جدول جو
جدول جو

معنی بوصیری - جستجوی لغت در جدول جو

بوصیری
منسوب است به بوصیر، و رجوع به بوصیر و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
بوصیری
شرف الدین ابوعبداﷲ محمد بن سعید بن حماد (608- 691 هجری قمری)، معروف به بوصیری، نسبت وی به بوصیر یکی از قراء مصر میباشد، او در شعر و کتابت یگانه زمانۀ خود بود، اوراست قصایدی مشهور من جمله: قصیدۀ مشهور به البرده، قصیدۀ لامیه، قصیده المضریه، و قصیده الهمزه فی مدائح النبویه، و چند قصیدۀ دیگر، (از معجم المطبوعات)، رجوع به اعلام زرکلی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوجاری
تصویر بوجاری
پاک کردن غلات از سنگریزه و خار و خاشاک به وسیلۀ غربال
فرهنگ فارسی عمید
(بُو وَ)
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمن زیاری ایلات کوه کیلویۀ فارس. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 89) ، بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء) ، بی اراده و بی میل. (ناظم الاطباء). بی خواهانی، بی طوع و بی رغبت. (آنندراج)
یکی از طوایف هفت لنگ بختیاری که در مال امیر، سکنا دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74) ، بی جربزه. که بچالاکی انجام کاری نتواند. که مهمی کفایت نتواند کرد. بی عرضه و بی کفایت. که کاری از او برنیاید. کم توان درکارها. ظنون. مرد کم حیلت و چاره. (یادداشت مؤلف) ، بدون قوت و قدرت. (ناظم الاطباء). بی قوت. بی زور. ضعیف. از کاررفته. (آنندراج) :
گر آن بادپایان برفتندتیز
تو بیدست و پا از نشستن بخیز.
سعدی.
گرت نهی منکر برآید ز دست
نباید چو بی دست و پایان نشست.
سعدی.
مهیا کن روزی مار و مور
اگر چند بیدست و پایند و زور.
سعدی.
، کنایه از سراسیمه باشد. (بهار عجم) (هفت قلزم) (آنندراج). سراسیمه و آشفته و سرگردان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بُو)
دهی از دهستان شبانکاره است که در بخش برازجان شهرستان بوشهر واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7) ، ناطلبیده. (غیاث) (آنندراج). بدون اراده. (ناظم الاطباء).
- بی خواست خدا، بدون مشیت خدا.
، بی تلاش. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
لغتی است غیرمعلوم و آن گیاهی باشد دوایی، که بعربی آنرا آذان الدب یعنی گوش خرس نامند، بسبب شباهتی که بدان دارد، و بعضی گویند: نوعی از ماهی زهره است و آن پوست درختی باشد بغایت سیاه و آنرا بعربی شیکران الحوت گویند و بعضی دگر گفته اند: باقلای شامی است واﷲ اعلم، (برهان)، نباتی است، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، قسمی از شوکران، (ناظم الاطباء)، جورتاق، بربشکه، سیکران الحوت، اقنقن، فلومس، (یادداشت بخط مولف)، رجوع به بوسیر شود
لغت نامه دهخدا
چهار ده است به مصر، (منتهی الارب) (آنندراج)، نام دهی در مصر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب به جد خاندانی است که نام او ابو کامل احمد بن محمد بن علی بن محمد بن بصیر بخاری بصیری است. (سمعانی) (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(هَِ بَ تُلْ لاه)
ابن علی بن ثابت بن مسعود انصاری خزرجی، مکنی به ابوالقاسم و معروف به بوصیری، کاتب و ادیب و محدث مصری به سال 506 ه. ق. در مصر به دنیا آمد. از ابوصادق مدینی و محمد بن برکات سعیدی حدیث شنید و خود در قاهره و اسکندریه حدیث گفت. ابن قاضی شهبه گوید که وی تندخو و بداخلاق و به کری گوش مبتلا بود. از اوست: کتاب ’مختصر فی علم الناسخ و المنسوخ’. در سال 598 درگذشت. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 9 ص 63) (از حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 172)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تقصیری
تصویر تقصیری
بینوایی مانیدگی تهیدستی فقر بینوایی درویشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگیری
تصویر سوگیری
نگهبانی و حمایت و یاری و اعانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روگیری
تصویر روگیری
احتجاب زنان، حجاب زنان، رو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ریشینه منسوب به بواسیر مربوط به بواسیر مبتلا به بواسیر. یا هیجان بواسیری. تحریکات ناشی از شدت مرض بواسیر در راست روده که تولید درد و خارش در موضع میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوجاری
تصویر بوجاری
الک کردن غلات و حبوبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگیری
تصویر برگیری
اشتقاق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
Descriptive, Descriptively
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
descriptif, de manière descriptive
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
อธิบาย , อย่างอธิบาย
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
kuelezea, kwa maelezo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
tanımlayıcı, betimsel bir şekilde
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
설명적인 , 설명적으로
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
記述的な , 説明的に
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
תיאורי , תיאורי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
वर्णनात्मक , वर्णनात्मक रूप से
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
deskriptif, secara deskriptif
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
beschreibend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
beschrijvend
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
descriptivo, descriptivamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
descrittivo, descrittivamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
descritivo, descritivamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
描述性的 , 描述性地
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
opisowy, opisowo
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
описовий , описово
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
описательный , описательно
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از توصیفی
تصویر توصیفی
বর্ণনামূলক , বর্ণনামূলকভাবে
دیکشنری فارسی به بنگالی