جدول جو
جدول جو

معنی بوفروشی - جستجوی لغت در جدول جو

بوفروشی
(فُ)
بوی فروشی. شغل عطار و مشک فروش. عمل بوفروش:
در چین سر زلف تو دربوی فروشی
دم جز بخطا می نزند نافۀ آهو.
ابن یمین.
، جایی یا چاهی که در آن غله پنهان کنند. (ناظم الاطباء) :
غله کردی به زیربوک نهان
چون نرانند بوک بر سر تو.
طیان.
، ترجمه فرض هم هست. (برهان) (آنندراج). واجب و فرض الهی. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بفروش
تصویر بفروش
مووی (Movie) واژه ای است که صرفا کارکرد اقتصادی فیلم را بیان می کند. درایران اصطلاح ”بفروش“ یا اصطلاح لمپنی ”برفوش“ رایج است. این نوع فیلمها مولفه هایی شناخته شده دارند و با تغییر آدمها و محل وقوع حوادث، یکی بعد از دیگری به نمایش عمومی در می آیند.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تصویری از بوفروش
تصویر بوفروش
آنکه چیزهای خوش بو می فروشد، عطار، عطرفروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خودفروشی
تصویر خودفروشی
خودفروش بودن، عمل خودفروش، برای مثال بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست / یا سخن دانسته گو ای مرد بخرد یا خموش (حافظ - ۵۷۸)، خودنمایی، خودستایی، لاف زنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدروشی
تصویر بدروشی
بدرفتاری، بدخویی کردن با مردم، بدکاری، بدکرداری، بدروشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روفرشی
تصویر روفرشی
پارچه ای از جنس کتان یا پنبه که روی فرش می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
قابل فروش. فروختنی. درخور فروش. مال فروش. برای فروش. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
آنچه روی فرش اندازند تازه و تمیز ماندن فرش را. (یادداشت مؤلف). پارچه ای از پشم و کتان یا پنبه که بر روی فرش اطاق گسترند تا فرش گرانبها از نور آفتاب و پاخوردگی حفظ شود یا عیب فرش پوشیده ماند، و آن به مقتضای فصل تغییرپذیر است. (فرهنگ فارسی معین) ، کفش راحتی که در خانه پا کنند
لغت نامه دهخدا
(رَ وِ)
بی روشنی. وی روشنی. بیراهی. بی ادبی. بیرسمی. خلاف ادب
لغت نامه دهخدا
(بُ)
منسوب به بطروش از نواحی دانیۀ اندلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بِ رَ)
منسوب به بطروش که شهری است در اندلس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ وِ)
بدرفتاری. بدعملی. مقابل نیک روشی. (فرهنگ فارسی معین) ، اسب گشن تند و سرکش. اسب شریری که رام نباشد. (ناظم الاطباء). اسب سرکش و نارام. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ /بِ)
لبویی. فروشندۀ لبو. چغندر پخته فروش
لغت نامه دهخدا
(دُ فُ)
عمل در فروش. فروختن در:
خاک درسا کرد خاقانی و گفت
در فروشی را دکان در بسته ام.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ فُ)
کنایه از دلیری و شجاعت، وفاداری، جانبازی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ فُ)
فروختن هر شمارۀ روزنامه را و گرفتن بهای همان یک شماره. مقابل آبونمان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ فُ)
خودنمایی. کبرنمایی. خودستایی. لاف زنندگی درباره خود:
رها کن جنس هستی را بترک خودفروشی کن.
سلمان ساوجی.
این جا تن ضعیف و دل خسته می خرند
بازار خودفروشی از آنسوی دیگر است.
حافظ.
بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش.
حافظ.
بغیر از زیان نیست در خودفروشی
اگر سود خواهی ببند این دکان را.
صائب.
، فحشا، چه در آن فاحشه خود را بمعرض فروش دیگران می گذارد
لغت نامه دهخدا
(فُ)
عمل بوی فروش. حنّاطی:
طمع به بوی فروشی برافکن از پی شش
اگر به شش یک گندبغل بباشد بوی.
سوزنی (دیوان خطی کتاب خانه لغت نامه ص 169)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
عمل بارفروش. سمت و کار بارفروش. رجوع به بارفروش شود
لغت نامه دهخدا
(بُ فُ)
شغل بلورفروش. (فرهنگ فارسی معین). کار بلورفروش، شراب، اسم است دارویی را که بلعیده شود. (از ذیل اقرب الموارد) ، قدر بلوع، دیگی فراخ شکم. (منتهی الارب). دیگ وسیع که هرچه درآن ریزند فروخورد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
لغت نامه دهخدا
(بَ فُ)
اختلاف. تمایز. اختلاف مراتب و درجات:
برفرودی بسی است در مردم
گرچه از راه نام هموارند.
ناصرخسرو.
برفرودی اندر مزاج مردمان بسیار است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). برفرودی را دو طرف است و هر طرفی را حدیست. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روفرشی
تصویر روفرشی
روبوب روبوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لبو فروشی
تصویر لبو فروشی
عمل و شغل لبو فروش، دکان لبو فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی روشی
تصویر بی روشی
بی ادبی، بیراهی، خلاف ادب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو فروش
تصویر بو فروش
عطار، مشک فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد روشی
تصویر بد روشی
بد رفتاری بد عملی مقابل نیک روشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روفرشی
تصویر روفرشی
((فَ))
پارچه ای که روی فرش می گسترند تا از تابش آفتاب در امان باشد، دم پایی یا کفش راحتی که در خانه به پا کنند
فرهنگ فارسی معین
روسپیگری، فاحشگی، قحبگی، لافزن، خودنما، غرور، خودپرستی، تکبر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بفروش
فرهنگ گویش مازندرانی