معادل له و دمه. فان تکن القتلی بواء، ای متساوین. (اقرب الموارد). کلمناهم فاجابونا عن بواء واحد، ای جواباً واحداً بمعنی انه لم یختلف جوابهم. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، نام کانی است از جملۀ کانهای فیروزۀ نیشابور که فیروزۀ آن را بواسحاقی وبواسحاق هر دو میگویند. (برهان). نام کان فیروزه. (آنندراج). نام یکی از کانهای فیروزۀ نیشابور. (ناظم الاطباء). رجوع به بواسحاقی و رجوع به فیروزه شود
برابر. یقال: دم فلان بواء بدم فلان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). معادل. (اقرب الموارد). دم فلان بواء لدم فلان، ای معادل له و دمه. فان تکن القتلی بواء، ای متساوین. (اقرب الموارد). کلمناهم فاجابونا عن بواء واحد، ای جواباً واحداً بمعنی انه لم یختلف جوابهم. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، نام کانی است از جملۀ کانهای فیروزۀ نیشابور که فیروزۀ آن را بواسحاقی وبواسحاق هر دو میگویند. (برهان). نام کان فیروزه. (آنندراج). نام یکی از کانهای فیروزۀ نیشابور. (ناظم الاطباء). رجوع به بواسحاقی و رجوع به فیروزه شود
دهی است از دهستان جلگه زوزن بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. دامنه و گرمسیر است. سکنۀ آن 110 تن و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جلگه زوزن بخش خواف شهرستان تربت حیدریه. دامنه و گرمسیر است. سکنۀ آن 110 تن و آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9)
نشست بزانو. (منتهی الارب) ، گسیل داشتن. فرستادن. به جایی روانه کردن: برون کرد کارآگهان ناگهان همی جست بیدار کار جهان. فردوسی. ز مردان گرد ازدر کارزار برون کرد لشکردو ره صدهزار. فردوسی. ز لشکر برون کن سواری هزار فرامرز را باش در جنگ یار. فردوسی. برادرش را خواند فرشیدورد سپاهی برون کرد و مردان مرد. فردوسی. فرسته برون کرد گردی گزین بدادش عرابی نوندی بکین. اسدی. سپهبد زبان آوری نغزگوی برون کرد و نسپرد نامه بدوی. اسدی. - برون کردن از تن (بر) ، درآوردن: گشاد از میان آن کیانی کمر برون کرد خفتان و جوشن ز بر. فردوسی. - شهربرون کرده، از شهر خارج شده: هرکه درین حلقه فرومانده است شهربرون کرده و ده رانده است. نظامی. ، بیرون کشیدن. بیرون آختن. برون آهنجیدن: بخون تشنه جلاد نامهربان برون کرد دشنه چو تشنه زبان. سعدی
نشست بزانو. (منتهی الارب) ، گسیل داشتن. فرستادن. به جایی روانه کردن: برون کرد کارآگهان ناگهان همی جست بیدار کار جهان. فردوسی. ز مردان گرد ازدر کارزار برون کرد لشکردو ره صدهزار. فردوسی. ز لشکر برون کن سواری هزار فرامرز را باش در جنگ یار. فردوسی. برادرْش را خواند فرشیدورد سپاهی برون کرد و مردان مرد. فردوسی. فرسته برون کرد گردی گزین بدادش عرابی نوندی بکین. اسدی. سپهبد زبان آوری نغزگوی برون کرد و نسپرد نامه بدوی. اسدی. - برون کردن از تن (بر) ، درآوردن: گشاد از میان آن کیانی کمر برون کرد خفتان و جوشن ز بر. فردوسی. - شهربرون کرده، از شهر خارج شده: هرکه درین حلقه فرومانده است شهربرون کرده و ده رانده است. نظامی. ، بیرون کشیدن. بیرون آختن. برون آهنجیدن: بخون تشنه جلاد نامهربان برون کرد دشنه چو تشنه زبان. سعدی
نام یکی از بخشهای شهرستان مهاباد در جنوب شرقی مهاباد در استان چهارم (آذربایجان غربی)، مرکز آن قصبۀ بوکان در 56کیلومتری جنوب شرقی مهاباد و در مسیر شوسۀ میاندواب و سقز واقع است، سکنۀ این قصبه 3074 تن است و آب آن از رود خانه سیمین رود است، محصولات: غلات، توتون، چغندر قند و غیره، (فرهنگ فارسی معین) دهی از دهستان کمین است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است، و 560 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) دهی از دهستان الموت، بخش معلم کلایه در شهرستان قزوین واقع است و 136 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
نام یکی از بخشهای شهرستان مهاباد در جنوب شرقی مهاباد در استان چهارم (آذربایجان غربی)، مرکز آن قصبۀ بوکان در 56کیلومتری جنوب شرقی مهاباد و در مسیر شوسۀ میاندواب و سقز واقع است، سکنۀ این قصبه 3074 تن است و آب آن از رود خانه سیمین رود است، محصولات: غلات، توتون، چغندر قند و غیره، (فرهنگ فارسی معین) دهی از دهستان کمین است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است، و 560 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) دهی از دهستان الموت، بخش معلم کلایه در شهرستان قزوین واقع است و 136 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است از دهستان اختاچی بوکان بخش بوکان، شهرستان مهاباد. این ده در ده هزارگزی جنوب بوکان و دوهزارگزی خاور شوسۀ بوکان به سقز واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و معتدل مالاریایی که 241 تن سکنه دارد. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اختاچی بوکان بخش بوکان، شهرستان مهاباد. این ده در ده هزارگزی جنوب بوکان و دوهزارگزی خاور شوسۀ بوکان به سقز واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و معتدل مالاریایی که 241 تن سکنه دارد. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)