جدول جو
جدول جو

معنی بومره - جستجوی لغت در جدول جو

بومره
ابلیس، شیطان، کنیۀ شیطان
تصویری از بومره
تصویر بومره
فرهنگ فارسی عمید
بومره
(مُرْ رَ)
کنیت ابلیس. (غیاث) (آنندراج) :
وین گاوان را بسوی او خواندن
این است همیشه کار بومره.
ناصرخسرو.
بار که نهد در جهان خر کره را
درس که دهد پارسی بومره را.
مولوی.
رجوع به ابومره شود
لغت نامه دهخدا
بومره
ابلیس، شیطان: (وین گاوان را بسوی او خواندن اینست همیشه کار بومره) (ناصرخسرو) (بارکه نهد در جهان خر کره را، درس که دهد پارسی بومره را ک) (مثنوی)
تصویری از بومره
تصویر بومره
فرهنگ لغت هوشیار
بومره
((مَ رَّ))
ابلیس، شیطان
تصویری از بومره
تصویر بومره
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوره
تصویر بوره
بوراکس، ترکیب اسید بوریک و سود که در طب و صنعت برای ساختن شیشه و لعاب ظروف سفالی و لحیم کاری به کار می رود، تنگار، بورات دوسود، تنکار، بورق، بورک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بامره
تصویر بامره
بام راه، راه بام، راهی که به پشت بام می رود، پلکان، نردبان
فرهنگ فارسی عمید
الطائفی. صحابی است. صحابه کسانی بودند که در روزگار سختی و هجرت، شانه به شانه پیامبر اسلام (ص) ایستادند و از او حمایت کردند. هر فردی که پیامبر را دیده و به او ایمان آورده، در زمره ی صحابه قرار می گیرد. واژه ی «صحابی» در منابع اهل سنت و تشیع بسیار مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است. بررسی زندگی صحابه به فهم بهتر آموزه های اسلامی کمک می کند.
لغت نامه دهخدا
مولی قیس بن عبدالأنصاری. محدث است و از رویفعبن ثابت روایت کند. علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
لغت نامه دهخدا
پدر یزید بن مرّه. صحابی است. واژه ی صحابی به عنوان یک اصطلاح تخصصی در علم رجال، برای افرادی به کار می رود که با پیامبر دیدار داشته اند، به اسلام گرویده و تا پایان عمر خود، ایمانشان را حفظ کرده اند. این افراد در گسترش اسلام و ایجاد تمدن اسلامی سهم به سزایی داشته اند. صحابه نقشی کلیدی در تدوین و تبیین تعالیم اسلامی داشتند.
لغت نامه دهخدا
حارث بن مرۀ حنفی. محدث است. علم حدیث یکی از مهم ترین شاخه های علوم اسلامی است که بدون تلاش محدثان، دوام نمی آورد. آنان با گردآوری احادیث، تطبیق نسخه ها و بررسی روایت ها، چراغ راهی برای مسلمانان شدند. محدث نه تنها حافظ حدیث، بلکه تفسیرگر و نقاد آن بود و می دانست کدام روایت قابل اعتماد است و کدام باید کنار گذاشته شود. همین دقت علمی، حدیث را به منبعی محکم در دین تبدیل کرد.
لغت نامه دهخدا
تابعی است. وی صحبت عمر یا ابن عمر را دریافته و بکر بن عبدالله از او روایت کند. در میان مفاهیم اصلی تاریخ اسلام، تابعی جایگاه ویژه ای دارد. این عنوان به کسانی تعلق دارد که در زمان حیات پیامبر حضور داشتند ولی توفیق دیدار ایشان را نداشتند و از صحابه اسلام علم و معرفت دینی فرا گرفتند. تابعین با روایت هایشان پایه گذار بسیاری از منابع معتبر اسلامی شدند. نقل قول ها و آثار علمی تابعین در کتاب های حدیث و تفسیر تا امروز مرجع اهل علم است.
لغت نامه دهخدا
یزید. مولی عقیل بن ابیطالب. تابعی است. در علم تاریخ اسلام، تابعی کسی است که هرچند پیامبر اسلام را ندیده است، اما با اصحاب او معاشرت داشته و از آن ها بهره علمی برده است. تابعین در بسیاری از شهرهای اسلامی مانند مکه، مدینه، کوفه، بصره و شام حضور داشتند و در ترویج اسلام و آموزش احکام دینی نقش بسیار پررنگی ایفا کردند. آنان شاگردان مستقیم صحابه محسوب می شوند.
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
چیزی است مانند نمک و آنرا زرگران بکار برند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). نمک تلخ مزه بهندی، سهاگا گویند. (غیاث). ملحی است که از آب دریاچه های آسیا و چین و تبت و هندوستان اخذ میکنند و تنکار و ملح ایرانی نیز نامیده میشود. (ناظم الاطباء).
- بورۀ ارمنی.
- بورۀ سفید، اسم فارسی بورۀ رومی است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن).
- بورۀ سلمانی، بفارسی نطرون است. (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برق و آتشی که از سم اسب خیزد. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جغد. بوم. مذکر و مؤنث در هر دو یکسان است. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به بوم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی از دهستان شش ده قره بلاغ است که در بخش مرکزی شهرستان فسا واقع است. و 366 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
ابن عروه بن مسعود ثقفی. ولادت او بزمان رسول صلوات الله علیه و یکی از کبار صحابۀ کرام است
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
لقب جبرائیل است. روح الامین. ناموس. طاووس الملائکه
لغت نامه دهخدا
(مِرْ رَ)
صاحب توانائی. ذوقوه. توانگر. قوی. ذومنظر: ذومره فاستوی. (قرآن 53 / 6) ، صاحب توانائی پس راست رو. (تفسیرابوالفتوح ج 5 ص 161) و در تفسیر آن گوید: ذومره، ای ذوقوه و اصل او از امرالحبل اذا حکم فتله مراراً ومنه قول النبی علیه السلام: لاتحل الصدقه لغنی و لالذی مره سوی. گفت صدقه حلال نباشد هیچ توانگر را و نه هیچ قوی تن درست را. و رجل مریر، ای قوی. قال الشاعر:
تری الرجل النحیف فیزدریه
و فی اثوابه جلد مریر.
...... قطرب گفت عرب مرد قوی را ذومره خوانند چنانکه شاعر گفت:
قد کنت قبل لقائکم ذامره
عندی لکل تخاصم مراته.
..... عبداﷲ عباس گفت ذومره، ای ذومنظر. حسن قتاده گفت: ذوخلق طویل، خداوند بالای دراز بود فاستوی یعنی تمام خلق و نکوصورت و تمام بالا. (تفسیر ابوالفتوح ج 5 ص 173)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
آمیختن و شور و غوغا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراهم آوردن و بند کردن در جایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). جمعآوری و حبس کردن مردم در جایی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
پرنده ای است غیرمعلوم. (برهان) (آنندراج). یک نوع مرغی است. (ناظم الاطباء). جانوری است پرنده. (رشیدی) ، مرد صاحب نخوت و هستی را گویند. (برهان). مردم صاحب نخوت و تکبر و مردم مغرور و خودبین. (ناظم الاطباء) ، درختی را گویند که هرگزبار و ثمر نیاورد. (آنندراج). رجوع به بوه شود
لغت نامه دهخدا
(رَه)
بام راه. راه بام. پلکان که بدان ببام روند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). زینه. (آنندراج). رازینه (مخفف راه زینه). (از ناظم الاطباء). نردبان
لغت نامه دهخدا
(مُرْ رَ)
صورتی از ابومره. و آن کنیۀ ابلیس است. (آنندراج). شیطان. ابوخلاف:
نیست اندر جهان نکونفسی
نا کسی مانده چرخ را نه کسی
اندرین کارگاه بامره
تو به لاحولشان مشو غره.
سنائی (از شرح حدیقه)
لغت نامه دهخدا
(اَ مُرْ رَ)
کنیت ابلیس. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). شیطان. ابولبینی. ابلیس. عزازیل. خناس. ابوخلاف. بومره. شیخ نجدی. ابوالعیزار. دیو:
همه چون غول بیابان همه چون مار صلیب
همه بومره بخوی و همه چون کاک غدنگ.
قریعالدهر.
لغت نامه دهخدا
ملح آبدار برات سدیم که فرمول شیمیایی آن میباشد. وزن مخصوصش 7، 1 و سختیش بین 2 تا 5، 2 است. بوره طبیعی مزه گس دارد تنگار ملح الصناعه. براکس، شکر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودره
تصویر بودره
تازی شده گرده
فرهنگ لغت هوشیار
مردنی
فرهنگ گویش مازندرانی
می شوم
فرهنگ گویش مازندرانی