جدول جو
جدول جو

معنی بونجل - جستجوی لغت در جدول جو

بونجل
(جُ)
بنجل. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به بنجل شود
لغت نامه دهخدا
بونجل
ته مانده بساط، متاع وازده که مشتری نداشته باشد کالای پست
تصویری از بونجل
تصویر بونجل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بنجل
تصویر بنجل
کالای وازده و پست که خریدار نداشته باشد، جنس نامرغوب
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
رجوع به ابوالعجل شود، جای غذا خوردن در باشگاهها، تماشاخانه ها، ایستگاههای راه آهن و غیره، قفسۀ چوبی یا فلزی که لوازم سفره را در آن جای دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ جُ)
در تداول عوام، قسمت کم و بد باقیمانده از چیزی بسیار. آنچه از مالهای بد که در دکان مانده و بفروش نمیرود. اشیاء بی فائده و خراب. باقیمانده و برجای مانده. بد و پست از چیزها یا چیزی. ته مانده های بد چیزها. ردی از جنسی. نفایه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- بنجل آب کردن، چیزهای بی مصرف را بفروش رسانیدن. چیز بی مصرف و نامرغوب و بی ارز را بفروش رسانیدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، ماندن، چسبیدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، قائم شدن. (آنندراج). محکم شدن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) :
عجب که بند شود تا به پشت گاو زمین
نعوذباﷲ اگر پا فرورود بخلاب.
وحشی (از آنندراج).
، قطع شدن. بازایستادن. بازماندن:
هر امیری نیزۀ خود درفکند
تا شود در امتحان آن سیل بند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بنجل
تصویر بنجل
ته مانده چیزهای بد و خراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنجل
تصویر بنجل
((بُ جُ))
کالایی که به فروش نر فته و روی دست صاحبش مانده باشد
فرهنگ فارسی معین
به دردنخور، بی ارزش، بی مصرف، ته مانده بساط، متاع وازده، کالای پست، نامرغوب
متضاد: لوکس
فرهنگ واژه مترادف متضاد