جدول جو
جدول جو

معنی بوریشتن - جستجوی لغت در جدول جو

بوریشتن
سرخ کردن، برشته کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خویشتن
تصویر خویشتن
خویش، خود شخص، نفس، شخصیت، ذات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
برگردیدن، واپس آمدن، بازآمدن
واژگون شدن، سرنگون شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
کنایه از شرمنده شدن، خفیف شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوراشتن
تصویر اوراشتن
افراشتن، بلند ساختن، بالا بردن، آراستن، زینت دادن، برپا کردن، فراشتن، برافراشتن، فراختن، افراختن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ لَ ثَ)
ریختن:
بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابۀ می حمری.
منوچهری.
و رجوع به ریختن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ دَ)
بر وزن و معنی برداشتن و بلند ساختن و افراختن باشد. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (هفت قلزم) (آنندراج). افراشتن. (ناظم الاطباء). رجوع به افراشتن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خویشتن
تصویر خویشتن
شخصیت ذات: (خویشتن خویش را دژم نتوان کرد)، ضمیر مشترک برای اول شخص و دوم شخص و سوم شخص مفرد و جمع خویش: (در دفتر خویشتن نوشت) (در کارنامه خویشتن دیدند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورگشتن
تصویر ورگشتن
ویران شدن، سرنگون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بورگشتن
تصویر بورگشتن
بور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
شرمنده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوراشتن
تصویر اوراشتن
افراشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
برگردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویشتن
تصویر نویشتن
نوشتن: (و دو برادرش را عماد الدوله و رکن الدوله بنویشتند) (مجمل التواریخ و القصص 392)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بور شدن
تصویر بور شدن
((شُ دَ))
خوار شدن، کنف شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خویشتن
تصویر خویشتن
((تَ))
شخصیت، ذات، ضمیر مشترک برای اول، دوم و سوم شخص مفرد و جمع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
((~. گَ تَ))
رجعت کردن، منصرف شدن، تغییر یافتن، واژگون شدن
فرهنگ فارسی معین
خجل شدن، شرمنده شدن، خیط شدن
متضاد: بور کردن، دل خور شدن، ناراحت شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
Recoil, Revert, Undo
دیکشنری فارسی به انگلیسی
مصدر بریدن
فرهنگ گویش مازندرانی
آب برداشتن از چاه یا چشمه
فرهنگ گویش مازندرانی
قرار دادن، گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بار گذاشتن دیگ برای پختن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخ کردن، برشته کردن، جا افتادن غذا
فرهنگ گویش مازندرانی
فرار کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
خوب برشته شده
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
отскочить , возвращаться , отменять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
zurückziehen, zurückkehren, rückgängig machen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
відскочити , повертатися , скасувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
cofnąć, wracać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
后退 , 恢复 , 撤销
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
recuar, reverter, desfazer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برگشتن
تصویر برگشتن
indietreggiare, tornare, annullare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی