جدول جو
جدول جو

معنی بوعسکر - جستجوی لغت در جدول جو

بوعسکر
(عَ کَ)
رجوع به ابوالعسکر شود، رسیدن قوم را داهیۀ سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). داهیه به کسی رسیدن. (المصادر زوزنی) ، دزدیدن مال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پیدا شدن از غیب: باق بک، پیدا شد بر تو از غیب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، یورش کردن و به ستم کشتن: باق القوم علیه، یورش کردند و به ستم کشتند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فراز کردن: باق به، فراز کرد وی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تباه و هلاک شدن مال، ستم کردن کسی بر کسی، درآمدن بر قومی بی اجازت ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هوسکر
تصویر هوسکر
(پسرانه)
شنزار، کویر (نگارش کردی: هسکر)
فرهنگ نامهای ایرانی
عارضۀ تورم رگ های مقعد که بر اثر یبوست یا نشستن زیاد بروز می کند و در مراحل پیشرفته با جراحی معالجه می شود، زخم و ورم بینی یا مقعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
مشت زن، آنکه ورزش بوکس می کند، بوکسور، آنکه با مشت می زند، زورآزما
فرهنگ فارسی عمید
(سَ عَ کَ)
سپهسالار. (آنندراج). سالار و سردار و فرمانده سپاه. (ناظم الاطباء) : سرعسکر نیز از قارص به اظهار مکابرت و مکاثرت نهضت کرده چهارفرسخی اردوی شهریار... وارد گردید. (درۀ نادره چ شهیدی ص 633)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ باسور، که نوعی از بیماری مقعد و بینی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). جمع واژۀ باسور. بیماریی که در مقعد حادث گردد. (از اقرب الموارد). مرض مشهور و این جمع باسور است و آن گوشت پاره ای باشد که در مقعد یا بینی پیدا شود. (غیاث اللغات) .ماده ای که در اطراف مقعد متشکل شده و نوعاً موجب سیلان خون می گردد. (ناظم الاطباء). و آن عبارت از زیادتی است که بر دهانۀ مقعد روید و آن از خون سوداوی غلیظ پدید آید و آن دو قسم است: یکی بصورت تکمۀ کوچک که پهن گردد و ارغوانی رنگ باشد و هر یک از این دو قسم یا برآمده و آشکار است یا فرورفته و پنهان. و دیگر بواسیر بینی که گوشتی زائد در دماغ پیدا شود و گاه سست و سفید و بدون درد است و معالجۀ آن آسان باشد. وگاه سرخ و با درد سخت توأم است و معالجۀ آن نیز سخت است. مفرد این کلمه باسور است. و دارویی نیز که بکار برند باسوری میگویند. گاه این بیماری بر لب عارض شود و موجب ستبری و شقاق وسط لب گردد و آن بواسیر لب نامیده میشود. (از بحر الجواهر). بواسیر یا تکمۀ اتساع سیاهرگهای دور مخرج نشستن، غالباً ناشی از یبوست و ضعف جریان خون و فشار وارد بر جدار امعاء مستقیم (قسمت انتهای قولون نازل) است. (دائره المعارف فارسی). جمع واژۀ باسور (مفرد آن در فارسی مستعمل نیست). از نظر پزشکی تورم مخاط و انساج عضلانی و پوششی اعضای داخلی، تورم سیاهرگهای نزدیک به مقعد در راست روده که اغلب دردناک است و ممکن است در نتیجۀ فشار، شکاف برداشته و خون دفع شود. بواسیر مقعد. (فرهنگ فارسی معین) : پس نالان شد (بغراخان) بعلت بواسیر. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 196).
اقسام آن:
- بواسیر لحمی، پولیپ.
- بواسیر لحمی اذن، پولیپ گوش.
- بواسیر لحمی بینی، پولیپ بینی.
- بواسیر لحمی رحم، پولیپ رحم
لغت نامه دهخدا
اسبی که رنگ آن بسرخی گراید، بور، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بُ سُ)
بوکس باز. مشت زن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بواسیر
تصویر بواسیر
نوعی بیماری مقعد و بینی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
مشت زن، بوکس باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورسار
تصویر بورسار
اسبی که رنگ آن بسرخی گراید بور
فرهنگ لغت هوشیار
((بَ))
زخم و ورم رگ های مقعد که حاد آن موجب خونریزی می شود و با عمل جراحی معالجه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
((بُ سُ))
ورزشکاری که با استفاده از مشت به مبارزه با ورزشکار دیگر بپردازد، مشت زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
ملاكمٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
Boxer
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
boxeur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
boxeador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
mpigaji
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
Boxer
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
боксер
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
bokser
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
拳击手
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
boxeador
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
مکے باز
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
বক্সার
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
boksör
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
pugile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
복서
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
ボクサー
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
מתאגרף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
боксер
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
petinju
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
นักมวย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
bokser
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بوکسور
تصویر بوکسور
मुक्केबाज
دیکشنری فارسی به هندی