قصبه ای در مصر سفلی، واقع در شبه جزیره ای بهمان نام، دارای 200 تن سکنه و بارانداز مجاور آنجا نیز بهمان نام موسوم است. در 1798 تا 1801م. سه جنگ در آنجا وقوع یافت. جنگ اولی در باراندازمزبور میان سپاهیان فرانسه و امیرالبحر برویس و نلسون روی داد. در جنگ دویم که در ژوئیه 1799 واقع شد ناپلئون بناپارت 18000 سپاهیان ترک را در آنجا بدریاریخت و به آخر روز کلبر سردار مشهور فرانسه بناپارت را در آغوش کشید و فریاد کرد: ((ژنرال ! شما به مقدار دنیا بزرگید.)) و جنگ سوم در مارس 1801 میلادی بود. آبرکرمبی سردار انگلیسی 20000 سپاهی بدانجا پیاده کرد و قصبه را از دست 16000 سپاهیان ژنرال فریان بستد
قصبه ای در مصر سفلی، واقع در شبه جزیره ای بهمان نام، دارای 200 تن سکنه و بارانداز مجاور آنجا نیز بهمان نام موسوم است. در 1798 تا 1801م. سه جنگ در آنجا وقوع یافت. جنگ اولی در باراندازمزبور میان سپاهیان فرانسه و امیرالبحر برویس و نلسون روی داد. در جنگ دویم که در ژوئیه 1799 واقع شد ناپلئون بناپارت 18000 سپاهیان ترک را در آنجا بدریاریخت و به آخر روز کلبر سردار مشهور فرانسه بناپارت را در آغوش کشید و فریاد کرد: ((ژنرال ! شما به مقدار دنیا بزرگید.)) و جنگ سوم در مارس 1801 میلادی بود. آبرکرمبی سردار انگلیسی 20000 سپاهی بدانجا پیاده کرد و قصبه را از دست 16000 سپاهیان ژنرال فریان بستد
چاهی است که افراسیاب بیژن را در آن چاه محبوس کرده بود. (برهان). نام چاهی که افراسیاب بیژن را در آن بند کرده بود. (آنندراج). چاه ارژنگ. رجوع به چاه بیجن و چاه بیژن شود
چاهی است که افراسیاب بیژن را در آن چاه محبوس کرده بود. (برهان). نام چاهی که افراسیاب بیژن را در آن بند کرده بود. (آنندراج). چاه ارژنگ. رجوع به چاه بیجن و چاه بیژن شود
استخوان شکستۀ شکافته همچو خجکهای چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گو کلان درسنگ که آب گرد آید در وی، و مغاکی در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). وقیره. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گلۀ گوسفندان یا گوسفندان ریزه یا گلۀ پنجصد گوسفند، یا عام است، یا گوسفندان مع سگ و خر و شبان آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گوسفندی بسیار. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). - فقیر وقیر، تشبیه است به گوسفندان ریزه، یا اتباع است. (منتهی الارب) (آنندراج). اتباع است. (مهذب الاسماء). ، خوار و ذلیل و پست، گروه از مردم و غیر مردم، رجل وقیر، با شکستگی در استخوان، ای به وقره فی عظمه، ای هزمه. (از اقرب الموارد)
استخوان شکستۀ شکافته همچو خجکهای چشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، گو کلان درسنگ که آب گرد آید در وی، و مغاکی در کوه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). وقیره. (منتهی الارب) (آنندراج) ، گلۀ گوسفندان یا گوسفندان ریزه یا گلۀ پنجصد گوسفند، یا عام است، یا گوسفندان مع سگ و خر و شبان آن. (منتهی الارب) (آنندراج). گوسفندی بسیار. (مهذب الاسماء) (از اقرب الموارد). - فقیر وقیر، تشبیه است به گوسفندان ریزه، یا اتباع است. (منتهی الارب) (آنندراج). اتباع است. (مهذب الاسماء). ، خوار و ذلیل و پست، گروه از مردم و غیر مردم، رجل وقیر، با شکستگی در استخوان، ای به وقره فی عظمه، ای هزمه. (از اقرب الموارد)
نام محدثی است که پسر عبدالله بن شهاب بوده. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
نام محدثی است که پسر عبدالله بن شهاب بوده. (منتهی الارب). محدثان در تاریخ اسلام، نه تنها ناقلان احادیث بلکه حافظان امانت علمی امت اسلامی بودند. آنان در دوران اختلاط احادیث صحیح و جعلی، با تکیه بر معیارهای علمی، به پالایش روایات پرداختند و با دسته بندی آن ها، منابع معتبر را متمایز ساختند. علم رجال و طبقات راویان به همت همین محدثان شکل گرفت و معیارهای دقیق علمی برای نقل روایت تدوین شد.
به شکوه داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکوهمند کردن. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ داشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تبجیل و تعظیم. (اقرب الموارد). احترام. بزرگداشت. تعزیز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عزت و حرمت نگاه داشتن. (غیاث اللغات) : چون به مجلس خان حاضرشوی، سلام ما بر سبیل تعظیم و توقیر به وی برسانی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210). و در آن، جانب هیبت او به رعایت رسانیده ام و شرط تعظیم و توقیر هرچه تمامتر بجای آورده. (کلیله چ مینوی ص 103). توقیر من به تحقیر و تعظیم به توهین بدل گردد. (سندبادنامه ص 72). تو درشتی کن مرا دشنام ده مر مرا تو هیچ توقیری منه. مولوی. ، حلیم شمردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آزمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرام دادن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خسته کردن گرانی بار یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مجروح کردن. (از اقرب الموارد) ، بردبار گردانیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گردانیدن نشان و آثار جهت کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
به شکوه داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). شکوهمند کردن. (تاج المصادر بیهقی). بزرگ داشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). تبجیل و تعظیم. (اقرب الموارد). احترام. بزرگداشت. تعزیز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عزت و حرمت نگاه داشتن. (غیاث اللغات) : چون به مجلس خان حاضرشوی، سلام ما بر سبیل تعظیم و توقیر به وی برسانی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 210). و در آن، جانب هیبت او به رعایت رسانیده ام و شرط تعظیم و توقیر هرچه تمامتر بجای آورده. (کلیله چ مینوی ص 103). توقیر من به تحقیر و تعظیم به توهین بدل گردد. (سندبادنامه ص 72). تو درشتی کن مرا دشنام ده مر مرا تو هیچ توقیری منه. مولوی. ، حلیم شمردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، آزمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرام دادن ستور را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، خسته کردن گرانی بار یا عام است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مجروح کردن. (از اقرب الموارد) ، بردبار گردانیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گردانیدن نشان و آثار جهت کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغتی است غیرمعلوم و آن گیاهی باشد دوایی، که بعربی آنرا آذان الدب یعنی گوش خرس نامند، بسبب شباهتی که بدان دارد، و بعضی گویند: نوعی از ماهی زهره است و آن پوست درختی باشد بغایت سیاه و آنرا بعربی شیکران الحوت گویند و بعضی دگر گفته اند: باقلای شامی است واﷲ اعلم، (برهان)، نباتی است، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، قسمی از شوکران، (ناظم الاطباء)، جورتاق، بربشکه، سیکران الحوت، اقنقن، فلومس، (یادداشت بخط مولف)، رجوع به بوسیر شود
لغتی است غیرمعلوم و آن گیاهی باشد دوایی، که بعربی آنرا آذان الدب یعنی گوش خرس نامند، بسبب شباهتی که بدان دارد، و بعضی گویند: نوعی از ماهی زهره است و آن پوست درختی باشد بغایت سیاه و آنرا بعربی شیکران الحوت گویند و بعضی دگر گفته اند: باقلای شامی است واﷲ اعلم، (برهان)، نباتی است، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، قسمی از شوکران، (ناظم الاطباء)، جورتاق، بربشکه، سیکران الحوت، اقنقن، فلومس، (یادداشت بخط مولف)، رجوع به بوسیر شود
ماهی زهره، سم السمک، و آن گیاهی است بوصیر و بترکی سقرقویروتی گویند، (یادداشت بخط مؤلف)، و رجوع به بوصیرا و قلومس شود امکان، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
ماهی زهره، سم السمک، و آن گیاهی است بوصیر و بترکی سقرقویروتی گویند، (یادداشت بخط مؤلف)، و رجوع به بوصیرا و قلومس شود امکان، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)